آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال داریوش

سریال جذاب داریوش با بازی هادی حجازی فر محصول سال ۱۴۰۳ می باشد در این مطلب از سایت صفحه فردا خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال داریوش از نظرتان می گذرد، همراه ما باشید.

صفحه فردا – فرزانه سمندر – سریال داریوش سریال جدید و اختصاصی فیلم‌نت است که از چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۸ صبح پخش می‌شود،در این سریال نقش داریوش را هادی حجازی‌فر ایفا کرده است، دیگر بازیگران این سریال سحر دولتشاهی، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی‌فر، رامین راستاد، محسن قصابیان، امیر نوروزی و رایان سرلک و … می باشند.

تیزر سریال داریوش

خلاصه داستان سریال داریوش

داستان سریال حول محور زندگی یک خانواده در تهران می‌چرخد که با مشکلات و چالش‌های متعددی روبرو هستند. شخصیت اصلی داستان، داریوش، مردی است که در پی یافتن راهی برای بهبود وضعیت خانواده‌اش تلاش می‌کند. او با مشکلات اقتصادی، روابط خانوادگی و مسائل اجتماعی روبرو است و در این مسیر با تصمیمات سختی مواجه می‌شود.

سال‌ها پیش داریوش اشتباهی مرتکب شده که منجر به فرار او به کشور ترکیه شده است؛ در حال حاضر پس از سالیان درازی که گذشته، دوستش به او اطلاع می‌دهد که از خانواده مقتول رضایت گرفته و می‌تواند به ایران بازگردد. اما این بازگشت، داریوش را در مسیری دشوار قرار می‌دهد. او با پیشنهاد افشا کردن محلی که طلاهای پانزده سال پیش را پنهان کرده بود روبه‌رو می‌شود، آیا این دامی برای داریوش است؟

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۶

داریوش با ساقی میره بازار بعد گشتن تو بازار ساقی میگه بریم یه املت بخوریم داریوش هم قبول میکنه . داریوش میگه ببخشید تو زحمت انداختمتون .ساقی هم میگه نه بابا چه زحمتی هیچی هم که نخریدید. داریوش جواب میده که والا من که بازار رو دیدم مردم رو دیدم شلوغی رو دیدم کلا حال و هوام عوض شد .ساقی میگه حالا این نیمرو رو بزنی نمیدونی حال و هوات چی میشه. حالا دیگه میمونی و بر نمیگردی. داریوش ساقی رو برای پس فردا شب شام دعوت میکنه تو یه رستوران قدیمی و میگه مال یکی از دوستامه، ولی ساقی اوکی رو نمیده و میگه پس فردا تولد دختر خالمه باید برم اونجا. ساقی نیمرو سفارش میده داریوش هم همینطور. صبر میکنن که سفارش بیاد داریوش میگه تو منو یاد کسی میندازی که خیلی برام عزیزه. ساقی میگه زندس داریوش میگه خبر ندارم ساقی میگه تعریف کن واسم . داریوش میگه نمیخوام یاد گذشته بیوفتم بعدشم زیاد ازش خبر ندارم. ساقی میگه من شبیهشم ؟داریوش تایید میکنه ساقی میگه سخت شد که داریوش دلیل رو میپرسه و ساقی میگه مهم نیس داریوش میگه ناراحت شدی ساقی هم میگه نه ولی از آخرین باری که شبیه کسی بودم خاطره‌ی خوبی ندارم. سفارش رو میارن ..

ادامه خلاصه داستان قسمت ششم سریال داریوش را در اینجا بخوانید.

سریال داریوش قسمت ششم

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۵

خلاصه سریال داریوش قسمت پنجم

( صفیه) مامان رامین از بیرون میاد تو خونه و وسایل صبحونه رو آماده میکنه و میبره پیش رامین و میگه بیداری؟ رامین میگه دوست ندارم دیگه بری خونه بهرام کار کنی. مامانش میگه پختن غذا و شستن دو تا ظرف از کی شده کار؟ رامین میگه حالا هرچی مامانش میگه من دوست ندارم زیر دین کسی بمونم. رامین بلند میشه و میگه چه دینی بگو منم بدونم مامانش میگه ببین رامین من نمیدونم دیشب چی گفتین و چی شنیدین ولی بعد از رفتن پدرت, بهرام تو تمام این سالها هر کاری میتونست برای ما کرد حتی اون موقعی که هیچی نداشت سلام ما رو بی جواب نذاشت، رامین میگه چون مقصره و مامانش میگه مقصر چی؟ رامین جواب میده مرگ بابام . مامانش شوکه میشه و میگه تو چیزی میدونی که به من نمیگی و من ازش بی خبرم؟ رامین میگه گفتم شاید. مامانش میگه رامین بهرام آدم خوبیه آقاست به این تیریپ اخمو و صورت بی خندش هم نگاه نکن اون از مردم زخم خورده از رفیقاش همه اون هایی که به گردنشون حق داشت واستادن کنار و نگاه کردن وقتی سیفی و آدمای رشید لخت کشیدنش وسط محله. شمارو کاری ندارم. ولی با برگشتنش چشمه همه مردایی که مامان خوشگل بیوت رو دزدکی یا با پرویی نگاه میکردن دوخت کف کوچه و محله . رامین تیکه میندازه الان تو خوشگلی یعنی؟ مامانش عصبانی میشه و هر دوشون میخندن رامین میگه همه اینارو گفتی ولی من دوست ندارم دیگه خونه بهرام کار کنی. حرفای خوبی از مردم نمیشنوم میخوای دیوونه تر شم؟ من خودم نوکرتم، بهت قول میدم آقاشم مگه همین رو نمیخوای؟ دیگه نرو خونه ی بهرام.

داریوش خوابیده و سینا به لیلا میگه اگه جواب نداد چی؟ بعدش میخوای چی کار کنیم؟ لیلا میگه آروم یکم صبر کن دیوونم کردی. داریوش بیدار میشه سینا میگه مامان به خدا دیرم شد بیا بریم. جواب نمیده دیگه لیلا میگه میشه داد نزنی؟ وایسا شاید جواب داد. سینا میگه دیر برم معلم اجتماعیمون فندقی میزنه تو سَرَما. داریوش میخنده. لیلا میگه خیلی خب برو ببینم داریوش خودشو به خواب میزنه و لیلا میره . وقتی داریوش بیدار میشه از لیلا میپرسه چیزی شده؟ لیلا میگه تو بهم بگو. داریوش میگه چیو؟ سینا داد میزنه میگه مامان بیا بریم دیره. لیلا میگه وحید چرا جواب منو نمیده بابا؟ داریوش میگه جواب نمیده شاید رفته حموم خیلی ورزش میکنه عرق زیاد میکنه شاید هم خواب مونده، لیلا میگه بابا هر کاری میکنی بکن دلخوشی منو از من نگیر. داریوش میگه بابا این چه حرفیه و لیلا میره. داریوش زنگ میزنه به کاظم و میگه تو هنوز راه نیوفتادی؟ نمیخواد بیای دنبالم و با هم قرار میذارن بیرون. داریوش زنگ خونه وحید رو میزنه وحید داره قرص میخوره لیوان اب رو میشکونه ولی درو باز نمیکنه.

ادامه خلاصه قسمت پنجم سریال داریوش را در اینجا بخوانید.

سریال داریوش قسمت ۵

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۴

خلاصه سریال داریوش قسمت چهارم

خانمی داشت با موبایل حرف می‌زد یه موتوری گوشیش رو میزنه ، وقتی داد میزنه داریوش از راه میرسه جلوی موتوری رو میگیره و موتوری با چاقو میزنه دست داریوش و موبایل رو میندازه میره، داریوش موبایل رو میداره به خانمه و اونم تشکر می کنه اش و با ماشین میرسونه به بیمارستان.

کاظم و همسرش میرن دکتر برای درمان بارداری خودشون، اما کاظم از دادن انجام آزمایش اسپرم سر باز میزنه و خانمش راضیش میکنه که آزمایش رو تو خونه انجام بده.

بهرام به کاظم زنگ میزنه خودش رو برسونه، مجبور میشه خانمش رو ول کنه خودش بره پیش بهرام.

داریوش و اون خانم میرن درمونگاه و زخمش رو پانسمان میکنه هر چی داریوش اصرار میکنه هزینه رو بده قبول نمیکنه.

بهرام میره فلافلی سیروس بهش سر میزنه اونا حسابی تو تصادف و درگیری ساختگی زخمی شده بودند، بهرام میگه رامین حقشه باید ترمزش رو بکشه، امشب میرم سراغ رامین بهش میفهمونم طلاها دست داریوش نیست بهش فرصت بدید جور میکنه. سیروس میگه داریوش واقعا می خواد خونه رفیقش رو بزنه، بهرام میگه آره. بهرام که با کاظم تو فلافلی قرار گذاشته بود به سیروس میگه بره تا بهرام تنها با کاظم حرف بزنه.

داریوش و اون خانم از بیمارستان خارج میشن، داریوش میگه می خوام تنها برم اطراف رو بگردم، خانمه میگه تهران نبودید یا کلا ایران نبودید؟ داریوش میگه یه مدت ایران نبودم. خانمه بهش تعارف میکنه که هر کاری داره بهش بگه شماره اش رو میده، داریوش خداحافظی میکنه و میره میگه تو هتل لاله هستم.

وحید جلوی بیمارستان منتظر بود تا داریوش بیاد بیرون، نگو تمام اینا نقشه بود و صحنه سازی که وحید چاقو زده به داریوش و فرار کرده بوده، وحید از داریوش عذرخواهی میکنه و میگه من اهل این کارها نیستم اینا چه ربطی به رضایت گرفتن از تو داره؟ داریوش میگه به من اعتماد کن و بعدا همه چیز رو بهت تعریف می کنم.

بهرام به کاظم میگه جیگر دار شدی پول خرج میکنی آدم اجیر میکنی؟ کاظم میگه داریوش از من خواست که مراقب سهراب و رامین باشم رسیدم دیدم دعواست دیگه منم ترسیدم شرمنده پسرخاله هات شدم. بهرام میگه دروغ میگی چرا فکر میکنی من حرفت رو باور می کنم؟ کاظم میگه داریوش ازش خواسته عکس بگیره، بهرام یه آدرس میده میگه اینو بده به رسول رفیقت استعلام بگیر. کاظم قبول می کنه.

وحید داریوش رو میرسونه خونه، داریوش با خنده به لیلا میگه جوری اونا رو زدم که حداقل دو هفته باید بخوابن خونه.

زن کاظم بهش پیامک میده که کی میاد خونه؟ اما کاظم جواب نمیده بهش.

لیلا مشغول تهیه شام بود. داریوش بهش میگه یه درسی بهشون دادم که حساب کار بیاد دستشون، لیلا میگه خوبه جنگی شدی، داریوش میگه تیکه میندازی؟ زدن همیشه با مشت نیست یه وقتایی با فکره با نقشه است، مهم نتیجه است و اینکه الان گوشه خونه افتادن دارن به کارهای زشتشون فکر می کنند، کاش اون شب هم اینقدر اصرار نمیکردی که برم. داریوش میره پیش سینا که با هم مردونه حرف بزنن، وقتی داریوش خواست پشت سینا رو بخارونه دردش میاد سینا میگه تو مدرسه خورده به نیمکت، بعد میگه یه چیز میگم به مامان نگو، داریوش هم به زبون سینا میگه نه من آنتن نیستم، سینا خنده اش میگیره بعد میگه تو مدرسه با رسول و دوستاش دعوام شد، اونا همه بچه ها رو اذیت می کنند، منم خسته شدم ازشون ایندفعه من میخوام بزنمشون ولی میترسم، میشه بهم مشت زدن یاد بدی بزنم تو فکشون تا کاری نتونن بکنن. داریوش میگه اینکه یاد بگیری خوب در بری خیلی بهتره تا بزنی، اینطوری آسیب کمتری می بینی بالاخره ده تا بزنی یدونه میخوری ولی در بری تمومه ماجرا، یکی دو سال دیگه مدرسه ات رو عوض میکنی از دستشون راحت میشی، همون موقع موبایل داریوش زنگ میخوره با اسم ساقی، داریوش از سینا عذرخواهی میکنه که بعدا حرف می‌زنیم و میره تا موبایلشو جواب بده، همون خانمی که واسه موبایلش بهش کمک کرده بود، زنگ زده بود ازش حالشو پرسید و گفت واستون کمپوت آناناس گرفته بودم نزدیک هتل هستم. داریوش میگه اومدم اطراف محله بچگی هام چرخی بزنم تا یه ساعت دیگه میرسم، داریوش با موتور وحید میره دم هتل، به وحید میگه بمونه تا برگرده.

داخل لابی میشه و تماس خانمه رو جواب میده و میگه ببخشید الان میام پیشتون، میره سمت خانمه و با چشم به وحید اشاره میکنه که بره و خودش هم سوار ماشین خانمه میشه.

خلاصه سریال داریوش قسمت چهارم

ادامه خلاصه قسمت چهارم سریال داریوش را در اینجا بخوانید.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۳

خلاصه سریال داریوش قسمت سوم

لیلا به ناچار در رو باز میکنه و زنگ میزنه به بهرام . بهرام هم به اونا میگه که همین الان پاشید بیاید بیرون بدون اینکه کاری کنید، سینا هم اونجا نشسته و گوش میده بهرام میگه از این به بعد سر و کله اتون با یه زن و بچه تنها نیست و با منه. رامین میگه من که میدونم داریوش برگشته، دیدنش و اومده اینجا خودتو نشون بده بی وجود. بهرام میگه سهراب با توام کدوم گوری هستی گوشای این یارو رو بگیر بنداز از خونه بیرون. سهراب میگه چی بگم بهرام؟ حق داره این یارو قاتل باباشه بگم چون رفیق پسر خالمه بیخیال شه نمیشه که. بهرام میگه شما که رضایت دادین، رامین میگه من که خون آقام رو به پول نمی‌نمیفروشم رضایت نمی‌دادیم که نمیومد، بجون خودم الان جلوی این بچه گوش تا گوش سرشو می‌برم.

سینا از تو باغچه یه تیکه سفال گلدون شکسته برمیداره پرت میکنه طرفش، رامین عصبانی میشه، لیلا چاقو رو برمیداره و میگه بجون بچه ام یه قدم برداری خودمو میزنم میندازم گردن تو. بهرام میگه سهراب نبریش بیرون نمیذارم صبح رو ببینه میدونی که اینکار رو می کنم. رامین عصبانی می شه میگه چرا با خودم حرف نمیزنی این مگه درد بی پدری کشیده این مگه گریه های یواشکی ننه اش رو شب تا صبح دیده، چرا با من حرف نمیزنی بهرام؟ بهرام میگه میدونی که مثل بچه ام دوستت دارم اگه تو اون خونه هم بوده تا حالا هم در رفته اگه نری پلیس میاد تا بیای بگی چی بوده دو روز گذشته و داریوش رفته همونجا که بوده، الانم بسپارید به من و شما برید بیرون. دیگه دار و دسته سهراب و رامین مجبور میشن از خونه بیان بیرون و برن.

سینا مادرشو بغل میکنه و کمی آروم میشن.

وحید به داریوش کمک میکنه بهش لباس میده نزدیکای صبح داریوش رو میفرسته بره، صبح وحید میره دنبال سینا تا برسونه مدرسه، سر کوچه رامین تو ماشین کشیک میده و وحید رو می بینه، وحید میره خونه کلاه و کاپشن رو میده به داریوش و اونا با موتور میرن رامین همینطور تو ماشین منتظر می مونه.

وحید تو خونه لیلا بهش کمک می کنه و خورده شیشه ها رو از حیاط جمع می کنه لیلا بهش میگه من دیشب کمک می خواستم نه الان، وحید میگه باور کن دیشب من اطلاع نداشتم تا اینکه بابات اومد و من تا موزر رو روغن کاری کنم و بهش بدم دیگه رفته بودن اصلا شوکه شدم باباتو دیدم الانم شاید تو کوچه کمین کردن برم براتون داستان میشه. لیلا میگه بخاطر اینکه برای ما داستان نشه از پشت بوم برو تو کوچه پشتی و برو خونتون.

داریوش سینا رو میرسونه مدرسه و ازش عذرخواهی میکنه واسه دیشب، سینا هم میگه حتما یه دلیلی داشت که نموندی بعد وارد مدرسه میشه موقع رفتن داریوش که ریش هاشو زده بوده سینا بهش میگه داریوش ریش بیشتر بهت میادا.

بهرام میاد تو کوچه ای که خونه لیلاست می بینه رامین اونجا تو ماشینه، میزنه به شیشه ماشین رامین پیاده میشه از ماشین. بهرام میگه مگه دیشب نگفتم برید؟ رامین می پرسه چرا اینقدر هوای اینا رو داره؟ بهرام میگه خودت چی فکر می کنی؟ خجالت نکش حرف دلت رو بزن. تا رامین میاد بگه میگن قبلا عاشق منیژه بودید بهرام یدونه میزنه تو گوش رامین و بهش میگه تو از بابای خدابیامرزت هم عوضی تری، میدونی آخرین وصیت من چیه؟ اینه که اگه یه روزی به هر دلیلی خون منو ریختن کاری به زن و بچه اش نداشته باشند. همون لحظه لیلا میاد بره بیرون بهرام بهش میگه وایسته کارش داره اما لیلا برمیگرده بره بهرام میدوه دنبالش داد میزنه.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۳

ادامه خلاصه قسمت سوم سریال داریوش را در اینجا بخوانید.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۲

داریوش خواب می بینه تو یه جای بزرگ و سرد مرتضی داره گریه می کنه و روی زمین تخم طلا ریخته، بعد جنازه کاظم رو می بینه و بهرام که اونجاست، با وحشت داد میزنه و از خواب بیدار میشه می بینه تو خونه لیلا هست.
داریوش به لیلا میگه تا همسایه ها بیدار نشدن باید برم، لیلا میگه بابا مگه رضایت ندادن این همه پنهون کاری واسه چیه؟ چیزی هست بهم نگفتی؟ مثلا انگشتر طلای زنونه تو کوله ات؟ داریوش میگه وسایلمو گشتی؟ لیلا عذرخواهی میکنه. داریوش بلند میشه حاضر میشه و میگه من سیروس رو نکشتم اون می خواست طلاها رو برداره فرار کنه ولی سر خورد افتاد، لیلا میگه منظور من سیروس نیست، داریوش میگه اون انگشتر امانتی دوستمه داده ببرم بدم به برادرش که بده به نامزدش. لیلا میگه بابا نسرین کیه؟ همونکه همه میگفتن طلاها رو باهاش برداشتی فرار کردی ترکیه. داریوش میگه باید بهم زودتر می گفتید تا قسم بخورم که این حرفها دروغه، من بخاطر مریضی منیژه قسمم رو شکستم وگرنه واسه دزدی هیچ وقت پامو خونه رشید نمیذاشتم، گفتم میرم یه پولی دستم میاد خرج درمون منیژه میکنم و از اون محله میریم اما همه چیز رو باختم. لیلا به پدرش دلداری میده و میگه هنوز هم تموم نشده و ما به تو احتیاج داریم. من نمیخوام برای سینا داستان مرغ تخم طلا بگی و راحت چیزی بدست بیاره، داریوش با ناراحتی بلند میشه و میگه من این بازی رو با پول کارگری خریدم فرستادم حلاله حلال. داریوش از خونه میزنه بیرون و قول میده شب برگرده.
وحید در حال ورزش بود، لیلا بهش زنگ میزنه ( لیلا رو وحشی قشنگ سیو کرده) ازش عذرخواهی میکنه و میگه بابام برگشته بعد میگه بیا دنبال سینا، اونم میگه چشمت روشن الان میام دنبالش. سینا هنوز خواب آلوده بود قول میده از قضیه پلی استیشن به دوستاش چیزی نگه چون شاید خیلی ها نداشته باشند و دلشون بخواد، وحید در میزنه و سینا میره تا با موتور برن مدرسه. جلوی مدرسه سینا رو پیاده میکنه و میره داریوش اونجا بود همه چیز رو می بینه، سوار ترک یه موتوری میشه و میره دنبال وحید.
وحید یه جا نگه میداره میاد زنگ بزنه موبایلشو میدزدن، چون منتظر بود نمیره دنبال موتوری که موبایلشو پس بگیره، داریوش می بینه که یه نفر میاد پیش وحید و یه سری جنس بهش میده. بعد که با موتور میره داریوش هم دنبالش میره، می بینه که با چند نفر ملاقات می کنه و جنس ها رو به اونا میده داریوش می فهمه که وحید کوک پیکه یعنی با موتور کوکائین جابجا می کنه دیگه بی خیال تعقیب میشه.
داریوش میره کارواش برادر مرتضی و انگشتر امانتی رو به برادرش میده و از حال مرتضی خبرش می کنه. برادرش شاکی میشه و می گه باید مرتضی خودش رو معرفی کنه تا رضایت بده، اما مرتضی می‌ترسه بیاد.
داریوش از علیرضا داداش مرتضی یه خواهشی می کنه و می خواد که آدرس خانواده مقتول رو بهش بده که بره باهاشون حرف بزنه و رضایت بگیره. علیرضا عصبانی میشه میگه یعنی مرتضی فکر میکنه من اینجا نشستم به هیچیم هم نیست بعد تو رو فرستاده بری براش رضایت بگیره. داریوش قسم می خوره که اینطور نیست و من چون مرتضی گردنم حق داره خواستم براش کاری کنم، اما علیرضا عصبانی میشه و باور نمیکنه، بعدش یه کم گذشت عذرخواهی کرد و گفت بهتره انگشتر هم پیش شما بمونه من نتونستم به مرتضی بگم اون دختری که واسش آدم کشته رفته با یه نفر دیگه ازدواج کرده بهتره تو هم به کسی نگی می ترسم دووم نیاره من به هیچ کس نگفتم حتی مادرم، داریوش میگه تا وقتی که مادرتون زنده است براش رضایت بگیرید به عشق اونم شده دووم میاره.
داریوش با کاظم قرار میذاره، کاظم بهش میگه بره باشگاه دنبالش، داریوش میره تمرین کاظم رو می بینه و از پیشرفتش تو فنون رزمی شگفت زده میشه، بعد با هم میرن کبابی تا چیزی بخورن، کاظم میگه از روزی که سهراب زده تو گوشش تصمیم گرفته بره کاراته یاد بگیره آخه براش نقشه داره و میخواد یه جا تنها گیرش بیاره و شاهرگش رو بزنه. داریوش از کاظم میپرسه چرا هیچ وقت بهش نگفته که تو نبودش مردم چه چیزهایی می‌ گفتند، میگه اسم نسرین رو فقط تو و بهرام میدونستید، کاظم میگه من نگفتم. داریوش میگه ولش کن بخور بریم کار داریم، باید بری پیش بهرام بگی داریوش برگشته، اون دیر یا زود می فهمه بهتره تو بهش بگی تا بهت اعتماد کنه. از کبابی که میان بیرون یه سری زیتون پرورده و نوشابه و … برداشته بودن که میدن به یه آقایی که پسماند زباله جمع می کرده، صاحب کبابی میفهمه و دنبالشون می کنه اما اونا فرار می کنند.
لیلا با پولی که پدرش داده بود میره خرید گوشت و همبرگر و ۵۰ تومن هم به شاگردش انعام میده اما همه رو میذاره تو پلاستیک مشکی تا کسی نبینه، نزدیک خونه ماشین صاحبخونه رو میبینه و با ذوق با کلیدش یه خط طولانی روش میکشه و میره، پسر سیروس همچنان تعقیبش می کنه.

سریال داریوش قسمت ۲

ادامه خلاصه سریال داریوش قسمت دوم را در اینجا بخوانید.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۱

خلاصه سریال داریوش قسمت اول

داریوش تو ماشین به صدای ضبط شده دخترش با موبایل گوش میده که از اینکه خانواده مقتول بعد از ۱۱ سال رضایت دادن خوشحاله و از پدرش می خواد که دیگه برگرده بدونه که دخترش و سینا ( نوه اش) بیشتر از همیشه بهش احتیاج دارند‌.

داریوش از یک طرف خوشحاله و از طرفی هم دلشوره داره، یکدفعه نزدیک مرز ایران و ترکیه ماشین تو برف گیر میکنه و راننده میگه باید پیاده برند، داریوش و رفیقش مرتضی راهی میشن نزدیکای کوههای ایران از هم جدا میشن و خداحافظی می کنند. مرتضی هم همین مشکل داریوش رو داشته که داریوش بهش قول میده وقتی رسید تهران میره سراغ خانواده مقتول و ازش رضایت می گیره تا مرتضی هم برگرده پیش خانواده اش.

داریوش تو اتوبوس خواب می بینه در حال ادامه دادن مسیر بود که می بینه یه جنازه رفیقش خونی روی برفها افتاده و یه خنجر بزرگ دستشه بعد بلند میشه و اونو دنبال میکنه که یکدفعه داد میزنه و بیدار میشه می بینه تو اتوبوسه. بالاخره بعد از ساعتها به ترمینال آزادی تهران میرسه و پیاده میشه.

داریوش میره کارگاه شیشه گری پیش کاظم که مثل برادرشه تا ببینه ماجرای رضایت چی بوده که اونم میگه ماجرایی نیست و اینا بعد از اینهمه سال سرد شدن رضایت دادن نگران چی هستی؟ داریوش جواب میده که بهرام باور نکرده که طلاها دست اون نیست. کاظم میگه میدونی که من از بهرام خوشم نمیاد اما بعد از رفتن تو هوای منیژه خانم رو خیلی داشت و همه خرجهای مراسم رو پرداخت کرد، تا زمانیکه لیلا خانم و نوه ات غیب بشن هوای اونا رو هم داشت، اگه بفرض این فکر رو راجع به تو داشت اینا رو اذیت می‌کرد تا تو رو بکشونه اینجا، داریوش میگه اینکارو نکرد چون من می‌شناخت میدونست من ترسوتر از این حرفهام که بخاطر زن و بچه ام برگردم.

همون روزهای اول لب مرز بهش زنگ زدم که طلاها دست من نیست و گفتم بهش سیروس می خواست با طلاها در بره نه من، فقط گفت برگرد منم ترسیدم.

کاظم میگه: بعد ازاینکه جنازه سیروس رو چندتا خونه اونورتر پیدا کردن رشید فهمید که یه سر دزدیده شدن طلاها می خوره به بهرام و بی آبروش کرد نوچه هاشو فرستاد سراغش لخت انداختنش تو خیابون با قمه و چماق اونقدر زدنش تا یه استخون سالم نموند براش بعدش هم مجبورش کرد تا تمام مال و اموالش رو بزنه به نام رشید، ماه به ماه هم یه مقدار پول بابت طلاها میداد به رشید،

داریوش میگه بارها به بهرام گفتم بی خیال رشید شو این پسره شره اما قبول نکرد، داریوش از پسر رشید میپرسه که کاظم بهش میگه دولت هم مال و اموالش رو کشید بالا هم خودش رو، بخاطر بار سنگین شیشه که تو ماشینش بود، داریوش تعجب میکنه اونکه اینهمه نوچه داشت چرا تو ماشین خودش گذاشته، بهش میگه آه و نفرین اونهمه مادر پشتش بوده که گرفتتش، پولا رو طلا کرد که رفت خودش هم اونطور، باور کن پول دزدی سگش شرف داره به پول مواد، داریوش میره تو فکر و میگه کاظم باور کن یه سر از ماجرا میرسه به دزدی طلاها و بهرام، چرا باید تو ماشین خودش مواد بزنه مشکوکه، عین همین رضایتی که از پسرخاله هاش برای من گرفته، نقشه داره برام. کاظم میگه باور کن بهرام تغییر کرده توبه کرده افتاده تو کار خیر کمپ اعتیاد باز کرده، گرمخونه باز کرده، چرا این آدم بخاطر یه کم طلا بره با فامیلش چونه بزنه تو رو بکشونه اینجا؟ داریوش میگه یه کم طلا نبود کلی شمش یکی دویی بود. کاظم با تعجب میگه اِ، پس خوش بحال اون بنده خدایی که وسط این ماجرا اینا رو گذاشته تو جیبش. داریوش با خنده میگه نکنه تو برداشتی، نگاه کارگاه، کارگر ،… کاظم هم با لحن شاد میگه داداش، زن خوب، خدا رحمت کنه پدرزنم رو که هر چی دارم از اون دارم. داریوش میگه حالا یه وقت میام پیشت یه شام می خورم زنداداشمون هم می بینم. کاظم میگه تا لیلا رو پیدا کنی باید بیای پیش خودم بمونی. اما داریوش قبول نمی کنه و میگه تا ماجرای مشکوک رضایت واسم حل نشه نمی خوام تو رو وارد این جریانات کنم. کاظم میگه داداش ماجرایی نیست، اینا رضایت دادن ۴۰۰ تومن پول دیه اشون رو دادیم، اون سیروس خدابیامرز ۴۰۰ هزارتومن می ارزید؟ پول رو گرفتن رفتن یه فلافلی زدن کارشون گرفت. همون لحظه سفارش غذایی که کاظم داده بود میرسه و می خواد که مشغول بشن به خوردن، داریوش از کاظم می خواد براش یه سیم کارت بگیره و پول‌های ترکی که داره رو به پول ایرانی تبدیل کنه. کاظم تعجب میکنه از دیدن این همه پول، داریوش میگه منم توبه کردم اینا همه پول کارگریه. بعد میگه می خوام برم بهشت زهرا سر خاک منیژه. کاظم راهنمایی اش میکنه چیکار کنه.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت اول

داریوش یه لقمه از کباب کوبیده رو با نون سنگک می ذاره دهنش چشماش پر اشک میشه، کاظم میپرسه چیزی شده که داریوش بهش میگه بخاطر مزه اش.

بعد از غدا داریوش میره سر خاکه منیژه اونجا می بینه بهرام و یکی نشستن سر خاک گل و خرما گذاشتن فاتحه میدن و مدام اطرافشون رو نگاه میکنند، بعد که از اونجا میرن داریوش میره سر قبر منیژه یه لگد به سبد گل میزنه و کلی گریه میکنه. بعد از یه پیرمرد گوشیش رو میگیره و به دخترش لیلا زنگ میزنه و آدرس میده لیلا با پسرش سینا بیان تا ببینتشون.

لیلا با سینا میان سر قرار که یه بازار شلوغی بود، داریوش از دور نگاه میکنه ببینه کسی تعقیبش نکرده باشد که یکدفعه می بینه شاگرد سهراب پسر سیروس میفته دنبال لیلا، مجبور میشه خودش رو قایم کنه بعد که اون میره ، داریوش میدویه سمت لیلا اما اونها سوار ماشین میشن و میرن، داریوش همچنان ماشین رو دنبال میکنه که با ماشین برخورد میکنه راننده پیاده میشه و دعوا راه میندازه لیلا تو ماشین گریه اش میگیره پدرش رو می بینه، با هم سوار ماشین میشن کلی گریه میکنه داریوش میگه بچه نگرانه دیگه بسه، داریوش با سینا صحبت می کنه و بهش قول بازی پلی استیشن میده و باهاش می خواد رفیق بشه، بهش هم میگه همون داریوش صداش کنه. داریوش از اونا جدا میشه و کلید میگیره و قرار میذاره شب برگرده پیششون.

داریوش آخر شب میره پیش کاظم می بینه سهراب رفته سراغش اما کاظم میگه که از داریوش خبر نداره ، سهراب میگه من بالاخره پیداش میکنم هم اونو هم خونه دخترش رو تا حق خودم و برادرزاده ام رو ازش بگیرم. کاظم عصبانی میشه میگه شما که دیه اتون رو گرفتید ، چرا اومدی سراغ من برو پیش پسرخاله ات بهرام. سهراب عصبانی میشه و میگه بفهمم داریوش اومده پیشت و بهم نگفتی اینجا رو آتیش میزنم، به بهرام هم هیچی نمیگی، بعد با پسر سیروس سوار موتور میشه و میره.

داریوش که همه چیزو دید و شنید میاد به کاظم میگه ببخشید گفتم که برات دردسرم. کاظم هم عذرخواهی میکنه که بهش بد گفت پشت سرش تا حرفاشو باور کنن، سیم کارت و عابر بانک رو به داریوش میده و میگه رمزش ۱۲۴۳ هست و بقیه پول رو هم فردا تبدیل می کنم. بهش میگه ما چرا اینقدر ترسوییم؟ داریوش جواب میده عوضش فرار کردن رو خوب بلدیم.

داریوش یه موتوری میگیره و میره، سر راه یه سری وسائل و خوراکی میگیره که بره خونه لیلا، تو مغازه وقتی فروشنده می خواد کارت بکشه یواشکی یه بسته پاستیل برمیداره و به فروشنده می گه ۲۰۰ تومن دیگه بکشه، بعد میگه اون ۲۰۰ رو بده شاگردش، میرسه در خونه و کلیده میندازه میره داخل، وسایل رو میده بهشون، لیلا کلی خوشحال میشه و تشکر میکنه. سینا کمی خوراکی می خوره وقتی میخواد پاستیل رو برداره داریوش بهش میگه اینو نخور، اونموقع هم که خریدم فهمیدم اشتباه کردم، بهش میگه اینا رو با چیزایی درست میکنن که واسه بچه ها بده، خلاصه سینا راضی میشه که پاستیل رو نخوره. لیلا برای شام ماکارونی درست می کرد، داریوش به سینا میگه الان وقت کلوپ رفتنه، سینا میگه الان که بسته است، داریوش میگه نظرت چیه کلوپ رو بیاریم خونه؟ سینا تعجب می کنه و میگه چجوری؟ داریوش در ساکش رو باز می کنه و پلی استیشن رو در میاره به سینا میده سینا اونقدر خوشحال میشه که شوکه میشه میگه چرا دروغ میگی که این مال منه. اما وقتی داریوش میگه این واقعیه و برای تو خریدم باور میکنه و از خوشحالی داد می زنه و می پره بغل مادرش.

موقع بازی از داریوش می خواد که بهش یاد بده چون بازیش خیلی خوبه، داریوش ۹ تا گل بهش،میزنه. داریوش به لیلا کمی پول نقد میده و میگه از فردا هم نره سرکار، لیلا میگه ده روزی هست که نمیرم، اونجا دعوام شد. داریوش میگه دیگه تموم شد نگران چیزی نباش.

سینا تو حال خوابش میبره، داریوش میره براش پتو بیاره یه نفر میزنه به پنجره و سوت میزنه، داریوش برق رو خاموش میکنه و به لیلا میگه ساکت باشه، از لای پنجره نگاه میکنه می بینه پسر همسایه است پنجره رو باز میکنه ازش می پرسه کفتربازه، اون میگه نه اما صاحبخونه چندتایی داره، بهش میگه اگه صبح پرشون بدی دیگه نصف شب سوت لازم و سنگ لازم نمیشی اونم مودبانه خداحافظی میکنه و میره.

صبح لیلا میره نون بگیره برگشتنی صاحبخونه رو می بینه، بهش میگه تا یه هفته دیگه تسویه میکنه، صاحب خونه هم عذرخواهی میکنه و میگه که این خونه تنها سرمایه اشه و رو اجاره اش حساب کرده لیلا میاد بره صاحبخونه زیر لب میگه غربتی، لیلا بهش برمیخوره میگه چه غلطی کردی؟ بعد یه دسته اسکناس رو پرت میکنه طرفش و میگه تا یه ماه دیگه هم از اینجا بلند میشه. وقتی لیلا میره خونه تو آشپزخونه میشینه و گریه میکنه، داریوش همه اینا رو می بینه.

آقای زمانی صاحبخونه لیلا میاد در مغازه فلافلی سهراب و بهش میگه لیلا خانم امروز صبح اومد همه اجاره اش رو یه جا داد و وسط داد و بیدادش هم گفت تا یه ماه دیگه خونه رو تخلیه میکنه، سهراب پرسید غریبه ایی ندیده که بره خونش اونم گفت نه، بعد ازش خواست که اگه اتفاقی افتاد به کسی نگه که همدیگه رو می شناسن و فقط اگه کسی رفت تو اون خونه بهش خبر بده. پسر سیروس که تو فلافلی کار میکنه ازش می پرسه چی می گفت پیرمرده؟ سهراب بهش میگه: گفت فکر کنم داریوش اینجاست، قاتل بابات برگشته…

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.