
خلاصه قسمت هشتم و لینک دانلود ۸ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باندهای تبهکاری و کلاهبرداری میشود. داستان از جایی آغاز میشود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا میکند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقهمند میشود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامهها میشود.
دانلود قسمت ۸ سریال ناریا
https://player.telewebion.com/0xc538e3a
خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ناریا
افشین به همراه یه نفر دیگه جهان را که حسابی زخمی شده بلند میکنند و میزارن تو ماشین تا به بیمارستان برسونن جهان از عصبانیت تو مسیر مدام داد میزنه و به سامان میگه که میکشمت خودم نیست و نابودت میکنم! تو مسیر ایست بازرسی هستش و جلوی ماشینو میگیرن جناب سروان وقتی به افشین میگه مدارک ماشینو ببینم او میگه ماشین مال من نیست ما یه مجروح داریم، داریم میبریمش بیمارستان جناب سروان جا میخوره و میگه مجروح؟ سپس صندلی عقب ماشینو نگاه میکنه که از افشین میپرسه ماجرا چیه؟ او بهش میگه راستیتش سگ همسایهمون بهش حمله کرد هیچ وقت این کارو نمیکرد ولی این دفعه نمیدونم چی شد الانم داریم میبریمش بیمارستان. جناب سروان بهش میگه باشه سریع برو که جهان میگه جناب سروان من شکایت دارم سروان ازش میپرسه که از کی؟
جهان میگه این صاحب ویلا نیست و از صاحب سگا شکایت دارم! جناب سروان از افشین میخواد تا زنگ بزنه به صاحب سگها تا به اونجا بیاد افشین به سامان زنگ زده و ازش میخواد تا به اونجا بیاد و ماجرارو تعریف میکنه. سامان وقتی به اونجا میرسه به جهان میگه پس میخوای بازی کنی؟ میدونی که آخرش اصلاً چیز خوبی نیست! جهان تایید میکنه و بهش میگه هیچ غلطی نمیتونی بکنی جناب سروان به سامان میگه اگه نتونین رضایتشو بگیرین امشب باید پیش ما باشین سپس همگی به سمت کلانتری میرن. فردای آن روز سامان که آزاد شده میره سمت کافه داوینچی اونجا با تمام اعضای اکیپش قرار گذاشته و بهشون میگه یه نفر از بین ما هست که همیشه یه قدم از من جلوتره! یکی هست که بهم نزدیکه و از همه چیم خبر داره! سپس بهشون میگه که به همشون شک داره و در آخر بهشون میگه که من به همتون مشکوکم و زیر ذره بینم هستین فقط میخوام اون یه نفرو پیدا کنم! افشین میگه حتی من؟
سامان تایید میکنه و میگه حتی تو افشین ناراحت میشه و با بقیه از اونجا میره. مامور پرونده ماریا، سوفیا را خواسته به کلانتری بره اونجا باهاش حرف میزنه و درباره ماریا ازش سوال میکنه و میگه چرا مقتول روز مرگش باید تماسهای زیادی از شما داشته باشه و بهشونم جواب نداده باشه؟ سوفیا میگه ماریا برام تو ارایشگاه کار میکرد اون روز مشتریهای زیادی داشتیم که از قبل وقت گرفته بودند موظف بودم که بهش زنگ بزنم و پیگیری کنم که چرا نیومده میاد یا نه! سپس درباره ماریا ازش میپرسه که چیزی میدونه یا نه از زندگی خصوصیش؟ سوفیا میگه نه چیز زیادی نمیدونم من با همکارام و کارمندان زیاد صمیمی نمیشم اما میدونم که با یه نفر در ارتباط بود به اسم هومن که تازگیا باهاش آشنا شده بود مامور پرونده ازش میپرسه پس اینو از کجا میدونین؟ سوفیا میگه یه بار تو آرایشگاه از دهنش در رفت او ازش میپرسه فامیلیشو میدونین یا آدرسی چیزی ازش میدونین؟ سوفیا میگه نه فقط اسمشو میدونم که هومن بود.
بعد از رفتن سوفیا از اونجا مامور پرونده به زیر دستش میگه که باید از این هومن شروع کنین ببینین چیزی دستگیرتون میشه یا نه! کتایون به سامان زنگ میزنه و با عصبانیت ازش میپرسه که جهان کجاست؟ سامان میگه من چه میدونم که کجاست؟ کتایون میگه نکنه بلایی سرش آوردی؟ و تهدیدش میکنه که اگه بلایی سرش آورده باشی من میدونم با تو! سامان میگه کار همیششه بارها شده این کارو کرده که یهو غیب شده دیشب بهم زنگ زد و یه چیزایی درباره رمز ارزها گفت ماجراش چیه؟ بعدشم گفت انگاری میخواد با دوستاش توی ویلا جمع بشن کتایون استرس داره و از عصبانیت گوشی را میکوبه رو زمین. مژگان با امید رفتن به ملاقات ستاره تا باهاش حرف بزنن اونجا امید هرچی درباره فرید به ستاره میگه که کلاً آب شده رفته تو زمین و این بلایی که سرت اومده زیر سر فرید هستش! ستاره باور نمیکنه و در آخر با عصبانیت بهش میگه که چرا انقدر تلاش میکنی که فریدو از چشم من بندازی؟
اون همچین کاری نمیکنه امید با عصبانیت بهش میگه تا کی میخوای چشماتو رو حقایق ببندی؟ ستاره از عصبانیت میگه اصلاً کی گفت تو وکیل من بشی؟ تو تنها کارت اینه که تمام تلاشتو بکنی فریدو از چشم من بندازی! و میخواد به زندان برگرده که امید بهش میگه اگه پاتو از اینجا بزاری بیرون قول میدم که دیگه منو نمیبینی و این پرونده رو موکول میکنم به یه نفر دیگه تنها اشتباه من این بود که تورو یه زمانی دوست داشتم! ستاره سر جاش وایمیسه و تو فکر میره. فردی تو خیابون به سمت ماشینش میره و در حال تلفن صحبت کردنه او وقتی سوار ماشینش میشه متوجه میشه که یکی از لاستیکها پنچره او با کلافگی کتشو در میاره و میخواد شروع کنه به پنچری گرفتن گوشسش مدام زنگ میخوره که میبینه افشین داره بهش زنگ میزنه و با کلافگی میخواد جواب بده که همون موقع ماشینی که از دور اونو زیر نظر داشت از قصد باهاش تصادف میکنه و سریعاً از اونجا فرار میکنه…