خلاصه داستان قسمت ۵ سریال فراری از شبکه یک سیما + پخش آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵ سریال فراری هستید همراه ما باشید. این مجموعه تلویزیونی در فضای درام و اجتماعی با هدف معرفی شهدای مدافع حرم تولید شده است. قهرمان این مجموعه تلویزیونی یک نوجوان بهنام هادی است. در ادامه سریال، مقاطع دیگری غیر از دهه ۷۰ را هم میبینیم که نقش جوانی شخصیت اول هم در سریال حضور دارد. سریال «فراری» ۳۵ قسمت دارد که در دو فصل پخش خواهد شد. فصل اول ۲۱ قسمت و فصل دوم ۱۴ قسمت خواهد داشت. هدایت هاشمی، نسرین بابایی، حسین رفیعی، شهرام قائدی، علی زرمهری، شهین تسلیمی، جواد خواجوی، شهروز آقاییپور، مجید پتکی، افشین آقایی، حسین اجاقلو (بازیگر نوجوان) و زینالعابدین تقیپور از جمله بازیگرانی هستند که در این سریال به نقشآفرینی پرداختهاند.
برای پخش آنلاین قسمت سوم سریال فراری اینجا کلیک کنید.
قسمت ۵ سریال فراری
هادی با رحیم به دم در باشگاه آقا رضا دوست حسن پدرش رفتن هادی به رحیم میگه فکر نکنم منو اجازه بدن دوباره اینجا ورزش کنم رحیم بهش میگه الان داری اینو میگی؟ من بهت اون موقع نگفتم که نمیخواد بری باشگاه فری ول کن! حالا عیب نداره بیا بریم داخل ببینیم چی میشه. سپس خودش جلوتر به داخل میره و وقتی میبینه تمرین هنوز شروع نشده به هادی میگه که بیاد داخل. رضا با دیدن هادی بهش میگه به به هادی خان بالاخره اومدی چرا چند روز نیومدی تمرین؟ هادی معذرت خواهی میکنه و میگه اینجا که مشخصه کی میره مسابقه رسول دیگه! رضا بهش میگه من چند بار باید بهت بگم اینکه کی میره تو مسابقه روی تشک مشخص میشه یا تو میری یا رسول حالا هم برو سریع آماده شو برو پیش بچهها که نرمش را شروع کنیم هادی میگه چشم و پیش بقیه میشینه. بعد از قرائت سوره اخلاص همگی دور باشگاه میدوند رضا به هادی میگه حریف تو رسوله برو پیش اون سپس شروع میکنن با همدیگه کشتی گرفتن. روزها هادی و رسول تمرین و نرمش میکنند آنها مسافتهای طولانی را میدوند و روی آمادگی جسمانی خودشان کار میکنند و خودشان را تقویت میکنند.
یه روز هادی تو جنگل میره و با چوپانی روبرو میشه او با دیدن چوپان یاد مردی میافته که قبلاً تو جنگل در توهماتش دیده بودتش سپس از چوپان که اسمش کرم هست ازش میپرسه که آب داره یا نه او بهش میگه آب چیه چای تازه دم کردم بشین واست بریزم سپس بعد از مدتی وقت گذروندم به خانه برمیگرده. بالاخره روز انتخاب کشتیگیر مسابقه از باشگاه رضا فرا میرسه بعد از تمرین در باشگاه هادی با رسول حریف تمرینیش روی تشک میرن و در آخر هادی رسول را میبرد و او راهی سابقه میشود. روز مسابقه فرا میرسد و هادی تو ایوان خانه ایستاده و مادربزرگش با گوشتکوب که مثلاً میکروفونه به طرفش گرفته و باهاش مصاحبه میکنه به عنوان قهرمان. هادی که به خوبی تو نقشش فرو رفته از زحماتی که خانوادهاش براش کشیدند تا به قهرمانی برسه میگه از مادرش که همیشه نگرانش بوده و بهترین تغذیه را برایش آماده میکرده تشکر میکنه و به نون خالی که دستش هست اشاره میکنه همگی میخندند، سپس از پدرش برای اینکه همیشه پشتش بوده و بهترین باشگاهو برایش پیدا کرده قدردانی میکنه حسن بهش میگه اون باشگاه و آقا رضا از سرتم زیاد بود دوباره همگی میخندن، سپس از هدی خواهرش که اسپانسری او را بر عهده داشته و بهترین ماشینو در اختیارش گذاشته تشکر میکنه و به نیسان قراضهای که خرابه و حسن در حال درست کردن اونه اشاره میکنه هدی میگه ببخشید دیگه بودجه همین قدر بود مادربزرگ هادی میگه بسه دیگه برو حاضر شو که باید بری ایشالا با خبرای خوب بیای و او را از زیر قرآن رد میکنه سپس راهی مسابقه میشه.
وقتی به سالن کشتی میرسند هادی با دیدن رسول میگه آفرین نتونستی شرکت کنی ولی اومدی تشویقم کنی بزرگ شدی رسول بهش میگه خودت برو تابلو رو بخون حاجی میره تابلو اعلانات را میخونه که میبینه به جای اون اسم رسول نوشته شده اون کلافه میشه و به آقا رضا میگه بالاخره کار خودتو کردی خواهرزاده خودتو جای من بردی؟ رضا میگه من تقصیری ندارم اینا خودشون اسم رسولو نوشتن میگن دو ماه سنت کمه برای مسابقه دادن حسن میگه مگه انتخاباته؟ و رضا با هادی به اتاق مدیریت میره و ازش میپرسن که چرا همچین کاری کردن هیچ راهی نداره؟ مدیریت بهشون میگه نه این قانونه و ما نمیتونیم خلاف قانون عمل کنیم ایشالا سال بعد هادی میگه من یک سال تمرین کردم برای امروز حالا شما میگین ایشالا سال بعد؟ مگه الکیه و شروع میکنه به دعوا کردن که مدیریت به نگهبان میگه هادی را از آنجا بیرون کنند و جز تماشاچیها هم راهش ندن. هادی به شدت به هم ریخته میشینه و گریه میکنه پدرش میره پیشش میگه کاریه که شده اشکال نداره سال بعد میایم هادی میگه چجوری برم خونه؟ قرار بود با قهرمانی برم حالا برم بگم اصلاً راهم ندادن!
رحیم به اونجا میاد و با دیدن هادی میگه پاشو بریم الان مسابقه شروع میشه اومدم تشویقت کنم هادی میگه راهم نمیدن داخل رحیم میگه چرا؟ هادی ماجرا را برای رحیم تعریف میکنم رحیم هم ناراحت میشه کنارش میشینه. تو خونه عاطفه پیش هدی رفته و بهش میگه بیا یه کاری کنیم برای هادی یه جشنی چیزی که شب برگشت خوشحال بشه هدی میگه راست میگی رسول دور اول مسابقه را میبرد و رحیم بیرون میاد و به هادی خبر میده. قهرمان کشتی جهان به اونجا اومده تا مسابقه را ببیند و با دیدن هادی میگه تو باید داخل بشی اینجا چیکار میکنی؟ هادی میگه نذاشتن مسابقه بدم بهم گفتن دو ماه از سنم کمه برای مسابقه قهرمان بهش میگه مگه انتخاباته؟ حداقل بیا بریم داخل مسابقه را ببین هادی میگه میخوام ولی نگهبان رام نمیده قهرمان میگه پس گرد و خاک زیاد کردی! قهرمان دست هادی را میگیره و با همدیگه به داخل میرن همه با دیدن قهرمان جهان تشویقش میکنند قهرمان با هادی حرف میزنه و اونو آروم میکنه و از اتفاقاتی که میتونه توی مسابقه رخ بده میگه و تشویقش میکنه به حمایت کردنش از هم تیمیش رسول مصدوم میشه و قهرمان به هادی میگه برو کمکش…