هنریویدئو

در قسمت ۳ سریال ناریا چه می گذرد؟ + دانلود قسمت ۳ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت سوم و لینک دانلود قسمت ۳ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۳ سریال ناریا

https://telewebion.com/product/0xc51d710

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ناریا

ماریا حسابی جا خورده و از ترس جلوی دهنشو گرفته که صدای داد زدنش بیرون نره و شروع می‌کنه به گریه کردن. هومن جا خورده و ازش می‌پرسه که اینجا چه خبره؟ چه اتفاقی افتاده؟ ماریا سرش داد می‌زنه و میگه کار تو لعنتی بود آره؟ فقط تو می‌دونستی که امشب شوری میاد خونه اش! تو می‌دونستی که تو خونه‌اش الماس داره! منو فرستادی اینجا برای رد گم کنی آره؟ ای کاش لال می‌شدم و بهت نمی‌گفتم ماجرای این الماس‌هارو که دوستمو جلوی چشم خودم نکشی و منو هم همدست خودت نکنی! هومن که حساب شوکه شده از کوره در میره و سیلی تو صورت ماریا می‌زنه و میگه بس کن دیگه! خفه شو! معلوم هست داری چی میگی؟ سپس به خودش میاد و ازش می‌خواد تا به خودش مسلط باشه و معذرت خواهی می‌کنه.

سپس بهش میگه حالا شمرده شمرده آروم بهم بگو که چی شده، ماریا که از ترس به هق‌هق افتاده سعی می‌کنه منظورشو به هومن برسونه و میگه ما اینجا تنها بودیم داشتیم حرف می‌زدیم که سه نفر اومدن تو خونه بعد جلوی چشمم شوریو کشتن و بعدش هم انگشتشو قطع کردن رفتن سراغ گاوصندوق و الماس‌هارو بردن. هومن حسابی تو فکر رفته و نمی‌دونه که کار کیه که ازش یه قدم جلوتره و از همه چیز خبر داره. او حسابی در حال فکر کردن که به ماریا میگه این همه پول اینجاست ولی هیچ کدومو نبردن فقط رفتن سراغ الماس کار کی می‌تونه باشه؟ سپس از ماریا می‌پرسه که به غیر از من و تو کسی از ماجرای الماس و اومدنت امشب به اینجا خبر داره؟ ماریا میگه فقط سوفیا می‌ دونست هومن از ماریا می‌خواد که انگار نه انگار اتفاقی افتاده و از اونجا برن هومن کتابی قدیمی را از اونجا برمی‌داره و به ماریا میگه ما امشب اینجا نبودیم البته پلیس بالاخره می‌فهمه که تو اینجا بودی امشب پس بهتره همینجا باشی زنگ بزنی به پلیس و هر اتفاقی که افتاده را واسش توضیح بدی و بگی.

ماریا میگه یعنی اینکه تو هم قرار بود بیای هم بگم؟ هومن میگه نه اتفاقی که افتاده را بگو از من چیزی نگو ماریا میگه من الان حسابی ذهنم به هم ریخته و حالم خوب نیست نمی‌دونم چی دارم میگم بهتره که اینجا نباشم هومن بهش میگه باشه فقط به هرجا که دست زدی فکر می‌کنی اثر انگشتت اونجا هست پاک کن و بعد از اینجا برو. سپس خودش به سمت کافه میره او تو قسمت بار پیش منوچهر میره و بهش ماجرارو میگه سپس میگه که منوچهر من خیلی ترسیدم یه نفر هست که از همه چیز خبر داره و یه قدم از من جلوتره! منوچهر باهاش حرف می‌زنه و سعی می‌کنه ذهنشو مرتب کنه و آروم بشه سپس بهش میگه یه بسته واست اومده بود هومن ازش می‌خواد تا بسته رو بیاره منوچهر بسته را بهش میده که هومن با باز کردنش می‌بینه الماس‌هایی هستش که تو خونه شوری بوده او از خشم زیاد فریاد می‌زنه و عصبانی میشه منوچهر وقتی ازش می‌پرسه چی شده؟

هومن بهش نشون میده که منوچهر بهش میگه هرکی که داره باهات بازی می‌کنه تو هم باهاش بازی کن هر کاری که می‌خوای بکنی الان بهترین موقع است نذار دیر بشه. هومن سریع به یه نفر زنگ میزنه و میگه که یه بار شبانه دارم که جایی ندارم نگهش دارم حتماً باید امشب تحویلتون بدم سپس راه می‌افته. او به سمت باغ ویلایی میره که بعد از گذشتن از بادیگاردها بالاخره به اتاق یه زن میره او با دیدن الماس‌ها جا می‌خوره و توضیحاتی درباره‌شون به هومن میده سپس بهش میگه که پولشو چه جوری بهش پرداخت می‌کنه. هومن هم قبول می‌کنه آنها درباره نزدیک شدن به فردی به نام هوژان حرف می‌زنند که یک دانشمند ایرانیه. فردای آن روز هومن به همراه افشین با ظاهری کاملاً آراسته و مرتب به سمت نمایشگاه هوژان و نامزدش عارف میره. اونجا هومن خودشو دکتر در زمینه بازرگانی و تجارت معرفی می‌کنه که تو مدرسه هاروارد درس خونده افشین سعی می‌کنه تا نخنده که آنها بهشون مشکوک نشن. آنها با هم کمی صحبت می‌کنند تا یک شراکت را با هم شروع کنند.

مهندس پروژه‌شون به هوژان میگه بهتره قبلش درباره این پسر حسابی تحقیق کنی هوژان بهش میگه وقتی به اون درجه رسید حتماً تحقیق می‌کنیم. سپس هوژان به همراه عارف نامزدش سوار ماشین میشن به سمت کرمانشاه راهی می‌شن. تو مسیر آنها در حال خوش و بش کردن هستند و درباره اینکه کی مراسم بگیرن و برن سر خونه زندگیشون صحبت می‌کنند هوژان به عارف میگه می‌ترسم از پسش بر نیام یه زن دانشمند که قراره خونه‌دار هم بشه! به نظرت از پسش برمیام؟ عارف بهش میگه به نظر من زن نباید اونقدر قوی بشه که جای مردو بگیره به نظر من خونه‌دار بودن و زن خونه بودن خیلی بیشتر بهت میاد. آنها بعد از خوردن ناهارشون دوباره به راهشون ادامه میدن که عارف یک لحظه کمربندشو باز می‌کنه همون موقع هوژان با دیدن سگی وسط جاده فرمون یک دفعه می‌پیچونه که به سگ نزنه و خودشون چپ می‌کنند. مردی به همراه دخترش که در حال چروندن گوسفندهاشون هستند با دیدن این صحنه به سمتشون می‌دوند….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا