آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

دانلود قسمت ۵۰ سریال هفت سر اژدها از شبکه سه / قسمت پنجاه سریال هفت سر اژدها

سریال هفت سر اژدها ساخته ابوالقاسم طالبی هر شب از شبکه سه در حال پخش می باشد، در اینجا دانلود قسمت ۵۰ سریال هفت سر اژدها از شبکه سه را خواهید دید.

سریال هفت سر اژدها به کارگردانی ابولقاسم طالبی هر شب حدود ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش می شود، این سریال مضمونی امنیتی پلیسی دارد. لینک دانلود قسمت ۵۰ سریال هفت سر اژدها را در اینجا خواهیم دید.

لینک دانلود قسمت ۵۰ سریال هفت سر اژدها

https://telewebion.com/episode/0xcede317

خلاصه داستان سریال هفت سر اژدها قسمت ۵۰

سارا تو فیزیوتراپی به کمک ساناز در حال راه رفتنه و راه رفتنش خیلی بهتر شده محمدعلی میبینتش و خداروشکر میکنه و میگه به سارا برن به تئاتر که ساناز میگه دست بردارین! کم خبر درباره تون پخش شده؟ میخواین بگن مرده زنده شد؟ محمدعلی میگه کسی نمیبینه سریع میریم و میایم! بعدشم همه نفوذیارو گرفتن کسی نیست که بخواد خبر بنویسه! سارا این تئاترو دوست داره آخه، سارا میگه شما اگه به فکر من هستین منو ببرین زودتر سر خونه زندگیمون. محمدعلی به دادگاه رفته و از خودش در برابر اتهاماتی که زدن و اخطارهای دروغی که درباره اش منتشر و چاپ شده شکایت میکنه و از خودش دفاع میکنه و میگه من قتی هنوز فقط مضنون بودم این رسانه ها و اخباری که تو روزنامه ها چاپ شده منو علنا متهم فرض کرده و حکمم واسم بریدن! این روزنامه ها و ۴۰ سایت که اخبار منو منتشر کردن از دو حالت خارج نیستن یا با کسی که به پدر و مادر من شلیک کرده دستشون تو یه کاسه ست و همه ی اینا از قبل تعیین شده ست یا رشوه گرفتن که این اخبارو چاپ کنن. دادگاه مضروبی با پسرش برگزار شده و گلباشی جرمشو بهش میگه و ازش میخواد تا دفاع کنه مضروبی میگه الان منو با پسرم گرفتین آوردین اینجا که چی بشه؟ واسه چی؟ اصلا به چه جرمی؟

آنها شروع میکنن به گفتن جرم هایی که مرتکب شده مضروبی عصبی میشه و میگه باشه من قبول دارم کنایه کارهارو کردم و جرم انجام دادم ولی زیر نظر کی انجام دادم؟ بانک مرکزی اون بالا دستا هم باید باشن اینجا پس چرا نمیبینمشون؟ گلباشی میگه به ترتیب به حساب تک تک جرم هاشون میرسیم خیالتون راحت! سپس دادگاه پولادی تشکیل میشه و به خاطر کلاهبرداری هایی که کرده و جرم هایش بهش میگن و میگن به خاطر همین کارهات ثروت های افسانه ای واسه خودت جمع کردی او میخنده و میگه یا شما ثروت افسانه ای نمیدونی چیه یا نمیدونی ثروت من چیه گلباشی بهش میگه من فیلم املاک، کارخانجات، زمین ها و چیزهای دیگه تو دیدم افسانه نیست خیالت راحت! محمدعلی با سردار کاملی تو مزار شهدای گمنام قرار میزاره و بهش میگه واسم کلی حرف درآوردن به خاطر تتو و خواننده زیرزمینی بودنم گفتم دیگه نیام دفتر کارتون بهتره اینجا خوب شد. سردار بهش میگه من از همون موقع که به هوش اومدی و از مشتاقی گفتی واسم، تحقیق کردم و با اطلاعاتی که بدست آورم فهمیدم مشتاقی همان بهرامیان خودمونه و از همونجا شروع کردیم به حمایت کردن ازت تا راهو پیش بری. واسه همین انتقالت دادیم به طبقه اول که بتونی فرار کنی و خوبم تونستی! وقتی رفتی به پناهگاه معتادها ما به اون مدنی گفتیم بفرستت از اونجا بری تا گیر نیوفتی! وقتی رفتی خونه اون پیرزن زخمی شدی یادته؟

من به چشمی گفتم ماجرارو تا واست دکتر بفرسته، چشمی هم جلوی اون پسری که بهت کمک میکردن گرفت و ازش حال تورو پرسید و گفت که من از سپاه اومدم و میخوایم به محمدعلی کمک کنیم ولی از طریق تو، یعنی جوری که فکر کنه تو داری کمکش میکنی! سپس دکتر را باهاش فرستاد بیاد پیش تو و کمکت کنه تا درمان بشی! تمام شنود هایی که میکردین همش از زیر نظر ما میگذشت یعنی قبلش اجازه شو از قوه قضاییه صادر میکردیم یجورهایی تو مأمور مخفی بودی که خودتم خبر نداشتی. مانتیس با متین که خارج از کشوره صحبت میکنه و میگه بهتره برگردین به ایران ما اینجا مواظبتونیم انگلیس و کانادا هم که باشین باز میتونن بندازنتون زندان و جریمه تون کنن! و پرداخت جریمه یعنی قبول این جرم بیاین جلوشون وایسین پدرتون هم با مقامات صحبت کرده به زودی این اتهامات از روتون برداشته میشه متین با کلافگی و عصبانیت تلفنو قطع میکنه. شب پرواز متین سلطان خواه میشینه که به محض پیاده شدن ار هواپیما سهراب و همکارش جلوشو میگیرن و متین میگه خیلی وقته منتظرتون بودم بالاخره اومدین آنها بهش دستبند میزنن و میبرنش. او بهشون میگه خوشحال باشین از این لحظه خوب لذت ببرین که به زودی وقتی دوباره ولم کردن اون موقعیت باید از من بترسین! سلطان خواه را دستگیر کردین؟ تو مسیر باهم کمی بحث و کل کل میکنن که وقتی متین چشمش به مانتیس با همان رئوفی میوفته جا میخوره . رئوفی بهش میگه منم مانتیس نفوذیتون تو سپاه! دیگه نشد پنهان کنم بیشتر از این متین میگه تو الان خودت یه خیانت کاری در جریانی؟ او تأیید میکنه و بعد از کمی حرف زدن متین از اونجا میره که جلوتر با محمدعلی روبرو میشه و از روی حرص میخنده و باهم کمی بحث و کل کل میکنن و متین میگه بترس از روزی که بیام بیرون! تو چجوری جرأت کردی با من حرف بزنی! اونم اینجا! سپس بعد از زدن حرفاش از اونجا میره…

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.