خلاصه داستان سریال غربت قسمت اول
سریال غربت در ژانر درام، جنایی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا منتشر شده است، این سریال با بازی آناهیتا درگاهی، مهدی حسینی نیا، بهاره کیان افشار، حسین مهری، ترلان پروانه، سوسن پرور، فرید قبادی، لادن ژاوه وند، لطف الله سیفی، حامد رسولی و ستایش رجایی نیا می باشد.
خلاصه داستان سریال غربت
خلاصه داستان سریال غربت قسمت اول
پرده اول
تو مقر استقرار که بهش میگفتن غربت مشغول کشیدن غذا برای افراد ساکن بودند تو یه اتاقک صفورا از حال میره، خانمها به کمک صفورا میان و پاشوره اش می کنند که تشنج کرده، می خوان ببرنش درمونگاه اما صفورا راضی نمیشه و میگه من دیگه وقت ندارم کارم تمومه.
فرید تو دست مشغول فروختن دلار بود، صنم با رفیقش بساطشون رو میارن تا گوشه خیابون بچینند و بفروشن، اون نزدیک مرکز جمع آوری پول برای کمیته امداد بود، صنم تمام حواسش به مأمورای کمیته که برای بردن پولها اومده بودند بود.
نامه ای بدست فرید میرسه که حاوی پاسپورتش برای مهاجرت بود. فرید میاد پیش صنم و نامه و پاسپورت رو بهش نشون میده، صنم میگه مبارکه، من کی برم محضر الان برم یا بذارم بپری بعد؟ فرید میگه عجله داری؟ دلت می خواد اسمم رو از شناسنامه ات در بیاری؟ صنم جواب میده دوست دارم تا کسی بو نبرده تمومش کنم و یه المثنی بگیرم. فرید میگه واقعا رفتن اینقدر راحته، اما صنم میگه فرید اگه اذیت میشی دیگه نیا دیدن من ما باهم حرف زدیم گفتم که تا پشتوانه مالی درستی نداشته باشم نمیام عشقم، تو هم الان اولویتت اینه ( به پاسپورت اشاره میکنه) ، اما فرید عصبانی میشه و داد میزنه که آره نیست اولویت من تویی، روزیکه این مهر خورد زیر پاسم فکر می کردم بهترین روز عمرمه اما دیدم نه، گفتم من دیگه پای کدوم بساط برم صنم رو ببینم، من گفتم میریم اونور دو شیفت کار می کنم تو رو به آرزوت میرسونم مگه نمی خواستی رو استیج باشی، خیلی بی معرفتی فقط فکر پولی، صنم میگه الان کار دارم برو بعدا حرف میزنیم، عصر از غربت بهت زنگ میزنم. فرید برخلاف میلش مجبور میشه بره.
صنم پاسپورت فرید رو بدون اینکه فرید بفهمه بر میداره و میبره غربت به محبوبه نشون میده، میگه این آدم قراره دیوار رو برامون سوراخ کنه قرار بود بپره حالا نمی دونه پاسپورتش اینجاست، حالا قراره یه دیوار سه متری رو بخاطر ما بکنه بعد بره، محبوبه بلند میشه میگه عملی ام اما بلیط بختم رو نمیدم دست قاتل شوهرم، صنم میگه قاتل شوهرت همونه که فرید رو فرستاد لا کار داستان، محبوبه میگه این بی وجود اگه نترسیده بود الان فریدونی غربت بود نه فرهاد، تو خوابش هم نمیدید جای داداشش بشینه و حال و روز من این نبود، این همون محبوبه است؟ نگاه میکرد زمین می لرزید، عارت نمیاد بگی خواهرتم؟ صنم میگه: ما یه دیوار کوفتی داریم به کی اعتماد کنیم؟ تو به کی اعتماد داری؟ به این سیف الله ریقو؟ دماغش رو هم نمیتونه جمع کنه، واسه همین میگم فرید به دردمون می خوره، خیلی از من و تو بیشتر کینه داره. محبوبه میگه از کجا معلوم قبول کنه؟ ما رو لا کار نذاره؟ صنم میگه قبول میکنه. الانم دارم میرم به فرید زنگ بزنم.
صنم زنگ میزنه به فرید که مدارک دستش. بقیه دخترها دور هم جمع میشن اما ظاهرا بعضیاشون راضی نیستن چه برای رفتن چه برای دخالت فرید. به صنم میگن تو گفتی ما یه قدمی گنجیم، گنجی که مال خودمونه و تو کمیته امداده، گفتی از شیر مادر واسه ما حلالتره و حالا هم رسیدیم به یه دیوار سه متری که عین رابین هود قراره دیوار رو خراب کنیم و کیسه رو برداریم، تو گفتی ما یه زنیم کار ما نیست یه مرد باید بهمون کمک کنه ، من راضی ام که تو این نکبت دونی هستم ، شما برید حالشو ببرید من آدم فروش هم نیستم منو معاف کنید، محبوبه میگه مگه سربازیه معاف بشی. صنم میگه این داستانش فرید نیست، ادی مورفیش داره برمیگرده. صنم بلند میشه درگیر میشه بقیه جلوشون رو میگیرن.
فرید میاد تو غربت از ماشین پیاده میشه، ننه بتول اعلام میکنه که فریده خانوم اومد.
صنم میاد بیرون یه کیسه هم میاره مدارک پاسپورت رو میذاره داخلش پرت میکنه جلوی فرید. فرید کیسه رو برمیداره سوار ماشین میشه میره.
پرده دوم
تو بیمارستان، سید جلال میاد عیادت پسرش و میگه منو خواستگاریه دختر غربتیه ام که فرستادی، اگه می خواستی انتقام بگیری گرفتی، منو تا زیر مستراح بردی پایین تا بگی من سید جلال رو تا زیر غربتی اوردم پایین، من اگه برم پیش فری که از خداشه نیم ساعت بیشتر پیشش بشینم که بگه سید جلال منو آدم حساب کرد، تو انتقامت رو گرفتی خیالت راحت، زن من شمر، خودم خولی، قاتل مادرت ، بابات هستم یا نیستم؟ آخه واسه یه دختر غربتی چلاق؟ هر چی میزنی بیدار شو، از ته اینجا ( اشاره به قلبش) دوستت دارم که نقطه ضعفمی، اینو فهمیدی داری می چزونیم. اون دختر غربتی باید بیاد کفشای تو رو واکس بزنه. پسرش میگه تو از آبروت میترسی برای چی هر دفعه میای؟ میای ببینی مردم یا نه؟ مگه قرار نبود دیگه ریخت همدیگه رو نبینیم؟ حتما باید اینطوری باهات حرف بزنم؟ من هر جوری که بخوام زندگی می کنم. با هر کی بخوام زندگی می کنم و هر طور هم که بخوام می میرم تو برای من ادای باباهای عاشق بچه رو در نیار. برای بقیه سید جلالی برای من همون قاتل مادرمی هی نیا ببینمت، اینم بگم اگه این دختر غربتی نخواد منو ببینه من از چشم تو می بینم پس هر اعتباری داری برو خرج کن این دختره بهم نه نگه اگه ادعا میکنی بابایی بفهم که من سه تا چیز حالمو خوب میکنه، خدا ، ویب، وحیده.
سید جلال میگه نمی خواد خب، پسرش میگه خب نخواد من خودم یه بار دیگه ببینمش کار رو جمع میکنم. مگه نمیگی عاشق بچتی تو برو به همون محبوبه اشون یا به هر کی ، برو بگو فقط باهاش حرف بزنن، بذارید من بعضی وقتها ببینمش اینو که دیگه می تونی؟
سید جلال میره به دوستش میگه بره به دختره بگه یه چراغ سبز لااقل نشون بده، اونم میگه پسرتون رو دوست داری حالا داری تاوانش رو میدی.
محبوبه، احلام و صفورا و بقیه رو صدا می کنه برن جنس ها رو تو ماشین فری بذارن، اونم یه دختر جدید آورده بود تو غربت، فرهاد به محبوبه میگه فریدون خدابیامرز به حساب من خیابون رو می بست، فرید این دور و بر بخواد بچره به تو و صنم ربطش میدم، محبوبه میگه تو به بهونه می خوای بگی رئیسی ، خب معلومه تو رئیسی. حالا پسره فیلش یاد هندستون کرده اومده ببینه صنم براش چند تا تخم گذاشته. فرهاد میگه وحیده نمایشی هم که شده یه چراغ سبز به پسر سید جلال نشون بده، هزار تا سند دستش دارم کارم بهش گیره، فرید هم دیگه پاشو بذاره اینجا خونش پای شماست.
محبوبه، عطیه و بارون رو صدا میکنه برن به آقای مریضشون برسند. ننه بتول به محبوبه میگه من اینو زاییدم نافشو بریدم این ( فرهاد) همه چیز رو میدونه. محبوبه میگه این اگه فهمیده بود تا حالا چرخمون کرده بود.
احلام با فرهاد میرن توی اتاق ، احلام می خواد نی انبون بزنه، فرهاد میگه جدیدا روزها بیشتر دوست دارم ببینمت، تو چی؟ احلام هم میگه منم.
فرهاد از اینکه چی شد اومده تو غربت واسه احلام تعریف می کنه، اینکه ۱۲ سالش بوده آمده و لوطی اونو آورده اینجا و ما رو پاگیر کردو می خواد حقشو بگیرم.بعد گفت من عاشق کفتر چاهی بودم. یروز یه لانتوری بهم گفت اونور غربت یه چاهه پر از کفتر چاهیه، دروغ گفت، از اون رو به بعد دو تا چیز حالمو بد میکنه، یکی کفتر چاهی یکی هم دروغ.
صنم و فهیمه سر بساط نشسته بودن، فهیمه اشک میریخت، صاحب مغازه روبرو که یه سمساری بود اشاره میکنه به صنم، اونم به فهیمه میگه اشکاشو پاک کنه و بخنده و بره پیش سمسار، فرید میاد پیش صنم میگه برای چی اینکار رو کردی؟ صنم میگه خواستم بهت بفهمونم که وجود نداری دروغ میگی اولویتت منم، منه خر رو بگو باورت کرده بودم، واسه چهارتا کاغذ پاره تو روز روشن اومدی غربت کاری که تاحالا واسه من نکردی، تو میای اینجا قاچاقی منو می بینی بعد میگی اولویت منم؟ مدارک تو به چه درد من می خوره، من شناسنامه ام رو بخاطر تو مهردار کردم، لااقل صبر میکردی امروز بشه بیای بپرسی جریان چیه؟
فرید میگه خب الان بگو جریان چیه؟ صنم میگه می خواستم فری رو دور بزنم. بعد از فرید می خواد بره و این آخرین دیدارشون باشه، فرید هم میگه باشه همه چیز رو بگو بعد میرم.
شب محبوبه به صنم میگه نکنه شاهرخ راپرتمون رو به فری بده؟ صنم میگه اونوقت فری نمیگه چرا تا الان لال بودی؟ بعدش هم ما به شاهرخ شک نکنیم؟ محبوبه میگه اگه باختیم بگو باختیم هی به بقیه وعده میدی، صنم میگه میشه بذاری کارم رو بکنم؟ ما الان رو شانس بردیم، من میدونم دارم چیکار میکنم. محبوبه میگه یعنی آبجی بزرگه ی تو نباید بدونه چیکار می کنی؟ صنم میگه نه، اگه صنم ساربونه میدونه شترشو کجا بخوابونه، من باید این حرکت رو بزنم ببینم فرید پا میشه بیاد اینجا یا نه؟ حالا فهمیدی؟ اگه نمیومد کلا دورش رو خط میکشیدم اما حالا میدونم که میتونیم کار رو باهم جمع کنیم. من باید یه جنم ازش میدیدم که بگم بیاد داداش فرهاد رو دور بزن. محبوبه میگه از کی تو اینقدر سیم کش شدی؟ صنم جواب میده از وقتی آبجیِ دایی خانم شدم.
صنم با وحیده و مادرش میرن کمیته امداد، رئیس میگه هزینه تحصیل شما تامین شده، سعی میکنیم یه مساعدتی براتون بکنیم.
فرید شب میره پشت پنجره اتاق صنم ، بهش میگه اومده بودم اینو ( آلبوم عکس قدیمی) ببرم دیدم چراغت روشنه گفتم بدم به تو، صنم تعارف میکنه فرید بره تو اتاق، عکسای آلبوم رو می بینه ازش تشکر میکنه و میگه خیلی بهش احتیاج داشتم خسته شدم از بزرگسالی، منم اولویتهای خودم رو دارم از اون لحن لاشخوری غربت تبدیل شدم به این واسه آرزوهام ولی تو همیشه جای خودتو داری نمیدونم تو رو بچه خودم میدونم نه مردم ولی همونقدر دوستت دارم. فرید میگه من تو رو خیلی بیشتر از ویزای کانادا و پاسپورت و رفتن اونور دوست دارم، اما صنم میترسم، میدونم برای تو مهمترین چیز انجام دادن این قضیه است من دوست دارم بیام برات بکنم اما از فرهاد داداش میترسم، میترسم اون سر دنیا هم برم بیاد پیدامون کنه میدونم چه کارهایی ازش برمیاد، من از این خراب شده رفتم چون می ترسیدم ، من با دو تا داداش بزرگترم رفتم یه سوئیچ رو نتونستم بچرخونم چون میترسیدم، الانم دلم میخواد برای تو هرکاری کنم، من دلم میخواد تا آخر عمرم بشینم تو رو ببینم تا عمرم تموم شه اما از آدمهای اینجا میترسم. صنم میگه دوست ندارم اینطوری کات کنی، بخند و برام برقص. فرید با اشک پا میشه میرقصه. صنم مجسمه ای برای فرید میاره میگه اینو برای تو درست کردم بخاطر همه چیزهایی که بهم دادی، فکر مارو نکن یه کاری می کنیم، تو بهترین خاطرات کودکی های منی، من با تو راحتترین بودم.
صبح دوباره فرید میاد اونور خیابون جلوی کمیته امداد به صنم که پیش بساط بود زنگ میزنه که منو نگاه این ور خیابون، کجا رو بکنم؟ صنم لبخند میزنه …