خلاصه داستان قسمت ۴ سریال زخم کاری ۳ + تماشا آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه ای از قسمت ۴ سریال زخم کاری ۳ را برایتان نوشته ایم تا قسمت آخر این سریال ما را همراهی کنید. سریال زخم کاری ۳ آغاز شده و یکبار دیگر مهدویان قرار است خود را در مقابل مخاطبانش محک بزند. مجموعهای که حالا با پسوند انتقام روانه خانهها شده و قرار است ماجراها و اتفاقات جدیدی را میان خانواده مالک و خاندان ریزآبادیها روایت کند. مالک که در پایان فصل دوم زخم کاری فرزند خود را از دست داد، حالا بازگشته و انگیزه فراوانی برای گرفتن انتقام از طلوعی و دار و دستهاش را دارد.
برای تماشای آنلاین این قسمت از سریال اینجا کلیک کنید.
خلاصه داستان قسمت ۴ سریال زخم کاری ۳
زمان گذشته، مالک در حجرهای کنار طلوعی در حال کار کردن که وقتی بیرون از حجره میره پانی را میبینه پانی با نگرانی پیشش میره و میگه به کمکت احتیاج دارم پدرمو پلیس برد به جرم قاچاق کالا. مالک میگه این امکان نداره آقا اسکندرو قاچاق! مگه میشه؟! پانی بهش میگه فقط شما میتونین بهم کمک کنین مالک میگه من فقط پادوام و پیش ریزآبادیا پسر دستمالچیام به عمو جان بگین درسته با همدیگه مشکل دارن ولی فامیل همدیگن و خون خونو میکشه حتماً کمک میکنه به آقا اسکندر سپس میره. زمان حال، سمیرا با کیمیا قرار گذاشته و بهش میگه تو همیشه اینجا میای؟ کیمیا میگه آره بهم آرامش میده سمیرا میپرسه تنها؟ کیمیا میگه آره سمیرا شروع میکنه باهاش صحبت کردن و میگه اگه وقتایی بهت زخم زبون میزنم و باهات تند برخورد میکنم حق دارم تو زندگیمو از هم پاشوندی درسته تو هم زندگیت جوری که میخواستی پیش نرفت و یه چیزاییو از دست دادی اما یک سری چیزها هم به دست آوردی ولی من همه چیزمو از دست دادم! کیمیا قبول میکنه و میگه حق داری به خاطر همینه که ازت ناراحت نمیشم و بهت حق میدم سمیرا بهش ادکلنی میده و میگه اینو خریدم برای مالک عطریه که خودش قبلاً استفاده میکرد.
اما وقتی میثم فکر کرد که اون مرده دیگه از این عطر استفاده میکرد به یاد پدرش، اینو به مالک بده. بهش بگو که من خریدم فکر نکنه دوباره تو واسش خریدی مالک شاید چشمش الان کور شده باشه ولی شامه اش شاید با این عطر به کار بیفته و از اونجا میره. کیمیا میره پیش مالک و بهش میگه با خطی که بهم دادی با سماوات صحبت کردم سپس عطر رو بهش میده میگه عطریه که میثم به لباسهاش میزد مالک خوشحال میشه و با ذوق اون عطر رو باز میکنه کیمیا بهش میگه سمیرا خریده خودش بهم داد مالک با شنیدن اسم سمیرا ذوقش کور میشه و لبخند از روی لبش محو. سپس عطرو کنار میزاره و میگه ممنونم. کیمیا از اونجا میره و مالک عطر رو برمیداره و با بوییدن اون عطر گریه میکنه سپس به یاد پسرش عطر رو به خودش میزنه. فردای آن روز مالک با سیما به طرف محلهای میرن. تو مسیر سیما وایمیسه که مالک بهش میگه اینجاست؟ رسیدیم؟ سیما میگه خونه میبینی تو که رسیده باشیم؟ من هنوز بهت اعتماد ندارم چرا از کارهات خبر ندارم چه جوری میتونم بهت اعتماد کنم؟ وقتی از رفتن حمید به استانبول نمیدونم مالک میگه و برای من تو اون آدم امنی میدونی چرا؟ چون جفتمون هدفمون یکیه.
من حمیدو فرستادم پیش پانته آ تا باهاش وارد معامله بشه از طرفی به سماوات هم گفتم بره استانبول و اونجا یه شرکت سوری ثبت کنه که وقتی حمید پولا رو ازشون گرفت بریزن واسه اون شرکت اینجوری پولهایی که تا الان جمع کرده بودن هم از دست میدن سیما میگه اینجوری که نابود میشن! مالک لبخند میزنه و میگه بشن تصمیم همینه سپس سوار میشم و به راهشون ادامه میدن. آنها جلوی یک خانه تو محلهای پایین میایستند و مالک به سیما میگه حالا باید این بچه با پدرش روبرو بشه سیما میگه اونو حل شده بدون تو این دنیا خیر زیاده. حمید به هلدینگ ریزآبادیا میره و اونجا با پانی و وکیل جلسه میزارن و حمید اونو متقاعد میکنه تا دور از چشم طلوعی پولشونو به او بدن و با همدیگه روی سرمایهگذاری روی یک شرکت تو استانبول سود کنند و بعد از دو ماه پولو برداشت کنند که هم با اصل پول پتروشیمی رو راه بندازن و با سودش شرکتو از این وضع نجات بدن اما وکیل پانی اینو ریسک بزرگی میدونه اما نمیتونه پانی را متقاعد کنه. پانی به خونه طلوعی میره و بهش میگه کارو تموم شده بدون همگی خوشحال میشن.
حمید پیش مالک رفته و بهش ماجرا رو میگه مالک میگه خوبه به پانی زنگ میزنی و بهش میگی که باید بره استانبول حمید میگه بزار یه خورده بگذره هل هولکی شاید شک کنه! مالک میگه من اونا رو میشناسم پانی برای اینکه خودشو به طلوعی ثابت کنه دنبال هر راه میانبری میگرده اصلاً این کارهای هول هولکی باعث میشه اشتباه زیاد کنند سپس با همدیگه میرن پیش سیما و سیما درباره انسیه دختری که تو محله پایین شهر پیداش کردن با حمید حرف میزنه و قرار میشه که با همدیگه برن سراغ اون دختر تا به حق و حقوق و ارثش برسه اینجوری طلوعی وقتی ببینه یک وارث دیگه پیدا شده به هم میریزه. حمید با سیما راهی اون محله میشن حمید تنهایی به دم در اون خونه میره وقتی به اونجا میرسن میبینن که انسیه نیست و به شهرستان رفته او به مالک خبر میده. حمید پیش پانی رفته و بهش از رفتنش به استانبول میگه پانی قبول میکنه و با حمید صحبت میکنه و میگه من خیلی ذوق دارم داره اتفاق بزرگ تو هلدینگ میافته که مسببش تویی حمید لبخند میزنه. پانی بلیطی برای استانبول میگیره و راهی میشه مالک به سماوات زنگ میزنه و میگه پانی الان تو هواپیماست و دو ساعت دیگه میرسه سماوات میگه خیالت راحت همه چیز اینجا آماده است مالک میگه میخوام وقتی پانی برگشت خون گریه کنه سماوات میگه خیالت تخت فردا بدترین روز عمرش میشه…