آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

دانلود قسمت سی و دوم سریال رخنه از شبکه یک

رخنه، سریال این روز‌های تلویزیون، صرفاً به حوزه امنیتی محدود نمی‌شود و با دربرگیری ژانر‌های علمی و خانوادگی، تنوع و جذابیت خاصی را برای مخاطبان به ارمغان می‌آورد. سریال رخنه ساخته علی غفاری می باشد. در اینجا لینک پخش قسمت سی و دوم سریال رخنه از شبکه یک را خواهیم دید.

سریال رخنه محصول سال ۱۴۰۳ می باشد که از روز چهارشنبه هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما شروع به نمایش کرده است، در ادامه این مطلب لینک دانلود قسمت سی و دوم سریال رخنه از شبکه یک را خواهید دید.

دانلود سریال رخنه قسمت سی و دو

https://telewebion.com/episode/0xdb31748

خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال رخنه

عباس تو هواپیما با شارون حرف میزنه و ماجرارو واسش تعریف میکنه که چرا پدرش ازش کینه کرده و ماجرای کشته شدن خواهرشم میگه که تقصیرش گردن خوده اسحاقه که تو راه فوت کرد ولی اسحاق این اشتباهشو گردن نمیگیره و انداخته گردن من مرگ خواهرتو! شارون سرشو تکون میده و پوزخند میزنه که عباس میگه اصلا میشنوه من چی میگم؟ تو هم باور نمیکنی! حاج رسول میره پیش رئیس سازمان و گزارششو بهش میده که قراره چیکار کنن و نقشه چیه و وقتی از اتاق بیرون میاد زنگ میزنه و میگه با درخواست موافقت شد کارهاشو بکنین و میره. صابر به عباس میگه حاج رسول با پیشنهاد و نقشه ات موافقت شده ولی حالا نقشه ات چیه؟ عباس میگه سپهرو میگیریم ولی شارون را تحویل نمیدیم با کمک شماها صابر میگه اگه فکر میکنی ریسکش بالاست انجام ندیم همون معامله رو بکنیم اما عباس میگه نه میشه. صابر به اسحاق زنگ میزنه و میگه شارون اومده استانبول معامله کی و کجا انجام میشه؟ اسحاق میگه من باید با پسرم حرف بزنم از کجا معلوم زنده ست؟ صابر میگه وقتی سپهر دست شماست باید عقلمون سرجاش نباشه که بلایی سرش بیاریم اسحاق میگه از کجا بفهمم واقعا استانبوله؟ من باید حرف بزنم باهاش صابر میگه اون نمیدونه کجاست فقط میدونه سوار هواپیما شده به جای طولانی کردن مکالمه بگو کی و کجا اسحاق میگه زنگ میزنم و صابر قطع میکنه.

اسحاق به آدمش میگه ردشونو زدی؟ او میگه نه مکالمه کوتاه بود. عباس از نقشه اش بهشون میگه که باید چیکار کنن و صابر میگه فردا ساعت ۸ قرار گذاشته عباس مسگه پس بریم آماده بشیم صابر بهش میگه هنوز دیر نشده اگه میترسی انجامش ندیم معامله کنیم! عباس میگه نه نمیترسم. حاج رسول میره پیش حسام و میگه مموری دوربین ریکاوری شده؟ حسام میگه هنوز نه متأسفانه. جواد از حاج رسول میپرسه از عباس چخبر؟ او میگه فردا انجام میشه او استرس میگیره. حاج رسول دنبال دکتر رفته و اونو از زیر قرآن رد میکنه تا برن برای پرتاب موشک. تو استانبول رد سپهرو زدن و فهمیدن تو یه اسکله متروکه نگهداری میشه. حسام ریکاوری را انجام داده و میفهمن که نفوذی کیه جواد سریعا به حاج رسول زنگ میزنه و خبر میده و میره برای گرفتن حکم دستگیریش. جواد با مأمورین تو خیابان جلوی راه ماشین حامد را میگیرن و او را دستگیر میکنن الهه میگه اینجا چخبره؟ جواد میگه حکم دستگیریشو داریم متأسفم خانم ایمانی شما میتونین برین و از اونجا میرن که الهه شوکه شده. جواد به حاج رسول خبر میده دستگیری حامد جمالیو که او به دکتر ناصر میگه. ناصر شوکه میشه و حاج رسول میگه اون سمعکو پیدا کرده بوده همان موقع شک میکنه که شاید زنده باشین از همونجا خبرو داده ناصر میگه عجب بیچاره محمود! راحیل با آدمش به محل قرار رفتن که وقتی میبینن عباس تنها نیست و بدون شارون اومدن سریع پناه میگیرن.

آنها باهم درگیر میشن و در آخر یکیشون کشته و راحیل دستگیر میشه. به اسحاق خبر میرسه و او بهم میریزه. حاج رسول با دکتر ناصر به محل پرتاب موشک میرن و پرتاب را از راه دور میبینن. خبر پرتاب موشک در تمام اخبار ایران و خارج از کشور پخش میشه. مهرداد نظری میره دنبال ناصر و حاج رسول بهش میگه از این به بعد سرتیپ حفاظت از شما ایشونه ناصر میگه پس عباس چی؟ حاج رسول میگه دیگه صلاح نیست اصرار نکنین ناصر قبول میکنه و میره. ناصر به خانه رفته و با خانواده اش سر میز نشستن و باهم غذا میخوان بخورن. هواپیما میشینه و شارون و سپهر وارد ایران میشن. عباس و سپهر اول به خانه خودشان میرن و بعد همگی باهم به خانه ناصر میرن. همگی از دیدن سپهر خوشحال شدن و میونه دوتا خانواده باهم خوب شده. اسحاق پیش سارا رفته و بهش میگه واسم یه پاسپورت جور کن به غیر از اونایی که موساد خبر داره باید کارهامو بکنی برم ایران. سازا میگه میدونی چقدر خطرناکه؟ اگه بفهمن تو رفتی اونجا چی میشه؟ اسحاق میگه موساد حالا حالاها کاری نمیکنه برای آوردن شارون باید خودم برم سراغش میخوام تمام اطلاعاتو واسم دربیاری از اینکه شارون را کجا نگه میدارن دادگاهش کی هست همه اینارو میخوام! سپس سارا بعد از گرفتن پول از اونجا میره. اسحاق به ایران وارد میشه و منصور عبدی میره دنبالش. حاج رسول به عباس زنگ میزنه و میگه باید ببینیم همو کارت دارم. عباس میره پیشش و حاج رسول میگه حالا که از تیم حفاظت اومدی بیرون ازت میخوام به کار قبلیت برگردی و کار ناتمامتو، تمام کنی! اسحاق برگشته سپس اسلحه اش روی میز میزاره عباس اسلحه را برمیداره و قبول میکنه. پایان.

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.