خلاصه سریال ازازیل قسمت سوم + سریال ازازیل دانلود قسمت 3

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه ای از قسمت سوم سریال ازازیل که در روز جمعه 12 بهمن ساعت ۰۰:۰۰ منتشر شده است را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال ازازیل محصولی جدید در ژانر جنایی از شبکه خانگی و پلتفرم نماوا می باشد، در این سریال بازیگرانی با بازی پیمان معادی، پریناز ایزدیار، بابک حمیدیان، علی مصفا، گوهر خیر اندیش، بهرنگ علوی، محمد بحرانی، پاشا جمالی، مریم سعادت ، پیمان معادی و … حضور دارند ، ازازیل به نویسندگی مسعود خاکباز و کارگردانی حسن فتحی و تهیه کنندگی حسن خدادادی از روز ۲۸ دی ۱۴۰۳ در روز های جمعه هر هفته، ساعت ۰۰:۰۰ بامداد از پلتفرم نماوا پخش خواهد شد.
خلاصه قسمت سوم سریال ازازیل
مانی در حال دویدن دور پارکه و بعد وارد کافه میشه. کمی با خانم کافه چی صحبت می کن و چون خوش برخورد بوده ازش عکس میگیره و صفحه اش رو معرفی میکنه بهش که بره کارهای نقاشیش رو ببینه و ازش اجازه میگیره از چهره اش تو نقاشی هاش استفاده کنه. با رفتن دختر برای آوردن سفارش مانی چهره دختر قبلی که تو کافه به چشمش میاد. از دختر میپرسه که تو جای اون دختر قبلی اومدی؟ دختر میگه ما کارمون شیفتیه از وقتی اون همکارم گم شده یعنی دزدیدنش من میام جاش. مانی میگه پس تو هم مراقب خودت باش چون از اون خوشروتری.
مانی بانون تازه میاد خونه و یه صبحونه درست میکنه با صدای سوتش شوکا از خواب بیدار میشه و از کار مانی تعجب میکنه که نون تازه خریده. شوکا که کمی ناراحت بود از رفتار چند روز مانی از خوردن صبحونه امتناع میکنه و میره بیمارستان تا بیمارش رو به اتاق عمل ببره برای زایمان. بیمارش که حالش خیلی بد بود رو به اتاق عمل روانه میکنه. مانی تو خونه مشغول کشیدن تابلوی جدیدش میشه.
شوکا تو اتاق عمل بیاد روزهایی که حالش بد بود و بچه اش رو از دست داده بود میفته و زیر لب میگه تو شروعش کردی نمیذارم تمومش کنی.
سرگرد شریفی به مکان هایی که مرجان سر زده میره که از قضا اطراف محل زندگی مهری خانم مادر مانی بوده و از میوه فروش میپرسه که مرجان رو قبلا اونجا دیده یا نه؟ میوه فروش میگه فکر کنم دیدم. مهری خانم درها رو قفل میکنه از خونه اش میره بیرون، همون لحظه سرگرد میاد در میزنه اما خب چون کسی نبوده در رو باز نمیشه.
امیر به شوکا زنگ میزنه اما شوکا موبایلش رو تو کمد رختکن گذاشته بود و خودش هم تو اتاق عمل بود بخاطر همین تماس بی پاسخ میمونه.
شریفی و اسکویی به منزل شوکا میره مانی در رو باز میکنه و تعارف میکنه بیان داخل. شریفی از پشت پنجره دختر خونه روبرویی رو میبینه. شریفی با دیدن تابلوهای نقاشی میگه کارهاتون جالبه، فروشیه؟ مانی میگه آره اما گرونه. شریفی میگه از کجا معلوم شاید تونستم بخرم. از مانی میپرسه مرجان رو می شناسه یا نه؟ مانی میگه شناخت من از ایشون چه ربطی به جریان پرونده داره. شریفی به مانی میگه چرا خونه و محله قدیمیتان رو ول کردی اومدی تو این برج زندگی میکنی؟ من اگه اونجا رو داشتم هیچ وقت نمیومدم اینجا. چقدر همسایه های خوبی داشتید چقدر از مهری خانم تعریف کردن. با اون میوه فروشه آشنا شدیم. از شما تعریف میکرد میگفت میوه های عروسیتون رو داده، میوه های عروسی اولتون، عروسی با مرجان الهامی، بعد عکس مرجان رو نشون میده و مانی شوکه میشه از این همه اطلاعات پلیس. بعد از مانی می خواد که فردا به اداره پلیس مراجعه کنه تا پاسخگوی یه سری سوالات باشه.
شریفی از سرایدار میپرسه کی آب ریخته توی دوربین ها و کی بجز اون کلید تاسیسات رو داره. سرایدار میگه پریروز اینطور شده، کلید رو هم اعضای هیئت مدیره داره.
مانی زنگ میزنه به شوکا میگه کی میای خواستی بیای ناگت بگیر می خوام شام بپزم، اما حالش خوب نبود و شوکا متوجه حال بدش میشه.
شریفی با سرایدار میرن اتاقش تا ازش یه سری سوال بپرسن، میرن تو اتاق پرویز براش چای میریزه بهش میگه چکمه و روپوش برای چیه پرویز میگه مال سرایدار قبلیه، یه سری عروسک کنار اتاق بود شریفی ازش درباره عروسکها می پرسه و ازش اجازه میگیره که یکیش رو برداره اونم با پول. شریفی یکی از عروسکها رو برمیداره و ازش ۱۵۰ هزار تومن میخره اما چون این مقدار پول باهاش نبود پرویز میگه شماره کارت میدم بقیه اش رو بریزید به حساب. شریفی می پرسه چرا این عروسکها اینقدر زشت و ترسناک هستند منبع الهامت برای درست کردنشون چیه؟ پرویز میگه هنرمندها منبع الهامشون رو لو نمیدن. شریفی میگه نکنه شما با آقا مانی نسبتی دارید؟ پرویز میگه اختیار دارید ایشون حرفه ای هستن من آماتورم، بعد میگه جریان ۱۶ رقمی هم کنسله، شریفی به هوای اینکه پرویز تخفیف داده میگه اینطوری عروسک رو برنمیدارم، اما پرویز میگه نه کارتخوان دارم!
موقع برگشتن شوکا به خونه امیر بهش زنگ میزنه اما شوکا جواب نمیده.
شریفی موقع تمرین کنسرت دوباره چهره خونی زنی رو می بینه و کمی حالش بد میشه اما به کارش ادامه میده.
شوکا میرسه خونه، مانی پشت پیانو تو تاریکی نشسته، مانی از شوکا میپرسه میدونی وقتی یه مرد با یه هیولا مواجه میشه باید چیکار کنه؟ باید باهاش بجنگه؟ نه بخنده، لودگی کنه، آواز بخونه شاید اینجوری هیولا رو از رو ببره. وقتی اولین بار با صورت دهاتی تو لباس محلی دیدمت ماتم برد و خشکم زد یه چیزی تو چشمات بود که… شوکا نمیذاره حرفش رو ادامه بده بهش میگه من خسته ام باید بخوابم ، بعد میخواد بره تو اتاق اما مانی میگه فقط چند دقیقه به حرفهام گوش بده شوکا رو میبره اتاق کارش و میگه بشینه، بعد شروع به ادامه حرفش میکنه که اونروزها فکر میکردم دیگه عاشق هیچ زنی نمی شم اما شدم اونقدر عاشق که تونستم به یه دختر ۱۶،۱۷ ساله نزدیک بشم بهت گفتم از همسرم جدا شدم یه بچه یکسال و نیمه دارم، یادمه گفتی اسمش چیه؟ اونموقع یادمه دلم میخواست تا زنده ام پیشت باشم و ازت حمایت کنم. شوکا میگه چقدر هم که حمایت کردی. مانی میگه با خودم قرار گذاشتم هیچ وقت آزارت ندم و دروغ نگم ولی بهت دروغ گفتم.
شوکا بلند میشه و میگه چه دروغی؟ مانی جواب میده وقتی اولین بار با هم فرار کردیم هنوز زنم رو طلاق نداده بودم البته با هم زندگی نمیکردیم خبر نداشت که فهمیدم بهم خیانت کرده اون بهم دروغ گفت اصولا ازش میترسیدم برای اینکه خشن بود مست میکرد وسایل رو میشکوند، یه بار اعتراف کرد ناپدری اش رو انداخته توی چاه و گردنش رو شکونده. شوکا میگه چی میگی مانی؟ حالت خوب نیست داری مضخرف میگی؟ مانی میگه وقتی رفتم بهش بگم می خوام طلاقش بدم داشت به امیر شیر میداد، بخاطر خودم و امیر نمی تونستم بهش بگم میدونم بهم خیانت کردی، میترسیدم امیر رو ازم بگیره، برای همین تو رو بهانه کردم گفتم عاشقت شدم برای همین ازت کینه داره، بهش پول دادم رفت اینجا نتونستم یه خواب راحت داشته باشم، البته بین من و اون فقط خدا میدونه کی بیشتر مقصر بود اما من نباید اینطوری ولش میکردم، ازش عصبانی بودم همه ردش رو پاک کردم بخاطر همین امیر وقتی تو مهمونی امیر رو دید نشناخت. مرجان همسر سابق من بود.
شوکا شوکه میشه. مانی میگه وقتی تو ساختمون دیدمش خیلی ترسیدم اومده بود انتقام بگیره نه از من بلکه از تو. برای اینکه میدونست با اینکار چقدر من عذاب میکشم درسته ماجرای بچه باعث شده از من دور بشی اما من هنوز عاشقتم، مانی به گریه میفته. پلیس داره رد قضیه رو میزنه بخاطر همین نمیتونستم ازت پنهانش کنم موندم به امیر چی بگم.
شوکا از خونه میزنه بیرون و به خودش دلداری میده که گریه نکنه تا بتونه تحمل کنه.
مرجان دست و پا بسته تو یه خونه ویلایی زندونی شده، داد میزنه صدای در میاد، مهری خانم وارد زیرزمین میشه، مرجان میگه برای چی منو آوردی اینجا؟ چی از جون من میخوای؟…