خلاصه داستان قسمت ۶ سریال فراری از شبکه یک سیما + پخش آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶ سریال فراری هستید همراه ما باشید. این مجموعه تلویزیونی در فضای درام و اجتماعی با هدف معرفی شهدای مدافع حرم تولید شده است. قهرمان این مجموعه تلویزیونی یک نوجوان بهنام هادی است. در ادامه سریال، مقاطع دیگری غیر از دهه ۷۰ را هم میبینیم که نقش جوانی شخصیت اول هم در سریال حضور دارد. سریال «فراری» ۳۵ قسمت دارد که در دو فصل پخش خواهد شد. فصل اول ۲۱ قسمت و فصل دوم ۱۴ قسمت خواهد داشت. هدایت هاشمی، نسرین بابایی، حسین رفیعی، شهرام قائدی، علی زرمهری، شهین تسلیمی، جواد خواجوی، شهروز آقاییپور، مجید پتکی، افشین آقایی، حسین اجاقلو (بازیگر نوجوان) و زینالعابدین تقیپور از جمله بازیگرانی هستند که در این سریال به نقشآفرینی پرداختهاند.
برای پخش آنلاین قسمت سوم سریال فراری اینجا کلیک کنید.
قسمت ۶ سریال فراری
هادی تا شروع شدن دوره فینال مسابقه کنار رسول نشسته فری به اونجا میره و براش کری میخونه رسول بهش میگه رو تشک میبینمت. رضا میاد و به رسول میگه همه چیز آماده است برای مسابقه ولی رفتننت با این وضع پات امکان داره به تموم شدن کشتی گرفتن تموم بشه رسول میگه هیچ وقت کشتی گرفتن من تموم نمیشه مسابقه میدم رضا میگه الحق که لجبازیت مثل داییته پاشو گرم کن که بری رو تشک رسول با هادی شروع به تمرین و گرم کردن میکنه. نوبت رسول میرسه و حریفش فریه. همه آنها را تشویق میکنند و هادی هم کنار تشک وایساده در آخر فری هادی را فیتیله پیچ میکنه و فری میبره هادی به همراه مربیشون رضا و نیروی امداد سراغ رسول میرن تا ببینن اوضاع پاش چی شده رضا و هادی کمک میکنند به رسول تا سوار ماشین قهرمان کشتی بشن و برن به بیمارستان. هادی با قهرمان کشتی حرف میزنه و میگه این اصلاً انسانی نبود با نامردی برد قهرمان کشتی بهش میگه نامردی وجود نداره تو هر مسابقه داور هست شانسم دخیله دیگه مسابقه بالا پایین هم داره سپس بعد از حرف زدن باهاش هادی با رحیم برمیگرده به طرف سالن کشتی.
هادی به داخل میره و فری روی سن با پوزخند بهش نگاه میکنه فری با دوتا از دوستاش وقتی از سالن میخوان برن بیرون هادی جلوشو میگیره و میگه تو چه جور آدمی هستی دیگه؟ چه جوری روت میشه بری به بقیه بگی که اول شدی؟ فری میگه احتیاجی نیست من بگم همه دیدن میدونن و میخندن هادی بهش میگه من میدونم تو با نامردی اول شدی آنها با هم دست به یقه میشن و میخوان دعوا کنند که هدی با عاطفه همان موقع با یه دسته گل به آنجا آمدند فری با طعنه بهش میگه برو دوباره اومدن دنبالت و با دوستاش میخندن که هادی بهش میگه مراقب حرف زدنت باش سپس میره با هدی دعوا میکنه و میگه خیالت راحت شد؟ اینجا هم آبرومو بردی مدرسه کم بود اینجا هم باید میومدی؟! اصلاً واسه چی اومدین؟ عاطفه همون موقع دسته گلو بهش میده و میگه این مال توئه هادی میگه واسه چی؟ عاطفه میگه برای قهرمانیت هادی میگه من قهرمان نشدم حتی کشتی هم نتونستم بگیرم اینا رو بهت گفتم که راحت بتونی منو مسخره کنی و بهم بخندی عاطفه ناراحت میشه و بعد از انداختن دسته گل با گریه از اونجا میره. هدی به هادی میگه اگه تنها بودیم یه سیلی میزدم تو گوشت و از اونجا با عصبانیت میره.
هادی پیش فری برمیگرده و بهش میگه اگه راست میگی فکر میکنی قهرمانی با من مسابقه بده فری میگه برو بابا و به راهش ادامه میده هادی حرفشو دوباره تکرار میکنه و میگه اگه من بردم اون جایزه رو باید به من بدی اگه تو بردی اندازه همون پول بهت میدم فری قبول میکنه و میگه خستم باشه واسه سه روز بعد هادی میگه فردا فری حرف خودشو میزنه و میگه همونی که گفتم سه روز دیگه وگرنه نیستم هادی قبول میکنه و باهاش ساعت و مکان را میبنده و میگه هیچ کسی نباید خبردار بشه فقط با همین دو تا از دوستات میای سپس برمیگرده به سمت بیمارستان پیش رسول و به او میگه که قراره چیکار کنه. رسول میگه اگه انقدر پول داشتی واسه چه کار میکردی؟ واسه چی همچین کاری کردی و همچین قراری گذاشتی؟ هادی میگه چون اون جایزه حق تو بود اون پولم من ندارم اصلاً نمیدونم چه جوری باید جورش کنم ولی راهیه که رفتم و میخوام تا تهش برم. هادی با رسول و داییش رضا به طرف خانه میرن پدر رسول با دیدنش به رضا میگه چه بلایی سرش آوردی؟ اون میگه بلایی من سرش نیاوردم تو مسابقه اینجوری شد.
سپس وقتی هادی را معرفی میکنه اون مرد بهش میگه من تورو میشناسم هادی میگه از کجا؟ من که شما رو نمیشناسم! اون مرد بهش میگه تو عامل تلاشهای بیوقفه رسول بودی یه حریف همه چی تموم که برای برنده شدن ازت شبانه روز تمرین میکرد هادی لبخند میزنه و آنها به هادی و رسول میگن برین داخل عصرونه بخورین. بعد از مدتی هادی به خانه برمیگرده که سعید با دیدنش میگه باز چه کار کردی هدی انقدر ازت عصبانیه که نمیخواد ریختتو ببینه! سپس بهش میگه از جلوی چشمام برو میخوام تمرکز داشته باشم درس بخونم. شب خانوما نشستن و در حال حرف زدن هستند که بحث هادی پیش میاد خاله هادی به نجمه میگه من اگه هادیو ببینم میدونم باهاش چیکار کنم این طرز برخورد با دختر من نیست عاطفه با هدی صحبت میکنه و میگه هادی اگه مسابقه هم میداد میباخت معلوم بود هدی بهش میگه ولی صبح اینو نمیگفتی نظرت یه چیز دیگه بود! نجمه از عاطفه میخواد تا اینجوری درباره بچههاش حرف نزنه مادربزرگشون میگه هادی الان حالش خوب نیست واسه قهرمانی رفته بود نزاشتن حتی کستی بگیره ۱ سال واسه همچین روری تلاش کرده بود انقدر اذیتش نکنین!…