خلاصه داستان قسمت ۷ سریال فراری از شبکه یک سیما + پخش آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷ سریال فراری هستید همراه ما باشید. این مجموعه تلویزیونی در فضای درام و اجتماعی با هدف معرفی شهدای مدافع حرم تولید شده است. قهرمان این مجموعه تلویزیونی یک نوجوان بهنام هادی است. در ادامه سریال، مقاطع دیگری غیر از دهه ۷۰ را هم میبینیم که نقش جوانی شخصیت اول هم در سریال حضور دارد. سریال «فراری» ۳۵ قسمت دارد که در دو فصل پخش خواهد شد. فصل اول ۲۱ قسمت و فصل دوم ۱۴ قسمت خواهد داشت. هدایت هاشمی، نسرین بابایی، حسین رفیعی، شهرام قائدی، علی زرمهری، شهین تسلیمی، جواد خواجوی، شهروز آقاییپور، مجید پتکی، افشین آقایی، حسین اجاقلو (بازیگر نوجوان) و زینالعابدین تقیپور از جمله بازیگرانی هستند که در این سریال به نقشآفرینی پرداختهاند.
برای پخش آنلاین قسمت سوم سریال فراری اینجا کلیک کنید.
قسمت ۷ سریال فراری
هادی برای جور کردن پول شرط بندی مسابقه کشتیش با فری میره پیش دوست پدرش و ازش میپرسه که میتونه بهش بده یا نه او میگه اون چقدر خوش اشتها هم هستی! شب میام حرف میزنیم هادی میگه پس روتون حساب کنم دیگه و میره. رسول به هادی میگه تو واقعا این پولو میخوای بزاری تو شرط بندی؟ و سر تکون میده و میره. مادربزرگ هدی با بقیه رفتن به شنبه بازار که پیش هدی هم برن و دست سازه های اونو هم ببینن. مادربزرگش با دیدن هدی قربون صدقه اش میره و میگه ببین این دختر از هر انگشتش یه هنر میریزه و تشویقش میکنه. هادی از دور برای هدی دست تکون میده تا بره پیشش هدی میره و میگه به به هادی خان از اینورا! هادی میگه اینهمه آدم اونجا ریخته دیگه من بیام چیکار؟ گفتم نیام دیگه هدی میگه این چه طرز حرف زدنه؟ هادی میگه درست میگم دیگه بیام اونجا بین دست و پاتون چیکار کنم؟ هدی میگه پول هایی که جمع کردمو برداشتی واسه چی؟ داری چیکار میکنی؟ هادی میگه به من اعتماد کن فقط تا فرداشب میارم میزارم سرجاش این سرمایه گذاری دوتایی بود دیگه هدی میگه دوتایی؟ تو چیکار کردی؟ این پول زحمات منه تا دردسر درست نکردی و پولارو به باد ندادی بیا بزار سرجاش! هادی میگه تا فرداشب صبر کن میارم میزارم سرجاش و میره.
هادی با رحیم و رسول رفته کنار دریا او ساحل نشستن و رحیم درباره سختی راه ها حرف میزنه و تشبیهش میکنه به امواج دریا سپس ازش میخواد تا باهاش تمرین کنه هادی میخنده و میگه مگه تو کشتی بلدی؟ رحیم میگه بالاخره در حد حریف تمرینی که میتونم وایسم سپس باهم کمی کشتی میگیرن. زن ها به خانه رفتن که میبینن نامه اونجارو در حال آماده کردن واسه هیئت و داره پرچم و پارچه سیاه نصب میکنه که دهیم بگه اصلا حواسم نبود امشب هیئته چرا نگفتی بهت کمک کنم! نجمه میگه کار تو مهمتر بود دخترم چیزی نبود که خودم اینارو زدم به دیوارها نرگس میپرسه هیئته شب؟ مردها کجان؟ نامه میگه آقا حسن که دو روزه تو کارخانه زندانی شده کارش انقدر زیاده که موندگار اونجا هنوز سعیدم که پای درساشه سپس میپرسه هادی کجاست؟ هدی میگه هادی اومد یه سر پیش من بعد دوباره رفت عاطفه میگه اومد؟ واقعا؟ چجوری با همچین سرعتی اومد و رفت که ما ندیدیم؟! نرگس از هادی گلگی میکنه و میگه اگه ببینمش که میدونم چیکارش کنم انقدر خودشو بزرگ کرده که باید حالشو بگیرم تا بادش بخوابه نجمه میگه به هدی که به سعید بگو بیاد کلی خرید داریم یه مرد باید باشه دیگه!
مادرشون میگه که به سعید کاری نداشته باش بزار درساشو بخونه. شب مراسم هیئت شروع شده و آخوندی برای سخنرانی روی منبر رفت و در حال سخنرانیش و درباره کارهای حرام مثل شرط بندی حرف میزنه هادی کمی دودل میشه درباره مسابقه ای که گذاشته. هادی میخواد با دوست و همسایه شون که صبح تو محل کارش باهاش حرف زده بود درباره پول دوباره صحبت کنه که او بهش اشاره میکنه بزار گوش کنه حرفارو. سپس مراسم نوحه خوانی و سینه زنی شروع میشه بده ار تمام شدن مراسم تو حیاط موقع رفتنش هادی باهاش حرف میزنه که او بهش میگه من میتونم فقط نصفشو بهت بدم اونم باید امضاء کنی برگه رو که سر دو روز پولو بیاری هادی ناچارا قبول میکنه و پولو میگیره. آخر شب با هدی هم حرف میزنه و ازش میخواد تا جنس هارو به همون پسری که خواستگارشه بفروشه اما هدی قبول نمیکنه و میگه جنس بدیم بهشون دیگه رفتنی نیستن کن پاشنه درو از جا درمیارن! هادی با عاطفه حرف میزنه و میگه میتونی از مادرت پول بگیری که دو روز دیگه بهت بدم؟ عاطفه میگه چقد؟ او میگه ۲٫۳ هزار تومان عاطفه میگه باشه ببینم چی میشه و بهش تیکه میندازه درباره مرد بودن که هادی چیزی نمیگه و ازش میخواد تا پول یادش نره عاطفه میگه مردی شدی واسه خودت دیگه خودت بگو و میره.
هادی رفته به زورخانه و اونجا در حال تمرین و گرم کردنه که رسول ازش میخواد آروم بگیره و بس کنه با حریف تمرینی که نمیشه خوب تمرین کرد! موقع نماز صبح وقتی از خواب بیدار میشه میبینه هدی در حال تخم مرغ درست کردنه که ازش میخواد یه دونه ام واسه اون درست کنه. هدی بعد از دادن غذاش بهش میخواد بره که هادی ازش میخواد یه استخاره واسش بگیره او میگه بلد نیستم ولی با تاریخ یه فال میگیرم واست. وقتی هوا روشن میشه هادی با رحیم میره به سوله ای که با فری و دوستاش قرار گذاشته بود.اونجا بهش میگه پولهارو میدیم به فردی بی طرف مثل آقا جاوید دلی سپس هر دوشون ۱۰ هزار تومان را به جاوید میدن و میخوان شروع کنن به کشتی گرفتن….