گوناگون

نامه و دلنوشته به رئیس جمهور شهید سید ابراهیم رئیسی برای مدرسه

این مطلب اختصاص دارد به نامه ای به رئیس جمهور شهید سید ابراهیم رئیسی از زبان دانش آموزی خواهید خواند . در ادامه با ما همراه باشید.

نامه ای به رئیس جمهور شهید

سید ابراهیم می‌خواهم کمی باتو حرف بزنم.

سید ابراهیم تو همان روز که توی مناظره‌های انتخابات توهین شنیدی و سکوت کردی، شهید شدی.

وقتی دولت را با خزانه خالی تحویل گرفتی

و نگذاشتی آب توی دل ملت تکان بخورد، شهید شدی.

سید ابراهیم وقتی در سازمان‌ملل قرآن خدا را دست گرفتی و از مظلومین دنیا گفتی، فهمیدیم تو زمینی نیستی و شهید شدی‌.

وقتی پشت میز ریاست‌جمهوری آرام و قرار نداشتی و هر روز سر از کارخانه و خیابان و استانی سر در می‌آوردی فهمیدیم تو آمده‌ای امیرکبیر دیگری باشی برای ایران. فهمیدیم تو شهیدانه زندگی کردی و شهیدانه خواهی رفت.

حالا دست تو بازتر شده

حالا نه از هیئت دولت

نه از سفرهای استانی

تو حالا از کنار امام‌ رضا

هوای کشور امام‌ رضا را خواهی داشت.

ما نسلی نبودیم که رجایی را درک کنیم

ممنونیم که آمدی و نشان‌مان دادی

ریاست‌جمهور یعنی فدا شدن برای جمهور

سفرت به خیر سید

سلام ما را برسان به امام‌رضا (ع)

و بگو ما دیگر نفس نداریم

پسرش مهدی (عج) را راهی کند.😭😭😭😭😭

شعر و دلنوشته برای شهادت رئیس جمهور

یوسف شیردِژَم

پیداست چقدر محترم بودی تو

پیداست چقدر مغتنم بودی تو

عمریست که در خدمت ایران بودی

عمریست که خادم حرم بودی تو

%%%%%%%

محمدعلی بیابانی

ای نسل تو فاطمی، تبارت علوی

این شرط وفا نبود، بی ما بروی

مهمان رضا شدی! مبارک باشد

ای خادم آستان قدس رضوی!

%%%%%%%

محمداحسان افتخاری‌پور

هرچند شهادت هنر مردان است

اما خبر رفتنشان سوزان است

هر لحظه عبادت تو خدمت بود و

محراب شهادت تو هم میدان است!

%%%%%%%

سارا رمضانی

ای خادم عشق موسم پرواز است!

پایان تو نیست، تازه این آغاز است

در لحظه ی زیبای شهادت انگار

آغوش رضاست روبرویت باز است

%%%%%%%

حامد حجتی

نبینم آنکه صدای تو در حصار بیفتد

عبای خاکی‌ات ای مرد یک کنار بیفتد

کنار نام تو ای سید ِسترگ ِزمانه

چه خوب شد که شهادت به‌افتخار بیفتد

نه خستگی به تو روی آورد نه عجز و تباهی

هر آنچه هست در اینجا به اختیار بیفتد؛

که نان به سفره مردم رسیده باشد و هر روز

در این زمین‌وزمان دست‌ها به کار بیفتد

درست لحظه بارانی دو چشم تو دردی است

که پای کودک آن دورها به خار بیفتد

تو را به آتش و مه در سوادِ کوه کشیدند

مباد آنکه خلیلِ نجیب از اعتبار بیفتد

نشسته‌ای به فراسوی جمعه‌های توسل

که چشم‌هات به جولان آن سوار بیفتد

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. خانه ای بود در کشور ما
    خانه ی عشق نامیده میشد
    موی سرسبز یاس سپیدی
    پشت دیوار آن دیده میشد
    روزی از روزها از کشور ما
    مردی از جنس مردم سفر کرد
    عبا بر پشت و کفش گلی به پا داشت
    از درون کشور ما گذر کرد
    ساعتها باغم گذشتند
    کشور از سیدابراهیم بی خبر بود
    چشمهای صبور و نجیبش
    چندساعتی خیره به در بود
    تا که یک صبح یک صبح غمگین
    بر در کشور ما خیمه بستند
    نغمه ی شهادت آمد و از دیوار کشور
    شاخه ی یاسها را شکستند
    بعد از آن روز دیگر ندیدم
    کشورم شاد باشد بخندد
    بعد از آن روز دیگر ندیدم
    خنده بر لبان عاشقان نقش بندد
    ردپای یک عشق در اینجاست
    پا به قلبمان آهسته بگذار
    وقتی از کشور ما گذر می کنی تو
    حرمت رئیس جمهورمان را نگهدار…..
    شعر…دکتر نفیسه ورکیانی پور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا