آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

دانلود سریال گیلدخت جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ از شبکه آی فیلم + خلاصه داستان آن

گیلدخت حکایت گلنار و اسماعیل است که در دوران قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود و بهانه ای برای ماندن پیدا می‌کنند.

سریال گیلدخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی هر شب بجز پنجشنبه ها از شبکه آی فیلم به صورت دو قسمتی به نمایش در می آید، در اینجا با دانلود سریال گیلدخت جمعه ۲۸ اردیبهشت از شبکه آی فیلم با ما همراه باشید.

دانلود سریال گیلدخت جمعه ۲۸ اردیبهشت از شبکه آی فیلم

لینک قسمت های ۵۷ و ۵۸ سریال گیلدخت

https://telewebion.com/episode/0x6b01ab4

https://telewebion.com/episode/0x6b4aa07

خلاصه قسمت های ۵۷ و ۵۸ سریال گیلدخت

آنچه در قسمت ۵۷ سریال گیلدخت گذشت: آصف با گلوله به میرزا شلیک کرد…

طاوس ردای آقا محمدخان رو به برادرزادش آصف هدیه داد و گفت تا به تخت ننشستی این ردا رو تنت نکن…چون شهون نداره که قبل از سلطنت تنت کنی..

آصف وسوسه شده بود و چند باری خواست ردا رو به تن کنه که بلاخره بعد از اینکه طاووس از اتاق بیرون رفت اونو پوشید.

طاووس رفت پیش تقی و بهش گفت من خیلی متاسفم برا مرگ گلنار.تقی با من این قد بد نباش.این اتفاقا تموم شه با هم بریم یه جای دور زندگی کنیم باهم….تقی همیشه از خودم می پرسم که چرا منو ول کردی و رفتی با احترام السادات ازدواج کردی ؟ مگه اون چی داشت که من نداشتم ….

راستی تقی تو از اول میدونستی که میرزا چشمش میبینه و کور نیس؟ تقی گفت میرزا بعد ماه منیر دیگه دوس نداشت صورت هیچ زنی رو ببینه… میرزا چیزی رو دیده که هیچ وقت نباید می‌دیده….یا باید دربارو ترک میکرد یا باید خودشو به کوری میزد. وقتی که تو با هم دستی برادرت به معین میرزا سم دادین تا اون بمیره و برادرت به تخت بشینه. میرزا اونجا بوده و همه چیزو دیده..

شوکت السلطنه(مادر آصف) و مهربان بانو با گاری وارد عمارت شدند و طاوس به استقبال آنها آمد. آصف هم به استقبال آمد و شوکت السلطنه با عصبانیت به آصف سیلی زد و گفت تو پسر من نیستی پسر من به مردمش خیانت نمیکنه…

شب شده بود و گلنار با کمک اسماعیل مخفیانه به دیدار تقی آمد و لیست مهمونای روز مهمانی رو به پدرش نشان داد‌ و تقی گفت همه مهمونا از فامیلای پدری طاوس هستند و کسی از فامیلای مادری طاوس به مهمونی دعوت نشده تنها کسی که میتونه کمکمون کنه شوکت سلطنس… گلنار شما باید کاری کنی که من وسط مهمونی سر برسم … و هر طور شده باید برید و میرزا روهم پیدا کنید بیارید

صفی تو اتاقش بود که اسماعیل مخفیانه وارد اتاقش شد و صفی رو تهدید کرد که اگه چیزی به بیرون درز کنه میکشمت. صفی گفت چی میخوای برا چی اومدی اینجا؟ اسماعیل گفت آزادی بی قید و شرط تقی رو میخوایم. صفی ؛این غیر ممکنه اگه طاوس بفهمه هر جای این دنیا باشم زهرشو بهم میریزه
اسماعیلم بیرون رفت و گفت تصمیم با خودته

طاوس و آصف مشغول خوردن غذا بودند که زهر مار هم از راه رسید و به طاوس گفت تمام دستوراتتون مو به مو انجام شد و امانتی شما حکیم رو هم آوردم .طاوس هم گفت برو جایی مخفیش کن تا بعد مهمونی خودم میام میبینمش.

طاوس به آصف گفت زهر مار همش برا ما دردسره. کارمون که باهاش تموم شد میفرستمش اون دنیا با هوریای بهشتی تاس بریزه.

زهر مار خان حکیم رو توی جنگل چشم بسته آورده بود تا طاوس با اون ملاقات کنه.حکیم گفت امر می‌فرمودید خودم برای دست بوسی میامدم‌ نیازی به بگیر و ببند نبود… طاوس گفت تو تنها کسی بودی که میدونی به ولی عهد ها همون طفل معصوما سم دادند تا الان این آدم بی لیاقت شاه بشه‌. یکی از اون طفلا برادر من بود.‌ حکیم تو باید امشب توی مهمونی همه چیز رو اعتراف کنی …

صفی هم صفورا رو صدا زد به اتاقش و به صفورا گفت تو باید دو نفرو بکشی وگه نه خانوادت رو می کشم. تو باید با این سم،طاوس و آصف رو بکشی صفورا وگه نه تمام خونوادت و اون عشقتو(چاوش)رو میکشم. صفورا هم گریان و نگران سم رو از صفی گرفت و از اتاق بیرون رفت.

صفی مخفیانه پیش تقی رفت و اونو پیش اسماعیل برد. اسماعیل و گلنار میخواستند تقی رو از عمارت خارج کنند که تقی قبول نکرد و گفت الان که به دمش رسیده من نمیرم و امشب هر طور شده باید خودمو به مهمونی برسونم و جلوی این اتفاق شوم(به سلطنت رسیدن اصف)رو بگیرم…

آنچه در قسمت ۵۸ سریال گیلدخت گذشت: آصف از بالای عمارت داشت به حیاط عمارت و آدما نگاه میکرد که یهو چشمش یه لحظه اسماعیلو دید‌و سریع از طبقه بالا اومد تو حیاط که ببینه آیا درست دیده یا نه.

آصف و طاووس توی اتاق نشسته بودند که چاوش در زد و وارد شد و گفت خبرای بدی براتون دارم متاسفانه تقی خان فرار کرده…کشیک چی رفته دیده تقی خان فرارکرده. آصف خیلی عصبانی شد و گفت برو هر طور شده تقی رو پیدا کن نیاید فرارش درز پیدا کنه. برو صفی رو هم برام غل و زنجیر کن بندازش تو گرمابه تا بگم چیکار کنی.

از یه طرف دیگه تقی و گلنار داشتند غذا می خوردند که یهو فیروزه اومد داخل و گفت صفورا توی غذای طاووس و آصف سم ریخته ماموریت داره اونا رو بکشه…

شوکت السلطنه هم که توی اتاقش مشغول کتاب خواندن بود، گلنار در زد و اومد داخل، برای شوکت شربت آورده بود و خودشو به شوکت معرفی کرد و گفت من گلنار دختر تقی خانم پدرم میخاد با شما ملاقات کنه اومدم خودم اینو بهتون بگم.

شوکت گفت تقی خان کجاس.؟ گلنار گفت پدرم توی انبار مطبخه. با هم رفتند بیرون که ناگهان مهربان بانو پشت در ایستاده بود….و خروج اونها رو دید.

از سویی طاووس در بستر بیماری افتاده بود، با سمی که صفورا بهش خورانده بود، مسموم شده بود. آصف هم در حالی که خیلی عصبی شده بود چاوشو صدا زد و بهش گفت تو اینجا چکاره ای.؟صفی گم و گور شده! میرزارضا گم وگورشده!تقی فرار کرده .!اینم از مسموم شدن طاووس الملوک!

که طاووس هم به چاوش گفت این دم آخری هر طور شده میرزا رضا رو پیدا کن و جنازشو برام بیار…

لحضه دیدار شوکت و تقی فرا رسید. تقی گفت امشب توی مهمونی قراره بیام و رازهای نگفته رو بازگو کنم و پته طاووس رو روی آب بریزم اما اول باید خیالم از بابت شما راحت شه.

شوکت به تقی گفت ماها اگه گوشت همو بخوریم استخون همو نباید دور بریزیم. بهتر نیست امشب به حرمت گذشته سکوت کنید؟

شوکت از انبار مطبخ داشت خارج میشد که تقی بهش گفت راستی میرزارضا همین اطرافه. شوکت السلطنه هم کمی به فکر فرو رفت و بعد بیرون رفت.

زهر مار خان،تفنگچیای عمارت رو جم کرد و داشت براشون حرف میزد و می گفت باید حواستون رو کاملا جم کنید اتفاقی نمیفته..تا آصف الدین شاه قاجار از ما راضی باشن…..

احتشام اومده بود تو جنگل که صفی رو ببینه.صفی به احتشام و تفنگچی همراهش گفت برید به آدمای اسماعیل بگید امشب ساعت ده وقتی فانوس پشت پنجره به حرکت در آمد عمارت رو بکوبید. بهشون به دروغ بگید که عمارت از خدم و حشم خالیه و اسماعیل هم توی عمارت نیست…. من خیالم وقتی راحت میشه که طاووس و آصف و اون عمارت با خاک یکسان بشه…..

آصف و مادرش با هم ملاقات کردند و مشغول صحبت بودند که مهربان بانو وارد شد و آصف رفت بیرون‌. شوکت به مهربان بانو گفت چی شد خبری از میرزا رضا نشد؟مهربان گفت نه هنوز، هر وقت پیداشون کردند میارنشون که برا مهمونی امشب حاضر باشن.

صفورا به آصف گفت همون عکسی که خواستین براتون آوردم. یهو آصف رفت تو اتاقش و دید که عکس گلنار روی میزشه. آصف فهمید که این گلی دختر بی بی لایقه همون گلنار دختر تقی خانه. عصبی شد و رفت به طرف مطبخ تا گلنارو بگیره که یهو یکی از ندیمه ها صداش زد و گفت شازده. طاووس الملوک کارتون داره باید برید دیدنش.

تو همین زمان صفورا اومد توی مطبخ که ناگهان اسماعیل و یارانش دره مطبخو بستند و تفنگاشونو دس گرفتند و به خدمه ها گفتند ما مجبوریم شمارو زندانی کنیم نمیزاریم کسی از مطبخ بره بیرون….

صفورا هم به خدمه و ندیمه های مطبخ گفت من عکس گلنار دختر تقی خانو دیدم.اون همین گلی خودمونه و اینا همش نقشه بوده که گفتند دختر تقی خان مرده ….

شب مهمانی فرا رسید همه ی عمارت داشتند مهیای این شب مهم میشدند…. و افراد اسماعیل هم بیرون عمارت توی جنگل کمین گرفته بودند و منتظر اشاره اسماعیل بودند که عمارت رو به توپ ببندند.

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.