آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

دانلود سریال گیلدخت چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ از شبکه آی فیلم + خلاصه داستان آن

گیلدخت حکایت گلنار و اسماعیل است که در دوران قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود و بهانه ای برای ماندن پیدا می‌کنند.

سریال گیلدخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی هر شب بجز پنجشنبه ها از شبکه آی فیلم به صورت دو قسمتی به نمایش در می آید، در اینجا با دانلود سریال گیلدخت چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت از شبکه آی فیلم با ما همراه باشید.

دانلود سریال گیلدخت چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت از شبکه آی فیلم

لینک قسمت های ۵۵ و ۵۶ سریال گیلدخت

https://telewebion.com/episode/0x690e30a

https://telewebion.com/episode/0x695073e

خلاصه قسمت های ۵۵ و ۵۶ سریال گیلدخت

آنچه در قسمت ۵۵ سریال گیلدخت گذشت: چاوش و سربازان عمارت شروع کردند به گشتن عمارت. وقتی صفورا به صفی گفت که اول بهتره بیاین مطبخ رو بگردید .صفی هم چاوش و سربازا رو فرستاد که مطبخ رو ریز به ریز بگردند.اما خوشبختانه چیزی پیدا نکردند… گلنار سوسن تفنگا رو به همراه زباله های مطبخ روی گاری گذاشته بود و اونو بین زباله ها پنهان کرده بود و میخاست از در عمارت بیرون بره. که نظیر و تفنگچیا جلوشو گرفتند و نظیر گفت کجا میری؟ گلنار بدون اینکه کسی متوجه بشه به نظیر فهموند که سوزن تفنگا داخل زباله هاس. و باید از عمارت اونا رو ببره بیرون.

نظیر هم برا اینکه بقیه تفنگچیا شک نکنن یکم توی کیسه ها رو نگاه کرد و گفت هیچی نیس فقط زباله مطبخه. درو براش باز کنید بره بیرون. تفنگچیا خاستند درو باز کنن که یهو زهرمارخان سر رسید و گفت صبر کن ضعیفه‌.خودم میخام کیسه ها رو بگردم که یهو شروع کرد با شمشیر داخل کیسه ها میزد که یهو شمشیرش به کیسه سوزن تفنگا خورد.و…

زهر مار گلنارو برد به اتاق شازده آصف و گفت مقصر رو پیدا کردم‌. آصف هم خندید و گفت به شعور من توهین نکن زهر مار خان. این خاله قزی چیه برداشتی آوردی.این دختر چطور میتونه این کارو بکنه و…
صفی هم گفت که زهر مار بیراه نمیگه. هر اتفاقی که توی این عمارت میفته یه سرش بر میگرده به این دختره ….
گلنار گفت: من بی گناهم من اصلا خبر نداشتم که این کیسه داخل زباله های مطبخه….
صفی هم گفت به اردشیر بگید که گلنارو ببرن داخل استبل و زندانیش کنه.
دستای گلنارو بستن و جلوی چشم آدمای عمارت اونو بردن به استبل….

خبر گرفتار شدن گلنار به همه جا پیچیده بود و به گوش میرزا هم رسیده بود.

زهر مار رفت توی استبل پیش گلنار و داشت با حرفا و حرکتاش گلنارو تهدید میکرد….

آصف و تفنگچیا و نظیر هم رفتند توی مطبخ. همه مشغول آشپزی بودن که آصف گفت این دختره تنها نمیتونه این کارو بکنه.سریع هم دستاشو لو بدین … وگرنه خودم دهنتونو باز میکنم. بعد تفنگچیا میزو خالی کردند و مصیب رو روی میز دراز کردند و شروع کردند به کتک زدن مصیب.

که یهو میرزا آمد و به آصف گفت اگه قرار باشه کسی باز خواست بشه منم نه ندیمه های مطبخ.

آصف گفت مرتیکه تو چشمات میبینه …..بگیرینش…. که میرزا رو دستگیر کردند و زندانی کردند.

طاوس و زهرمار داشتند باهم حرف میزدند که طاوس به زهرمار گفت من بهت دیگه اعتماد ندارم سر قضیه تیر وتفنگا… زهرمار گفت یکبار دیگه بهم فرصت بدین مطمئن باشین جبران میکنم و نمیزارم آب توی دلتون تکون بخوره.

طاوس گفت پس یه فرصت بهت میدم و خودت و چن نفر از دوستای قابل اعتمادت برید به رشت اونجا چن نفرو باید بکشید بدون اینکه ردی از خودتون یا ما بجا بزارید. و توی راه هم یه امانتی داریم باید برام بیاریدش. یه آدمه. حکیم قدیمی شاه بابا رو باید برام بیارید. زهرمارهم گفت اطاعت امر …

آنچه در قسمت ۵۶ سریال گیلدخت گذشت: خدمه مشغول تمیز کردن عمارت بودند برای آمدن مهمانان و شازده های قجری. مهمانان داشتند یکی یکی می رسیدند به عمارت.و لحظه لحظه عمارت شلوغ تر و پر هیاهو تر میشد….

خدمه مشغول پذیرایی از مهمانان شدند که در این حین صفورا رفت پیش چاوش و گفت؛ چاوش قرارامون و حرفامون چی شد.یادت رفت بمن چی می گفتی…چی شده که الان حاضر نیستی تو صورت من نگاه کنی و شروع کرد به گریه کردن….

از سویی زهر مار و تفنگچیای مورد اعتمادش توی جنگل نشسته بودند.زهر مار چنتا مارسمی گرفت و توی یه کیسه انداخت و به تفگچیا گفت هر کس شجاعت داره دستشو ببره داخل کیسه. اردشیر یکی از تفنگچیا بلند شد و کیسه رو از روی درخت برداشت و در کیسه رو باز کرد و داشت دستش و داخل کیسه میکرد که زهر مار گفت صبر کن.من اون چیزی رو که باید می فهمیدم فهمیدم. و خطاب به یکی از تفنگچیا گفت تو که جرات روبه رو شدن با چنتا جک و جونورو نداری چطور میخوای این راه و بیای؟

یه سمت دیگه صفی و آصف داشتند باهم حرف میزدند و آصف گفت: میرزا چی گفت؟.صفی:میرزا گفت به دونفر از آدمای اسماعیل کمک کرده و وارد عمارت شدند و سوزن تفنگا رو درآوردن.و..آصف:تو هر چی این مرتیکه میگه باور میکنی!!!. صفی به آصف گفت: میرزا رضا حکایت خودش و ماه منیرو اولادش رو برام تعریف کرد و گفت شماها عروسیش رو به عزا تبدیل کردید.و… صفی گفت: ما آدمای مهمی رو اینجا جم کردیم تا از حکایت کشتن عموی شما توسط اقوام مادری مظفر. به نفع شما استفاده کنیم و شما رو بجای مظفر به تخت بنشونیم. اگه این جماعت حکایت اول رو قبول نکنند قطعا حکایت ماه منیر و میرزا رضا رو میپذیرند که اگه اینطور باشه. هیچ کدوم از ما دیگه جایی برا زندگی نداریم….
آصف غافل ار اینکه نمی دونه که همون اولاد گمشده میرزا.خود آصفه. و میرزا پدر واقعی آصفه.

آصف با این حرف صفی نگران شد و به فکر فرو رفت.

احتشام مخفیانه اومد تو جنگل که اسماعیلو ببینه.که یکی از آدمای اسماعیل جلوشو گرفت و گفت نمی زارم اسماعیلو ببینی بگو چی میخوای. که احتشام گفت در مورد گلنار خانومه.

اسماعیل و احتشام باهم دیدار کردند و گفت گلنارو گرفتن میترسم آصف بلایی سرش بیاره بابت پیداشدن سوزنا.

آصف و طاوس و صفی باهم توی اتاق نشسته بودند که آصف گفت مرتیکه سیاس این همه سال خودشو به کوری زده بوده .باید به بدترین شکل بکشمش. و از اتاق بیرون رفت.طاوس به صفی گفت:جنازه میرزا رو برام بیار نزار دست آصف بهش برسه.
صفی گفت:شازده مفخم رو این اطراف دیدن و این بی ربط با گم شدن مهربان بانو نیست. تو این اوضاع به صلاح نیست میرزا رو بکشیم.به تنبیه و اخراج بسنده کنید…
طاووس گفت: نه همون حکمی که دادم رو انجام بده و کارشو یکسره کن. صفی هم احتشام را صدا زد و گفت میرزا رو بکش و طاوس به صفی گفت گلنارو آزاد کن بزار بره. شاید از طریق اون به کسای دیگه رسیدیم.

گلنار آزاد شد و اومد توی مطبخ و همه از دیدنش خوشحال شدند. که یهو نظیر اومد تو و رو به آسیه گفت شازده گفته این چنتا عمله رو بیارم مطبخ کمک حالتون باشن و به عمله ها گفت بیاین تو و کیسه ها رو ببرین تو انبار که یهو اسماعیل به شکل خدمه وارد مطبخ شد و گلی از دیدنش شوکه شد و باید ببینیم که گلنار عکس العملی نشون میده یانه.

و از این طرفم طاوس الملوک و آصف، میرزا رو به بیرون عمارت بردن و چشمای اونو بستن و میخان بهش شلیک کنن که آصف تفنگشو به سمتی نشانه میگیره و معلوم نیس به چه کسی شلیک کرده…

و اینکه دلیل اینکه صفی،با آصف و طاوس همکاری میکنه و همیشه همراهشونه و اعتمادشونو جلب کرده اینه که صفی چون خودش آخرین نوادگان خاندان زندیه هست. تصمیم داره با یاری کشورهای دیگه و برخی بزرگان کشور نزاره که آصف جای مظفر رو بگیره و خودش به تخت بشینه.

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.