خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی وحشی + پخش آنلاین
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید. سریال ترکی وحشی، یکی از جدیدترین مجموعههای تلویزیونی سینمای ترکیه است که اخیرا شروع به پخش کرده است.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی وحشی را مشاهده میکنید. همراه ما باشید. سریال ترکی وحشی، یکی از جدیدترین مجموعههای تلویزیونی سینمای ترکیه است که اخیرا شروع به پخش کرده است. این سریال ترکی از یک فیلمنامه درام بهره میبرد. فیلمنامهای که حاصل قلم هیلال یلدیز (Hilal Yildiz)، سراپ گازل (Serap Gazel)، نازلی سونلو (Nazli Sunlu) و چیسم کاتیلماز (Çisem Katilmaz) به همراهی ملک سون (Melek Seven) است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ هالیت اوزگور ساری (Halit Özgür Sarı) در نقش یامان سویسالان (Yaman Soysalan)، سیما بارلاس (Simay Barlas) در نقش رویا (Rüya)، دولونای سویسرت (Dolunay Soysert) در نقش نسلیهان سویسالان (Neslihan Soysalan)، عثمان آلکاش (Osman Alkaş) در نقش اِشرف علی سویسالان (Eşref Ali Soysalan)، یوردائر اوکور (Yurdaer Okur) در نقش سرخان سویسالان (Serhan Soysalan)، برتان اصلانی (Bertan Asllani) در نقش آلاز سویسالان (Alaz Soysalan)، سرای اوزکان (Seray Özkan) در نقش کاگلا سویسالان (Çağla Soysalan)، آلینا آل (Aleyna Al) در نقش ایس سویسالان (Ece Soysalan)، روژبین اردن (Rojbin Erden) بازیگر نقش عاصی در سریال وحشی (Asi)، سزر آریچای (Sezer Arıçay) در نقش جسور (Cesur)، رامز ملاموسا (Ramiz Mullamusa) در نقش عمت (Umut)، شبنم حسنیصوفی (Şebnem Hassanisoughi) در نقش شبنم سوالپ (Şebnem Sualp)، سلیم جان یالچین (Selim Can Yalçın) در نقش ایلکر سوالپ (İlker Sualp)، بارتو دیلمن (Bartu Dilmen) در نقش روزگار (Rüzgar)، تایانچ آییدین (Tayanç Ayaydın) در نقش گون آیدین (Güven Aydın)، آشکین شینول (Aşkın Şenol) در نقش سلیم (Salim)، ایشیگل اونسال (Ayşegül Ünsal) در نقش فریده (Feride)، گورآی گورکم (Güray Görkem) از بازیگران سریال وحشی در نقش عثمان (Osman)، بیرگول اولوسوی (gül Ulusoy) در نقش یارداگل (Yurdagül).
برای پخش آنلاین این سریال اینجا کلیک کنید.
خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی وحشی
سر میز غذا همه نشستن که نسلیهان به یامان میگه علی چرا با ادات بازی میکنی نمیخوری! دوست نداری؟ یامان اصلا متوجه نمیشه که آنها چندبار صداش میزنن آلاس میگه یامان؟! او برمیگرده و میبینتشون سپس عذرخواهی میکنه آلاس میگه معلومه دیگه چندسال اونو به اسم یامان تو خیابوناشناختن و بزرگ شده بایدم علی بگین نشناسه! همگی بهش نگاه میکنن و سرهان با عصبانیت قاشقشو میکوبه رو بشقاب که آلاس میگه حالا که همه توجه ها رو منه میخواد ازت معذرت بخوام به خاطر رفتارم چاعلا هم میگه آره انگاری یکم زیاده روی کردم نسلیهان میگه انگاری؟ سپس اونا طبق نقشه ای که شنیدن معذرت خواهی میکنن که یامان و بقیه باور میکنن. رویا از راه میرسه و سلام میکنه که یامان خوشحال میشه و لبخند میزنه اشرف میپرسه پس مادرت کجاست؟ همان موقع شبنم از راه میرسه و تبریک میگه سپس رو به علی میگه بلا به دور باشه. اجه میگه درسته امسالم روز تولدت نبودی ولی مثل همیشه کیکت خیلی خوشمزه بود! نسلیهان میگه خوب چرا دوباره یه جشن نگیریم؟ آلاس میگه خوبه من کارهاشو میکنم. بعد از خوردن شام همگی میرن به حیاط و بچه ها به دور از بزرگتر ها میشینن شبنم ازشون میپرسه چیزی یادش نمیومد؟ ازش پرسیدین؟
سرهان میگه همین که پیداش شده و برگشته همین مهمه فعلا نمیتونیم از همین اول بازجویی کنیم ازش که! شبنم میگه راست میگی اشرف میگه اونم به وقتش به حسابشون میرسم شبنم همان موقع نوشیدنی تو گلوش میپره. اونور رویا از یامان میپرسه واقعا چیزی یادت نمیاد؟ او میگه نه فقط چشامو باز کردم دیدم کنار جاده ام از سرم خون داره میاد و هیچی یاد نبود یعنی حتی نمیدونستم خانواده ام کیه کجا بودم چیشده! همین چیزی یادم نمیاد! خدمه برای یامان نون و رب میاره که اونا جا میخورن اون خانم میگه نسلیهان خانم گفتن واستون بیارم انگاری خیلی دوست داشتین رویا با تعجب میگه نون و رب؟ آلاس میگه از همون اول آماده میشده واسه تو خیابون بودن! اجه میگه بهتر از خاک خوردنه! یامان از نسلیهان تشکر میکنه و شروع میکنه به خوردن. دوستای یامان تو خونه چیزی ندارن بخورن آسی میگه نداشتی برم خرید کنم الان فقط نون و رب داریم جسور میگه خوبه همونو بیار بخوریم. سپس باهم درباره اینکه یامان چیکار میکنه حرف میزنن. تو آشپزخانه سرکاگر به خدمه میگه که چاقوها کجاست پیدا نمیکنم! او میگه این پسره که اومده تو خونه مونده گفتم همه رو جمع کنم دم دستش نباشه سرکارگر جا میخوره و کلافه میشه از حرفش. آنها میخوان گوشت های سفت شده را بریزن دور که یامان میاد و میگه نریزین! آنها فکر میکنن گرسنشه و میگن الان یه چیزی درست میکنم بخورین اما یامان میگه نه اونا حیفه!
خدمه میگه آهان واسه حیوان های خیابانی میخوای ببری! باشه و میریزه تو یه ظرف و میده بهش یامان میگیره ولی اون میخواسته ببره برای دوستاش. آسی میگه الان یعنی داره چیکار میکنه؟ چجوری باهاش رفتار میکنن! جسور میگه حتما رو تخت نرمش دراز کشیده داره رویا بافی میکنه او به دم در خانه آنها میاد و در میزنه آنها با دیدنش خوشحال میشن و همدیگرو بغل میکنن. یامان گوشت هارو بهشون میده و میگه گرم کنین بیارین بخوریم جسور یهو میزنه به سرش و میگه ته مونده غذای خواهرات و برادرتو آوردی واسه ما عذاب وجدان نگیری؟ و شروع میکنه تیکه انداختن به یامان، او میگه چه مرگته؟ حرف حسابت چیه؟ او میگه نمیخوایم به ما ترحم کنی معده ما به این چیزا نمیسازه فردای روز گرسنه میمونیم! و میره تو اتاق که یامان میره و آسی جسور را سرزنش میکنه واسه کارش. روزگار دم در خانه آلاس اینا اومده و میگه پس اون پسره برادرت بوده! آلاس میگه انگاری ببین چه تولدی واسش بگیرم چی هایی که خواستمو آماده کنه واسه تم تولدش روزگار میخنده و میگه حله.
بعد از رفتن آلاس چاعلا میره پیش روزگار و تو ماشین میشینه و ازش میخواد قهرو تموم کنن چون چاعلا نمیتونه بیشتر از این قهر بمونه روزگار میگه الان نمیشه نمیخوام حرف بزنم باهات چاعلا میگه پس کی؟ او میگه نمیدونم فردا، پس فردا، هفته دیگه، ماه یا سال دیگه شایدم هیچوقت! چاعلا ازش خواهش میکنه اینجوری نکنه که روزگار عصبی میشه و میخواد کتکش بزنه اما خودشو کنترل میکنه و باهاش بدرفتاری میکنه که یامان میبینه و میزنه رو شیشه آنها میگن داریم حرف میزنیم چاعلا میگه خصوصیه! یامان میگه باشه و دور وایمیسته تا مراقب باشه روزگار و چاعلا کلافه شدن و روزگار از چاعلا میخواد بره. بعد از رفتنش چاعلا به یامان میگه داری چیکار میکنی؟ او میگه هیچی و میره. فردای آن روز یامان داره خواب دزدیده شدنشو میبینه و از خواب میپره که نسلیهان میره پیشش و موبایلی بهش میده و میگه خواستم کادو تولدتو بدم یامان میگه ولی من موبایل داشتم ممنونم! او میگه کادوت این نیست گوشیش زنگ میخوره که یامان میبینه تماس تصویریه و امید تو بیمارستانه و داره درمانو شروع میکنه آنها خوشحال میشن و یامان از نسلیهان تشکر میکنه. آنها میرن به اتاقی دیگه تا پدرش کادو تولدشو بده او آفاقو باز میکنه و میبینه تمام عکس های دو نفره پدر و پسری اونجاست با تیم مورد علاقه شون سپس سرکان به یاد اون موقع آهنگشونو میخونه که یامان همراهیش میکنه سپس همدیگرو بغل میکنن و سرشان ازش میخواد اونو ببخشه…