خلاصه داستان قسمت ۲ سریال زخم کاری ۳ + تماشا آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه ای از قسمت ۲ سریال زخم کاری ۳ را برایتان نوشته ایم تا قسمت آخر این سریال ما را همراهی کنید.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه ای از قسمت ۲ سریال زخم کاری ۳ را برایتان نوشته ایم تا قسمت آخر این سریال ما را همراهی کنید. سریال زخم کاری ۳ آغاز شده و یکبار دیگر مهدویان قرار است خود را در مقابل مخاطبانش محک بزند. مجموعهای که حالا با پسوند انتقام روانه خانهها شده و قرار است ماجراها و اتفاقات جدیدی را میان خانواده مالک و خاندان ریزآبادیها روایت کند. مالک که در پایان فصل دوم زخم کاری فرزند خود را از دست داد، حالا بازگشته و انگیزه فراوانی برای گرفتن انتقام از طلوعی و دار و دستهاش را دارد.
برای تماشای آنلاین این قسمت از سریال اینجا کلیک کنید.
خلاصه داستان قسمت ۲ سریال زخم کاری ۳
زمان قدیم، مالک به دفتر شفاعت میره و اونجا با دیدن منشیش سیما ازش میپرسه از کارت راضی؟ او میگه بله خیلی ممنونم ازتون مالک میگه اگه اینجایی واسه هوش و ذکاوت خودته من کاری نکردم که همان موقع شفاعت میاد و دارویی که سیما دنبالش بوده را بهش میده او ازش تشکر میکنه سپس شفاعت میره تو اتاقش و درو میبنده. مالک میگه بگو کارتو سریع باید برم بانک شفاعت میگه حرفم کاری نیست من دلمو باختم! مالک میخنده و میگه خوب به من چه؟ من چیکار کنم؟ او میگه ازت میخوام باهاش حرف بزنی خواستگاریش کنی واسم مالک میگه حالا کی هست؟ او میگه سیما، مالک که از سیما خوشش اومده بوده جا میخوره و میگه واقعا؟ اون چی؟
شفاعت میگه نگفته مستقیم ولی کارهایی میکنه که نشون میده مثلا مریض شده بودم اومدم دفتر دیدم واسم سوپ درست کرده آب پرتغال گرفته با بچه هام گرم گرفته میره بیرون باهاش اگه دوستم نداره پس چیه؟ مالک خشکش زده و میگه باشه باهاش حرف میزنم الان باید برم بانک سپس از اتاق بیرون میره که به سیما با طعنه میگه آفرین کارتونو خوب بلدین آقای شفاعت ازتون خیلی راضیه و میره. زمان حال، مالک تو ماشین مسافرکشش در حال خوردن غذاست سپس دراز میکشه تا کمی بخوابه و استراحت کنه.
سماوات رفیق مالک به ایران برگشته و به مالک هرچی زنگ میزنه جوابی دریافت نمیکنه چون خوابه. او که از طلاقش از سمیرا خبر نداره میره پیش سمیرا و بهش یکسری مدارک و سند میده درباره قاچاق نفت و کارهای غیرقانونی طلوعی با اوکراینی ها. سمیرا وقتی میبینه کپی مدارکو ازش میگیره و جوری وانمود میکنه که انگار رابطه اش با مالک بهم نخورده. سپس بعد از رفتن سماوات سریعا میره پیش طلوعی تو دفتر کارش. اونجا بهش مدارکو نشون میده ولی طلوعی خودشو نمیبازه و میگه اینا همش جعلی و ساختگیه الکیه باور نکن ولی ممنونم ازت که باهام روراست بودی بعد از کمی حرف زدن از اونجا میره که طلوعی استرس میگیره و میره پیش فرجی و میگه معلوم هست دارین چه غلطی میکنین؟
میدونین الان کپی مدارک قاچاق نفت با اوکراینی ها دست مالکه؟ فرجی باهاش حرف میزنه و میگه اصلشم دستشه؟ چجوری گیرش آورده؟ طلوعی میکه نمیدونم. سمیرا در حال رفتن به خانه است که دو نفر جلوشو میگیرن و شیشه های ماشینشو میشکونن سپس پرونده را ازش میدزدن و میرن. مالک سر قبر بچه های سیما میره و باهاش حرف میزنه و میگه من میخوام پوز طلوعیو به خاک بمالم کمکم میکنی؟ سیما قبول میکنه. سپس وقتی به خانه برمیگرده میبینه دستمالچی اونجاست.
مالک جا میخوره و او به مالک میگه مگه ما یه قراری باهم نداشتیم؟ مالک میگه الان فهمیدی دیگه، دستمالچی میگه مدارک چجوری افتاد دست سمیرا؟ مالک میگه سماوات نمیدونسته من از سمیرا جدا شدم رفته اونجا مدارکو داده بهش دستمالچی مدام میپرسه مگه قرار نبود به من سریع همه چیزو بگی؟ مدارک میگه منم نمیدونستم داره میاد ۸ ماه ازش خبری نداشتم! دستمالچی از سماوات میپرسه اصل مدارک کجاست؟ او میگه دبی اینجا نیست دستمالچی میگه باید به دست من برسونی! سماوات میگه نمیشه کمه کم ۱ هفته زمان میخوام واسه اینکه به راحتی دست کسی نیوفته خردش کردم جاهای مختلفه دستمالچی میگه فقط ۱ روز تا فرداشب روز بعدشم میریم بندرعباس میگی مدارکو بفرستن اونجا تحویل میگیری میدی به من! و از اونجا میره که مالک عصبی میشه و بهم میریزه.
سماوات میگه اون مدارک به درد تو که نمیخوره اثری از تو هم توش نیست واسه چی نگرانی؟ او میگه او مدارک برسه دست دستمالچی طلوعی میوفته زندان اینم دیگه کارش با من تموم میشه منم میرم اون تو! دیگه دستم به جایی بند نیست! نباید میوفتاد دستش سماوات میگه حالا چیکار کنیم؟ تو میگه کاری نمیشه کرد باید بدیم بهش. فردای آن روز مالک با سیما تو سالن نمایش تئاتر قرار میزاره و مالک بهش میگه ازت خیالم راحته میدونم اگه یه روزی نباشم تو کارو ادامه میدی سیما میگه نباشی؟ میخوای جا بزنی؟ او میگه نه یهو شاید یه ماری پیش بیاد مثلا فردا یه کاری دارم باید برم بندرعباس شایدم نرم البته نمیدونم قضیه خیلی پیچیده ست، سیما میگه من از کجا شروع کنم؟ مالک میگه از خانواده اش شروع کن.
وقتی از سالن بیرون میان مالک میخواد سوار ماشین بشه که سمیرارو میبینه سمیرا بهش میگه من رفتم پیش طلوعی فقط واسه تو مالک میگه من؟ میدونی چیکار کردی؟ خواهشن دست از سر من بردار! نمیخوام ببینمت! سمیرا میگه ول کنت نیستم! مالک میگه چرا؟ واسه پول؟ واسه رسیدن به آرزوهات؟ او میگه نه واسه خودت مالک داد میزنه و میگه نمیخوام! دست از سرم بردار! سیما اونارو از دور میبینه. شب مالک میره دم در خانه سیما تا باهاش درباره کار حرف بزنه سیما بهش میگه که سمیرا واسه کمک به تو نیومده میخواد به طلوعی کمک کنه.
فردای آن روز مالک با سماوات میرن به فرودگاه سر قرار با دستمالچی و باهم راهی بندرعباس میشن. اونجا کنار دریا وایسادن و منتظر کسی هستن که قراره مدارکو بیاره اما سر ساعتی که قرار بوده برسه نرسیده که سماوات استرس گرفته. دستمالچی میره و بعد از چند دقیقه میاد سپس بهش خبری میده که سماوات حالش بد میشه و بهم میریزه و فریاد میزنه مالک آرومش میکنه و گرفتنش که به سمت دریا نره…..