هنریویدئو

خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ناریا + دانلود قسمت ۴۲ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت چهل و دوم لینک دانلود ۴۲ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۴۲ سریال ناریا

=https://telewebion.com/product/0xc51d710

خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ناریا

زمان گذشته؛ هوژان با ترس و استرس سریعا به خونه میاد و از مادرش سراغ سوران برادرش و پدرشو می‌گیره. مادرش ازش می‌پرسه که چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ هوژان بهش میگه که اتفاق خاصی نیفتاده فقط می‌خوام بدونم کی باهاشون حرف زدی؟ کجا هستند؟ مادرش میگه سوران با پدرت رفت بیرون و هنوز نیومدن و او که استرس گرفته ازش می‌پرسه که چی شده چیو داره ازش مخفی می‌کنه اما هوژان بهش میگه چیزی نیست و سریعا از خونه بیرون میره‌‌. او به مادرش میگه اگه خبری شد بهم خبر بده سپس سوار ماشین عمودانیار میشه که اومده بوده دنبالش‌. هوژان از عموش می‌پرسه دلیل مخالفت بابام با اسرین چیه؟ او بهش میگه من و بابات فرمانده بودیم طی عملیاتی متوجه شدیم که برادر و پدر اسرین جز حزب دموکرات هستند و جاسوسی می‌کنند! انگاری اسرین هم تو این دسته‌ها رفت و آمد داره.

سپس آنها به جایی میرن که پدر هوژان و سوران اونجا هستند و با گروه‌های خرابکار و افراد حزب دموکرات می‌جنگن. وقتی به اونجا می‌رسند می‌بینن که کلی از آدم‌ها اونجا جمع شدن دانیار ازشون می‌پرسه که چی شده؟ یکی از آنها بهش میگن که انگار یه نفر کشته شده آنها با ترس به داخل می‌رن که با دیدن پدر هوژان که شهید شده و رو زمین افتاده جا می‌خورند. سوران با گریه به عموش میگه بابامو کشتن و گریه می‌کنه که هوژان با زجه و داد و فریاد میره کنار جنازه پدرش می‌شینه و رو سر خودش خاک می‌ریزه. سامان با دخترها رفته به خانه و ازشون می‌خواد تا برن تو اتاقشون و شروع کنن به جمع کردن لباس‌ها و وسایلشون سپس خودش به مژگان زنگ می‌زنه. مژگان با شنیدن صداش ازش می‌خواد که خودشو معرفی کنه و وقتی می‌فهمه که سامان همون کسیه که دنبالش هستند جا می‌خوره و سرزنشش می‌کنه که الان خیالت راحت شد؟ اون از ستاره که گذاشتی بره بالای دار اینم از آمین که انقدر کتکش زدی که  نمی‌تونه حرف بزنه و وضعیتش خوب نیست او جا می‌خوره و میگه چی میگی؟ من نمی‌فهمم! چی میگی؟

او ازش می‌خواد تا بهش بگه ستاره چی شده مژگان بهش میگه با اون هروئینی که تو گذاشتی تو چمدونش حکم اعدام واسش اومده سامان جا می‌خوره و بهش میگه هروئین؟ کار من نبوده! من فقط می‌خواستم زمیناشو بالا بکشم که کشیدم اون کار من نیست! اون وکیله رو هم من نزدم اما مژگان باور نمی‌کنه و اونو متهم می‌کنه سامان با کلافگی تلفنو قطع می‌کنه. سپس به افشین زنگ می‌زنه که می‌بینه گوشیش در دسترس نیست او به شخصی به اسم عظیم زنگ می‌زنه. مژگان بعد از جمع و جور کردن خودش میره به سمت بیمارستان پیش فروغ که دم در اتاق حشمت وایساده مژگان میره پیش فروغ که او مدام به خودش میگه ای کاش بازم منو کتک می‌زد! منم باز سکوت می‌کردم و چیزی نمی‌گفتم! ای کاش آذرو هضم می‌کردم و ازش نمی‌خواستم جدا بشم که به این وضع بیفته! و شروع می‌کنه خودشو مدام سرزنش کردن.

مژگان اونو آروم می‌کنه و ازش می‌خواد خودشو مقصر ندونه اگه حشمت الان تو این وضعیته به خاطر بلند پروازی خودشه به خاطر اون زندگی رویایی که می‌خواست برای خودش و شما و ستاره بسازه‌ الانم داره تاوانشو پس میده خودتو مقصر ندون فردای آن روز آکو میره به صرافی که با گفته اسرین تو کرمانشاه باز کرده سپس یه نفر به اونجا میاد و پاکت‌های پر از دلار را بهش میده سپس بهش میگه که باید یه ویلا هم واسمون اجاره کنی. اکو بعد از رفتنش به اسرین زنگ می‌زنه و ازش می‌پرسه که چه خبره؟ ماجرای اجاره کردن ویلا چیه؟ من قرار بود فقط اینجا صرافی بزنم همین! اسرین میگه صرافی زدن یه بخش بود بخش دیگش ویلا اجاره کردن واسه ما بود حالا می‌خوای یا ویلای خودتون یا ویلای دیگر را اجاره کن. آکو به هم ریخته که او باهاش حرف می‌زنه و میگه هوژان دلش با تو نیست اون تو رو فقط مستحق زجر کشیدن می‌بینه چون وقتی هنوز چهلم عارف نگذشته بود رفتی جلو و پا پیش گذاشتی و با حرفاش سعی می‌کنه اونو نرم کنه برای انجام کاری که می‌خواد‌ تو کارخونه هوژان همه رو جمع کرده و بهشون میگه دیگه خیلی کم مونده تا راه‌اندازی شیفت سوم کارخانه و قرار نیروهای جدید و حرفه‌ای استخدام بشن.

فرامرزی بهش میگه نیروی حرفه‌ای؟ مگه قراره به غیر از این تولیدات خودمون چیز دیگه‌ای هم تولید کنیم؟ هوژان مخالفت می‌کنه. بعد از رفتن همه به سر کارشون هوژان میره به گلخونه و گل‌هاش حرف می‌زنه. عمو یحیی پیشش میره حالشو می‌پرسه هوژان درباره جاسوسی که پیدا شده بود تو کارخانه و ترسش از اینکه دوباره بازم جاسوس باشه بهش میگه. عمو یحیی دلداریش میده و میگه به این چیزا زیاد فکر نکن روی هدفت تمرکز کن ای کاش به حرف من گوش می‌دادی و از همون اول به سوران می‌گفتی هوژان بهش میگه خب حالا که می‌دونه چه اتفاقی افتاد که من از اول می‌گفتم؟ اما یحیی بهش میگه بالاخره از رفتار کارکنان یه چیزایی می‌فهمه این فرامرزی هم مشکوکه جایگاهی داری که باید بهت حسادت کنه وقتی حسادت نمی‌کنه یه جای کار می‌لنگه! سوران رفته پیش عمودانیار و بهش میگه که حدس می‌زنم آکو با اسرین داره کار می‌کنه اسرین هم الان جا پای پدرش و عموش گذاشته و داره جاسوسی می‌کنه دانیار به هم می‌ریزه که سوران ازش می‌خواد یا خیلی دیر نشده رابطشو با اسرین قطع کنه. فواد از دبی با سوران تلفنی صحبت می‌کنند درباره شراکتشون فواد گوشیشو تو جا موبایلی تردمیل می‌ذاره. همون موقع دو نفر ماسک زده وارد خونه فواد میشن و او را با شوکر بیهوش می‌کنند…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا