هنری

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال فراری از شبکه یک سیما + پخش آنلاین

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳ سریال فراری هستید همراه ما باشید.

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳ سریال فراری هستید همراه ما باشید. این مجموعه تلویزیونی در فضای درام و اجتماعی با هدف معرفی شهدای مدافع حرم تولید شده است. قهرمان این مجموعه تلویزیونی یک نوجوان به‌نام هادی است. در ادامه سریال، مقاطع دیگری غیر از دهه ۷۰ را هم می‌بینیم که نقش جوانی شخصیت اول هم در سریال حضور دارد. سریال «فراری» ۳۵ قسمت دارد که در دو فصل پخش خواهد شد. فصل اول ۲۱ قسمت و فصل دوم ۱۴ قسمت خواهد داشت. هدایت هاشمی، نسرین بابایی، حسین رفیعی، شهرام قائدی، علی زرمهری، شهین تسلیمی، جواد خواجوی، شهروز آقایی‌پور، مجید پتکی، افشین آقایی، حسین اجاقلو (بازیگر نوجوان) و زین‌العابدین تقی‌پور از جمله بازیگرانی هستند که در این سریال به نقش‌آفرینی پرداخته‌اند.

برای پخش آنلاین قسمت سوم سریال فراری اینجا کلیک کنید.

قسمت ۳ سریال فراری

رحیم و هادی با پدر فری میرن به جنگل و اونجا رحیم شروع میکنه به باز کردن تور. یه پرنده تو تور افتاده و زخمی شده که پدر فری به هادی میده و میگه بیا این پرنده رو ببر سرشو ببر یه غذای مشتی بخورین هادی میگه من میخواستم یه پرنده کمیاب پیدا کنم تا به شماها بفروشم یه پول خوب گیرم بیاد اون بهش میگه باریکلا چه فکرهایی هم داشتی ولی این یه پرنده معمولیه اگه میخوای زنده بمونه برو تیمارش کن. حسن و دوستش با مجید خبرنگاری که از تهران اومده میرن سمت جنگل. تو قایق مجید دوربینو به حسن میده و میگه از من فیلم بگیر سپس اون منطقه را معرفی میکنه که محل مهاجرت پرنده ها هستش و سپس تورهایی که اونجا وصل شده را نشون میده و میگه که این تورها برای شکارچیان غیرقانونیه. سپس بعد از کمی فیلم گرفتن به طرف خشکی میرن که اونجا حشمت و دارودسته اش را میبینه و میگه از اینورا آقا حسن! حسن میگه اومدیم قایق سواری حشمت به بهونه اینکه میخواد کمکشون کنه از قایق پیاده بشن میره دستشونو میگیره ولی وقتی مجید میخواد پیاده بشه کیفی که تو قایق بوده را از قصد تو آب میندازه سپس عذرخواهی میکنه و میگه ببین چیکار کردم! ببخشید، من یدونه آکبندشو میگیرم میدم بهت، مجید با کلافگی نگاش می‌کنه و سرشو تکون میده.

او به حشمت میگه شما اینجا چیکار می‌کنین؟ زمینای شما که خیلی فاصله داره با اینجا! حشمت میگه اومدم به زمین‌های برادرم سر بزنم بالاخره این جنگل پر از شکارچی‌های غیرقانونیه اومدم که نذارم پرنده‌های بی‌گناهو تو دام بندازن سپس بهش میگه او که انقدر دنبال شکارچی‌ها هستی بهتره به پسر خودتم یاد بدی که همچین کاری نکنه حسن جا می‌خوره و میگه پسر من؟ نمی‌دونستم! من اصلاً خبر ندارم! حشمت میگه اینو من بهت گفتم که بدونی که جایی درز نکنه جلوشو سریع‌تر بگیری واست خیلی بد میشه بعد از چند دقیقه حشمت با دارودسته‌اش از اونجا میرن. دوست حسن به مجید میگه یعنی الان تمام فیلما از بین رفت! فیلمی نیست؟ مجید می‌خنده و میگه من پسر همون پدرم و فیلمو از تو جیبش در میاره و بهشون نشون میده آنها خوشحال میشن و حسن میگه الحق که پسر همون پدری و کارتو بلدی. رحیم و هادی پرنده را با خودشون می‌برند پیش دکتر دامپزشک و ازش می‌خوان تا به اون پرنده کمک کنه تا زنده بمونه. دکتر با دیدن پرنده میگه چرا اینجوری شده فقط وقتی تو تله بیفتن این شکلی میشن خدا کنه به بال‌هاش صدمه‌ای نخورده باشه سپس آنها را نصیحت می‌کند که دیگه به شکار پرنده‌ها نرن.

هادی به باشگاه ورزشی سر تمرین میره که می‌بینه آقا رضا نیومده او از حریف تمرینش می‌پرسه که دایی جونت کو؟ نمیاد؟ او بهش میگه امکان داره نیاد فعلاً که نیومده در ضمن به تو ربطی نداره هادی با کلافگی میگه یه هفته ۱۰ روز مونده به مسابقه بعد مربی نیومده! این خیلی مسخره است هیچ جا این شکلی نیست‌. به خاطر همینه که بچه‌های این باشگاه به جایی نمی‌رسن! او به هادی میگه که خوب تو هم که نمی‌خوای نیا زوری که نیست. هادی میگه معلومه که نمیام مگه دیوونم؟! میرم یه باشگاه دیگه او به هادی میگه نرو پشیمون میشیا هیچ جای دیگه قبولت نمی‌کنن و از مسابقه جا می‌مونی! اما او با بی‌اعتنایی از آنجا بیرون میره. حسن با دوستش و مجید وقتی به طرف ماشین برمی‌گردند تا به شهر برن می‌بینن که لاستیک‌های ماشین ترکیده سپس منتظر می‌مونن تا یه ماشین گیرشون بیاد و آنها را بوکسل کند. سیامک دوست حسن به دم در خانه حسن میره و با دیدن سعید ازش می‌پرسه که خبری از پدرش داره یا نه سعید میگه هنوز نیومده خونه سیامک با استرس میگه این پدرت داره چیکار می‌کنه؟ با یه خبرنگار رفته تو جنگل و گزارش تهیه کردم ببین بابات داره چیکار می‌کنه! برای خودش کلی دشمن داره می‌ تراشه سعید هم استرس می‌گیره و وقتی به خانه میره به اهالی خانه خبر میده.

مادرش استرس می‌گیره و دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشه و از شدت نگرانی رو پاهاش بند نیست و مدام گریه می‌کنه و منتظر خبری از حسن میمونه. سیامک به داخل شهر میره و از در و همسایه‌ها و مغازه‌دارها می‌پرسه که حسن را دیدن یا نه و می‌بینه کسی از ظهر او را ندیده به خاطر همین به طرف جنگل راهی میشه. تو جنگل یه ماشین می‌بینه که وقتی به صندوق ماشین رجوع می‌کنه می‌بینه تعدادی پرنده اونجاست او منتظر می‌مونه پشت درخت تا راننده‌اش بیاد و حین حرکت جلوی مسیرش را می‌گیره و می‌خواد به کلانتری زنگ بزنه اما راننده از پشت سر چاقویی به او می‌زند و از آنجا فرار می‌کند. حسن بالاخره به خانه می‌رسه که اهالی خانه با دیدنش خیالشون راحت می‌شه وقتی همگی تو خونه نشستن تلفن به صدا در میاد و همسر حسن تلفن را جواب میده و با گرفتن خبر چاقو خوردن سیامک بهش حمله دست میده و حالش بد میشه آنها به طرف بیمارستان راهی می‌شوند….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال فراری از شبکه ۱ سیما

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا