هنری

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال فراری از شبکه یک سیما + پخش آنلاین

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴ سریال فراری هستید همراه ما باشید.

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴ سریال فراری هستید همراه ما باشید. این مجموعه تلویزیونی در فضای درام و اجتماعی با هدف معرفی شهدای مدافع حرم تولید شده است. قهرمان این مجموعه تلویزیونی یک نوجوان به‌نام هادی است. در ادامه سریال، مقاطع دیگری غیر از دهه ۷۰ را هم می‌بینیم که نقش جوانی شخصیت اول هم در سریال حضور دارد. سریال «فراری» ۳۵ قسمت دارد که در دو فصل پخش خواهد شد. فصل اول ۲۱ قسمت و فصل دوم ۱۴ قسمت خواهد داشت. هدایت هاشمی، نسرین بابایی، حسین رفیعی، شهرام قائدی، علی زرمهری، شهین تسلیمی، جواد خواجوی، شهروز آقایی‌پور، مجید پتکی، افشین آقایی، حسین اجاقلو (بازیگر نوجوان) و زین‌العابدین تقی‌پور از جمله بازیگرانی هستند که در این سریال به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند.

برای پخش آنلاین قسمت سوم سریال فراری اینجا کلیک کنید.

قسمت ۴ سریال فراری

هادی تو مدرسه ست و در حال امتحان دادن، معلمش بهش میگه وقت تموم شده اما هادی ازش فرصت میخواد شاید چیزی یادش اومد و نوشت معلم قبول میکنه. بعد از مدرسه رحیم و هادی میرن پیش همان دامپزشکی که پرنده را بردن اونجا تا درمانش کنه و حال پرنده را میپرسن. دکتر بهشون میگه باید دو روز دیگه هم اینجا بمونه. خبری که مجید گرفته از جنگل تو اخبار پخش میشه. سیامک که چاقو خورده تو بیمارستان بستریه که خبرنگارها میرن پیشش و ازش گزارش میگیرن و باهاش مصاحبه میکنن و ازش میپرسن که چیشد چجوری این اتفاق افتاد؟ او تعریف میکنه و در آخر بهشون میگه این از مشکل خودمونه که به جایی رسیدیم تو شهر خودمون هم شهری خودمون میاد چاقو میزنه بهمون شپس بعد از زدن حرفاش خبرنگارها از اونجا میرن که حسن میره با گل و شیرینی پیشش و میگه دیگه معروف شدید همه جا تو تلویزیون نشونت میدن باید با تغییر چهره ببرمت اینور اونور دیگه سیامک بهش میگه حالا بعد از این همه سال زندگی و کار کاردن منو میشناسن و یکم معروف شدم تو میخوای یه کاری کنی منو دیگه نشناسن؟ و میخندن.

مجید به اونجا میاد به ملاقات حشمت و یه نسخه از عکس هایی که گرفته بود را بهش میده و میگه که گفتم شاید شما هم بخواین یه نسخه ازش داشته باشین حسن تشکر میکنه و بهش میگه چجوری گزارشو و فیلمتو رسوندی به تهران؟ او میگه خیلی واسم مهم بود این خبر و ریسک بزرگی کردم و با کسایی که با اخبار در ارتباط بودن همکاری کردم حسن تشویقش میکنه و میگه خیلی خوب شد. بعد از کمی حرف زدن باهم حشمت با گل و شیرینی و میوه به اونجا میاد و خودشو خیلی بهم ریخته نشون میده و میگه کی این بلارو سرت آورده؟ اگه اتفاقی میوفتاد من چیکار میکردم؟ اونا جا میخورن و فقط نگاه میکنن. حسن به دکتر میره برای ترخیص همسرش و دکتر بهش میگه که نباید این وضعیت همسرتونو نادیده و پیش پا افتاده بگیرین وضعیت خطرناکه و یه دکتر بهش معرفی میکنه که بره اونجا یه نشون بده. سپس مرخص میشه و همگی به خانه میرن و بچه ها از دیدن مادرشون خوشحال میشن و اسپند دود میکنن. هادی میره به باشگاه ورزشی که فری اونجا تمرین میکنه و از مربیش یه فرصت میخواد تا به اون باشگاه بیاد واسه تمرین و اسمشو تو مسابقه هم رد کنه.

مربی میگه به همین راحتی نیست همه ی این بچه هایی که اینجا میبینی برای این مسابقه مدت هاست دارن تمرین میکنن هادی بهش میگه پشیمون نمیشی من بهترین کشتی گیر شهرمونم مربی میگه جدی؟ این ادعا زیادیه فعلا برو تمرین کن تا ببینم چی میشه. هادی به بچه ها ملحق میشه و باهم تمرین میکنن تا اینکه مربی به هادی میگه با یکی از بچه های من تمرین میکنی اگه بردیش که اسمت میره تو لیست مسابقه ای ها اگه باختی میتونی واسه سال بعد شرکت کنی برای مسابقه و فقط حق استفاده و تمرین تو باشگاهو داری هادی قبول میکنه. هادی شروع به مبارزه و کشتی گرفتن میکنه که در آخر میبازه و مربی بهش میگه فقط میتونی از باشگاه استفاده کنی و کسی که قراره بره واسه مسابقه فریه و میره. هادی ناراحت روی تشک دراز میکشه. وقتی به خونه میره میبینه مادربزرگش و خاله و دختر خاله اش از تهران اومدن. عاطفه دختر خاله اش بهش میگه تو چرا اینجوری شدی؟ انقد کثیفی یهو انقدر بزرگ شدی؟! مادر هادی میگه که بچه ام ورزشکار شده کشتی میگیره الانم از تمرین اومده واسه همین اینجوری شده سپس هادی میره تا دوش بگیره و برگرده پیش مهمونا.

عاطفه تو حیاط وقتی هادی میبینه میره پیشش و میگه تو چرا اینجوری شدی؟ قبلا اینجوری نبودی بیشتر باهم بازی میکردیم خوش میگذروندیم حرف میزدیم ولی الان یجوری که انگار اصلا دوست نداری حرف بزنی باهام ها ی میگه ببین مامانم مریضه هیچکدوممون حوصله نداریم دیگه هدی هم بزرگ شده با اون برو بیرون حرف بزن من حوصله خودمم ندارم فقط به کشتی فکر میکنم عاطفه دلش میشکنه و به داخل میره. هادی وقتی میره داخل برای خوردن شام وقتی همش حرف از قهرمان شدن و کشتی میشه خاله اش بهش میگه قهرمانی بدون اخلاق و پهلوانی هیچی نیست تو باید یاد بگیری که کنار قهرمانی چجوری رفتار کنی که دل نشکونی! فردای آن روز هادی وقتی میخواد بره نون بگیره مادرش میگه چیشده؟ تو خیلی تو خودتی از دیشبهادی میگه هیچی راسیتش رفتم برای تست تو یه باشگاه شکست خوردم و اسممو رد نمیکنه واسه مسابقه مادرش میگه چرا انقدر باشگاه هارو بهونه میکنی بیا برو پیش همون آقا رضا اگه اینجوری که میگی خوب باشی فرقی نداره کجا باشی ببین خدا واست چی میخواد هادی قبول میکنه و موقع رفتن به مادرش میگه یکم پول بیشتر میدی مربا بالنگ هم بگیرم عاطفه دوست داره اینجوری از دلش درمیارم مادرش لبخند میزنه و میگه باشه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال فراری از شبکه ۱ سیما

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا