آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

خلاصه داستان سریال ترکی شربت زغال اخته

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه داستان قسمت های سریال ترکی شربت زغال اخته را مطالعه می کنید. این سریال روزهای زوج ساعت ۲۳ از شبکه جم سریز و یه ساعت بعد از جم سریز پلاس پخش می شود.

سریال ترکی شربت زغال اخته اثری عاشقانه و درام است که اولین بار در اکتبر ۲۰۲۲ روی آنتن شبکه Show TV رفت. نویسندگان این سریال زینب گور (Zeynep Gür) و ملیس سیولک (Melis Civelek) هستند و کمپانی Gold Film تولید آن را برعهده دارد. این سریال از حضور بازیگرانی چون سیلا تورک‌اوغلو (Sıla Türkoğlu)، باریش کیلیچ (Barış Kılıç) و اوریم آلاسیا (Evrim Alasya) بهره می‌برد. برخی از دیگر هنرپیشه‌های شربت زغال اخته عبارتند از:

  • ستار تانریوگن ( settar tanrıöğen ) در نقش عبدالله اونال
  • فرای دریچی (feray darıcı) در نقش فاطمه
  • عالیه اوزون آتاغان (aliye uzunatağan) در نقش سونمز ارسلان
  • فیضه جیولک (feyza civelek) در نقش نیلای اونال
  • امراه آلتین توپراک (emrah altıntoprak) در نقش مصطفی اونال

قسمت ۱۰۲ سریال ترکی شربت زغال اخته

قسمت ۱۰۲ سریال ترکی شربت زغال اخته

خانواده ها باهم دعوا میکنن و عبداله خان تو گوش ابراهیم میزنه و ارطغرل اونارو از هم جدا میکنه و میگه چخبره؟ عبداله خان تمام ماجرارو میگه که حمدی به ارطغرل میگه دروغ میگن اینا خانوادگی مافیان برادر همین آقا پسر منو از ساختمان چند طبقه پایین انداخت واسه همین پسر من چند ماه بیمارستان بود! عبداله خان میگه خوب کرد وقتی دختر من تو کما بود از ما مخفی کردین! دختر منو تا پای مرگ بردین! مصطفی به زور جلوی امید را گرفته تا به طرف ابراهیم نره ارطغرل میگه هرچی بوده واسه گذشته بوده بس کنین! خونه من جای انتقام گرفتن نیست! ابراهیم شروع میکنه به نورسما تهمت زدن که این دختر عیب داشت تازه با این پسر رابطه داشت وقتی میخواست با من ازدواج کنه! عبداله یکبار دیگه تو گوشش میزنه و بعد از دعوا کردن از اونجا میرن نورسما موقع رفتن رو ابراهیم تف میندازه و به مهری میگه اگه میخوای مثل من زجر و عذاب نکشی خودتو نجات بده توروخدا مراقب خودت باش و از اونجا میرن. شعله و سولماز با چیمن به خانه میرن که با دیدن عامر اونجا جا میخورن و میگن اون چمدونا چیه؟ آذرخش میگه عامر اومده تا با ما اینجا بمونه دیگه اونا خوشحال میشن و آذرخش میگه واقعا منو شوکه کرد سپس میبرتش تا اتاقشو نشون بده. چیمن میگه فرقی نداره زن بره خونه مرد یا مرد بره خونه زن شعله میگه آره اصلا فرقی نداره ولی اینکه عامر اینکارو کرد تعجب کردم سولماز میگه هرچی صلاحه. امید تو مسیر رفتن به خونه شروع میکنه با عصبانیت از خانواده ابراهیم گفتن که نورسما یکدفع از ترس و حال بد میزنه زیر گریه و حالش بد میشه که امید میزنه کنار و سعی میکنه آرومش کنه.

دوعا در حال قدم زدن تو خونه ست که از فاتح میپرسه تو چرا اینجایی؟ فاتح میگه دارم نگاهتون میکنم همان موقع خانواده عبداله خان میان که پنبه از حال بدش میگه فاتح میپرسه چیشده؟ به چیزی بگین! مصطفی بهش میگه که با خانواده ابراهیم روبرو شدن انگاری دارن با خانواده ارطغرل وصلت میکنن فاتح میگه چی؟ نیلای میگه اونجا هم به نورسما حرف بد زدن! فاتح با عصبانیت میگه چی؟ میگم چی گفتن؟ نیلای میگه گفتن نانجیب فاتح با عصبانیت میخواد بره که مصطفی جلوشو میگیره و میگه همینجوری وضعیت خوب نیست تو بدترش نکن بشین سرجات! دوعا بهشون میگه شبتون بخیر و میره که پنبه حرص میخوره و میگه اصلا حال منو حتی نپرسید انگار دشمنشم! نیلای میگه خوب ازت متنفره! پنبه میره پیش عبداله خان تا ببینه حالش بد نشده باشه عبداله خان میگه آبرومون جلوی ارطغرل خان رفت باید ازش عذرخواهی کنیم سپس بهش زنگ میرنه و اول عذرخواهی میکنه و در آخر میگه باید درباره این ماجرا مفصل باهم حرف بزنیم ارطغرل استقبال میکنه و قرار میشه فردا صبح به دفتر عبداله خان بره تا ببینه ماجرا چی بوده. عامر و آذرخش از اینکه کنار همدیگه هستن خوشحالن و وقتی آذرخش میخوابه عامر سر درد بدی سراغش میاد و با خودش میگه الان نه! الان وقتش نیست سپس یاد روزهای خوشش با آذرخش و پسرش، زمانیکه خودش از آذرخش و آذرخش ازش خواستگاری کرده بود میوفته.

فردای آن روز دوعا تو تراس نشسته که پنبه به اونجا میاد و بلافاصله نیلای میاد و درباره نورسما با پنبه حرف میرنه بعد از کمی کل کل کردن با دوعا با دیدن سنبل باهاش بدرفتاری میکنه که دوعا از رفتارش جا میخوره و میره داخل و پنبه هم سریع میره و حرف های سنبل را میشنوه پشت تلفن که داره نقشه میکشه که تو اون خونه جا باز کنه پنبه سریع به سنگول زنگ میزنه و میگه سنبل رفت انگاری کار سنگین بود واسش کی میای؟ کارها مونده او میگه دو هفته دیگه برادرزاده مو میفرستم اونجا پنبه تشکر میکنه. ارطغرل به شرکت رفته و تو اتاق کار عبداله خان آنها باهم صحبت میکنن و ماجرارو میگن که ارطغرل شوکه میشه و میگه باورم نمیشه یخ کردم از چیزهایی که شنیدم! عبداله خان میگه ما نمیخوایم بدگویی کنیم از طرف مقابل فقط خواستم در جریان باشین که مراقب دخترتون باشین ارطغرل تشکر میکنه و میره. دوعا به نورسما که سرکاره زنگ میزنه و حالشو میپرسه نورسما میگه خوب نیستم داشتم طعم خوشبختی و آرامشو میکشیدم که دوباره باهاشون روبرو شدم دوعا آرومش میکنه و میگه دیگه تموم شد خودتو ناراحت نکن سپس نورسما در آخر بهش میگه که داره میره سرکار ولی به کسی چیزی نگه چون کسی نمیدونه دوعا میگه باشه نمیگم کلا باهاشون حرف نمیزنم خیالت راحت. آذرخش به محل کار روزگار رفته واسه ضبط آزمایشی آنها خوششون میاد و میگن که اصلا توپوق نزدی عالیه. کایهان رفته به جواهری تا برای لمان با پول های خودش انگشتر الماس بگیره اما وقتی قیمتشو فروشنده میگه بهش، او میگه چخبره؟ باهاش میشه یه خونه خرید! سپس بعد از کمی بحث کردن باهاش از اونجا میره…

 

قسمت ۱۰۱ سریال ترکی شربت زغال اخته

قسمت ۱۰۱ سریال ترکی شربت زغال اخته

آذرخش میره پیش شعله و امید تو دفتر و بهشون میگه که استعفاء دادم اونا میپرسن دلیلشو که آذرخش بهشون میگه دلیلشو و میگه با اون مرد یه ثانیه هم نمیتونستم کار کنم! شعله از این وضعیت که واسه خانواده شون پیش اومده شوکه شده. لمان پیش پنبه رفته و میگه چشمتون روشن دوعا برگشته پنبه میگه واقعا از روشنی چشم، چشمامون داره کور میشه و از دوعا گلگی میکنه به خاطر رفتار و حرفاش لمان میگه میخوای باهاش حرف بزنم؟ پنبه میگه برو ولی روش فکر نکنم تاثیر داشته باشه. عبداله خان به پنبه زنگ میزنه و ازش میخواد به دوعا فشار نیاره سپس میگه که شام خانوادگی تو خونه ارطغرل دعوت شدیم پنبه میگه باشه به بچه ها میگم فاتح که فکر نکنم بیاد ولی با مصطفی اینا میریم. لمان رفته پیش دوعا و باهاش حرف میزنه و ازش میخواد تا فاتح را ببخشه چون مرده و تو ذاتشه دوعا باهاش دعوا میکنه و میگه یعنی چی؟ مرد خیانت کنه تو ذاتشه ولی زن خیانت کنه هرزه ست؟ من مثل شما عادی سازی نمیکنم خیانتو! و با لمان سر این موضوع بحث میکنه. خانواده عبدلله خان به رستوران مصطفی رفتن و در حال شام خوردنن که شعله با روزگار به اونجا میره که امید و نورسما به استقبالشون میره و بعد از نشون دادن خودشون به اونا میرن پیش سولماز و روزگار با سولماز خوش و بش میکنه و از زیباییش تعریف میکنه.

مصطفی میره ازشون دعوت میکنه تا بیان سر میزشون شعله و روزگار قبول میکنن. فاتح میره تو اتاق پیش دوعا و ازش میخواد تا برن تو اتاق بخوابن او خودش میره تو یه اتاق دیگه میخوابه اما دوعا قبول نمیکنه سپس سر موضوع دو روز پیش که گفت نمیتونه مادرشو ببینه بحث میکنه و میگه فکر کردی به حرفت گوش میکنم؟ فاتح میگه البته که همچین کاری نمیکنم عصبی بودم یه چیزی گفتم و بعد از کمی بحث از اونجا میره. سر میز شام تو رستوران همه نشستن و شعله درباره اینکه آذرخش استعفا داده حرف میزنه که روزگار میگه میتونه بیاد تو یه شبکه آموزشی تو تلویزیون کار کنه شعله میگه خیلی خوبه اما پنبه میگه فکر نکنم عامر اجازه بده چرا باید یه مرد بزاره همچین کاری کنه؟ شعله با طعنه میگه مردی که به زنش اعتماد داره و مطمئنه چیزی که انگار شما نمیفهمین! سپس سر این طرز فکر باهم کمی بحث میکنن. پلین از پشت شیشه اونارو میبینه و میگه روزگار با اینا چیکار داره دیگه و میره. ارطغرل با مهری حرف میزنه و میگه که فردا عبداله خان با خانواده اش شام دعوتن اینجا مهری میگه باشه. فاتح رفته به اتاق بچه و میبینه دوعا خوابش برده رو مبل که بلندش میکنه و رو تخت میزارتش و با لبخند نگاهش میکنه و میره پیش جمره.

آذرخش و عامر تو خونه شون در حال شام خوردنن و عامر میگه میخواد بیاد دیگه خونه خودش آذرخش میگه چقدر خوب میشد تو بیای الان نمیتونم یکم دیگه بهم مهلت بده عامر قبول میکنه و حین غذا خوردن یکدفعه راه حلقش بسته میشه آذرخش میترسه که عامر میگه چیزی نیست خوب شد. دوعا از خواب بیدار میشه که میبینه جمره کنارشه و فاتح هم کنارشون خوابه او باهاش دعوا میکنه که اونجاست چرا فاتح میگه خوابت سنگین بود دیشب آوردمت رو تخت راحت باشی دوعا میگه خودت چرا اومدی اینجا؟ خواستی از فرصت استفاده کنی؟ فاتح میگه دیگه تکرار نمیشه ببخشید و میره. پنبه تو آشپزخانه میره که میبینه به جای سنگول سنبل اومده و با دیدن جا میخوره و میگه تو از کجا اومدی؟ او میکه سنگول پدرش مریض شد رفت شهرستان من اومدم پنبه به یاد میاره که در گذشته ار اینکه مصطفی هیچ کششی به سمت زنها نداره ترسیده بود که تو ازدواجش به مشکل بخوره واسه همین سنبل را استخدام کرده بود تا یجوری به مصطفی نزدیک بشه. نیلای همان موقع میاد و میگه این کیه؟ پنبه میگه هیچکی سنبل جای سنگول اومده چند روز مصطفی با دیدنش شوکه میشه و اخماش میره تو هم. نورسما امید را به شرکت بدرقه میکنه، یوسف اتاق امید را نشون میده و میگه فعلا این بروشورهارو و سی دی معرفی هولدینگو نگاه کنین آشنا بشین به اینجا سوالی داشتین در خدمتم تا عبداله خان بگن کارتون چیه امید تشکر میکنه.

عامر پیش دکتر رفته و ماجرای دیشبو میگه دکتر بعد از اسکن سرش میگه بیماری پیشروی نداشته ولی بهبودم نداشته سپس عامر مشکلی که واسش دیشب پیش اومد را میگه که دکتر میگه از این اتفاق ها میوفته حتی شاید نفس کشیدنم سخت بشه عامر به خودش میگه پس زجرکش قراره بشم! او به خانه میره و تصمیم میگه این زمان باقی مونده را پیش آذرخش باشه. روزگار درباره برنامه تلویزیونی با آذرخش حرف میزنه که آذرخش میگه درباره اش فکر میکنه ببینه چی میشه. شب عامر به عبداله میگه من نمیام شما برین خونه ارطغرل خان. آنها به اونجا میرن و ارطغرل با مهری با دیدن نورسما جا میخورن و خوشحال میشن سپس میفهمن که همون مشتری که نورسما میگفته ارطغرل خان بوده. عامر با چمدان به خونه آذرخش رفته و میگه دیدم نمیای گفتم من بیام اینجا پیشت آذرخش خیلی خوشحال میشه. تو خونه ارطغرل همگی نشستن که بعد از چند دقیقه ابراهیم و خانواده اش میان و با دیدن همدیگه شوکه میشن….

خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی شربت زغال اخته

خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی شربت زغال اخته

روزگار وقتی به محل کارش میره پریل پیشش میره و میگه کجا بودی؟ روزگار میگه کار داشتم رفتم به دیدن یه دوست ازم یه چیزی خواست منم گفتم باشه انجام میدم پریل میگه میشناسمش؟ او میگه نه دوست قدیمیه سپس پریل میگه منتظرت بمونم یا برم؟ روزگار میگه نه تو برو کار زیاد دارم. نورسما و امید تو خونه باهمدیگه صحبت میکنن و امید پیشنهاد میده تا به مناسبت اینکه قراره تو شرکت کار کنه و میخواد ازشون تشکر کنه خانوادگی تو رستوران مصطفی شام بخورن باهم نورسما میگه فکر خوبیه و امید به عبداله خان زنگ میزنه سپس بهش میگه اگه پیشنهادتون هنوز سرجاشه من حاضرم بیام اونجا کار کنم عبداله خان استقبال میکنه و میگه قدمت روی چشم سپس بهشون میگه فرداشب تو رستوران باهم شام بخوریم عبداله خان اول میگه احتیاج به این کارها نیست ولی بعدش قبول میکنه، نورسما بهش میگه حواست باشه کسی هنوز نمیدونه من میخوام کار کنم امید میگه باشه حواسم هست. دوعا میخواد بره دوش بگیره که به سنگول میگه ده دقیقه پیش جمره بمونه تا برگرده او قبول میکنه که بعد از رفتن دوعا پنبه به اونجا میاد و میگه تو برو بخواب سنگول من حواسم بهش هست. دوعا وقتی به اتاق قبلی خودش با فاتح میره خاطراتش زنده میشه و دوباره بهم میریزه.

وقتی دوش میگیره و بیرون میاد فاتح را اونجا میبینه که ازش میخواد بره بیرون فاتح باهاش حرف میرنه تا ببخشتش اما دوعامیگه بشکن نمیخوام صداتو بشنوم میفهمی؟ تو یجوری از چشمم افتادی که دیگه هیچ درصدی نمونده که دوباره برگردم سمتت الانم برو بیرون میخوام لباس عوض کنم. فاتح میگه باشه حداقل با جمره بیا اینجا بخواب من میرم بیرون میخوابم سخته اونجا با بچه دوعا میگه نمیفهمی؟ این اتاق خفه ام میکنه! سپس فاتح بیرون میره و پشت در گریه میکنه، مصطفی ازش میپرسه چیشده؟ فاتح میگه خوشحالی منو تو این وضع دیدی؟ مصطفی میگه فرق من با تو توی همینه تو شاید خوشحال بشی از این وضعیت ولی من نه! فاتح آرش معذرت میخواد به خاطر رفتارهاش که مصطفی میگه من ته صنم خیلیا تو نوبتن واسه شنیدن عذرخواهیت و میره. فاتح حسابی پشیمونه و گریه میکنه او با دیدن عکس خودش و دوعا بیشتر میشه گریه اش و میره روی زمین تو اتاق جمره میخوابه. صبح دوعا بیدار میشه و ازش میخواد بره بیرون تا به بچه شیر بده. بعد از چند دقیقه سنگول پیشش میره و میگه صبحانه را بیاره اونجا که دوعا میگه نه میام پایین بچه رو میخوام ببرم حیاط یخورده هوا بخوره. پنبه با دیدن جمره میخواد بگیرتش تا دوعا بره چیزی بخوره که دوعا نمیده و میگه خوبه راحتم همینجوری و میره سر میز صبحانه میشینه.

نورسما سر کارش رفته و براش توضیح میدن که باید چیکار کنه نورسما خیلی ذوق داره و خوشحاله. آذرخش به مدرسه رفته تا با مدیر جدید جلسه ای بزاره درباره همکاری اما وقتی میبینه اون مرد به پوشش دخترها گیر میده و میخواد حجابم اجباری کنه باهاش دعوا میکنه و میگه استعفاء نامه ام را مینویسم و به دستیارتون میدم و میره. دوعا جلوی پنجره رفته تا یخورده بچه اش هوا بخوره و به سنگول میگه ملحفه هارو جمع کنه که پنبه میاد و پنجره را میبنده و میگه مریض میشه یه وقت دوعا میگه میخوام تو محیط عادی و معمولی بزرگ بشه پنبه بهش میگه ملحفه نباشه خدایی نکرده میکروب میره تو وجودش دوعا میگه عیبی نداره عادت میکنه. بعد از چند دقیقه شعله به اونجا میاد و اصلا به پنبه و نیلای اعتنا نمیکنه که با تک سرفه پنبه برمیگرده و میگه شماها هم اینجا بودین؟ از بس مهمین واسم ندیدمتون سپس بعد از کمی کل کل با پنبه جمره را میگیره که پنبه میگه از بیرون اومدی دستات کثیفه! دوعا میگه چی میشه؟ گفتم که میخوام نرمال بزرگ بشه.

تو شرکت عبداله خان با فاتح به خاطر رفتارش جلوی در با آذرخش و دوعا دعواش میکنه و میگه اون چه حرفایی بود که زدی؟ فاتح میگه عصبی بودم یه چیزی گفتم عبداله خان میگه تو هر منجلابی که هستی مقصرش خودتی! ارطغرل بهش زنگ میزنه و فرداشب اونارو به خونه اش دعوت میکنه. سپس فاتح پیش عامر میره و ازش معذرت خواهی میکنه و میگه که همه بهم پشت کردن شما حداقل این کارو نکن! سپس بعد ار کمی حرف زدن عامر میبخشتش و میگه یه کار غلط دیگه بکنی کلاهمون میره تو هم! شعله به روزگار زنگ میزنه که روزگار بهش میگه بله عروس اجاره ای صحبت میکنه شعله میگه داری کاری میکنی که پشیمون بشم از اینکه اومدم سراغت! سپس بهش میگه امشب همه ی اونایی که باید مارو ببینن تو رستوران مامانم هستن شب باهم میریم یه نمایش راه میندازیم روزگار میگه آهان پس میاین خواستگاری باشه سپس بعد از کمی حرف زدن قطع میکنن که پریل حرف های روزگارو از پشت در میشنوه و میگه باز داری امشب چیکار میکنی روزگار!….

خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی شربت زغال اخته

خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی شربت زغال اخته

دوعا پیش جمره میره و بهش میگه داشتم از دوریت می مردم دیگه بهم رسیدیم همان موقع پنبه و فاتح پیشش میرن و پنبه میگه مثل چشمام ازش مراقبت کردم دوعا با عصبانیت میگه برین بیرون بلایی نیست که سرم نیاورده باشین فاتح به پنبه میگه بیا بریم بیرون مامان که پنبه میگه مگه من الان چی گفتم؟ فاتح ازش میخواد زیاد بهش فشار نیاره فعلا پنبه میگه مگه من چی گفتم؟ چقدر باید کوتاه بیام؟ و میره. شعله برای روزگار قهوه میاره که روزگار تشکر میکنه و میگه خوب واسه چی دنبال من بودی؟ شعله میگه نه بابا دلت خونه ها واسه چی باید دنبال تو باشم؟ روزگار میگه من مدیر کانال خبریم قطعا سریع بهم خبر میدن که دنبال من بودی شعله تایید میکنه و میگه درسته خیلی خوب میگم ماجرارو روزگار میگه گوش میدم. آذرخش حسابی ناراحته و با عصبانیت به خودش میگه آه دوعا ببین به حرف من گوش ندادی به چه روزی افتادیم! سپس با گریه به عامر زنگ میرنه که عامر میپرسه چیشده؟ چرا گریه میکنی؟ خوبی؟ آذرخش میگه اصلا حالم خوب نیست خونه برادرت بودیم صبح، درگیری و دعوا پیش اومد دوعا برگشت تو اون خونه و فاتح گفت یا دخترت یا خانواده ات دیگه نمیزاره ببینیم همو عامر میگه اصلا مگه میشه؟

تو الان حالت خوب نیست بزن کنار حالت بهتر شد رانندگی کن برو یه جا بگو بیام اونجا تا باهم حرف بزنیم آذرخش قبول میکنه. تو خونه عبداله خان به فاتح میگه که کار و رفتارش اشتباه بوده پنبه میگه تو پدر فاتحی نه دوعا! از پسرت باید دفاع کنی! عبداله خان میگه من طرفدار حقم اینجا کار فاتح غلط بود! و ازشون میخواد به دوعا فشار نیارن و به کارش کار نداشته باشن. دوعا دخترشو میخوابونه و ملحفه هایی که کشیده رو مبل و وسایل اتاق بچه را برمیداره و میگه اینا چیه دیگه؟ سپس میزاره جلوی در که سونگل برمیداره و پنبه با دیدنش میگه چیشده؟ سنگول میگه دوعا خانم گذاشته دم در پنبه حرص میخوره و میگه از مادری و بچه بزرگ کردنم چیزی بلد نیست! شعله تو دفتر به روزگار میگه راسیتش زن یه مرد به من گیر داده و فکر میکنه من واسه شوهرش دندون تیز کردم منم برای اینکه از شرشون خلاص بشم و دست از سرم بردارن گفتم دارم ازدواج میکنم بعد مامانم گیر داد کیه که روزگار میگه تو گفتی من درسته؟ این بهترین داستانی بود که تا حالا شنیدم سپس از شعله میخواد تا ازش خواستگاری کنه شعله میگه بزرگش نکن گفتم الکیه فقط مامانم چندبار مارو باهم ببینه خیالش راحت میشه بعد میگیم منصرف شدیم روزگار قبول میکنه.

عامر سر قرار با آذرخش رفته و با سنیدن حرف های او سعی میکنه آرومش کنه و میگه حرص نخور به فکر خودتم باش تو الان به فکر دخترتی اونم به فکر دخترشه الان پیش جمره ست و حالش خوبه آذرخش میگه استرس اینو دارم که اذیتش کنن شیرش خشک بشه عامر میگه من مراقبشم کسیم نمیتوه مانع دیدار دوعا با شماها بشه من میرم حرف میزنم الانم میرم دوعارو میبینم بهت خبر میدم آذرخش قبول میکنه و میگه فکر خوبیه. شب امید بعد از شام خوردن به نورسما میگه بریم یکسر پیش شعله تا درباره کار باهاش حرف بزنم نورسما به خاطر سرد برخورد کردن شعله میگه تو برو من نمیام اینجارو مرتب میکنم امید متوجه میشه که دلخوره ازش و میگه باشه. شعله اول تمام ماجرای پیش اومدرو به امید میگه سپس امید بهش میگه که قرار بره با عبدالله کار کنه شعله جا میخوره که امید میگه هم خرج خونه به زور درمیاد هم نورسما از شب کاری من خوشش نمیاد اگه جلوشو نگیرم کار به جای باریک میکشه.

فاتح پیش دوعا میره و میگه مامان گفت بگم بیای واسه شام دوعا میگه دیگه چی؟ و اونو ار اتاق بیرون میکنه فاتح میگه اینجوری نکن دوعا میگه ببخشید؟ فکر کردی اومدم همه چیزو بخشیدم؟ من فقط اومدم پیش دخترم همین! بعد از رفتنش دوعا به مادرش زنگ میزنه و میگه که ازش ناراحت نباشه آذرخش خوشحال میشه که دوعا حالش خوبه سپس ازش میخواد حسابی استراحت کنه و پیش دخترش باشه تا آبها از آسیاب بیوفته دوعا قبول میکنه. عامر به اونجا میره که دوعا با دیدنش خوشحال میشه و بغلش میکنه سپس عامر باهاش حرف میزنه و میگه اصلا خودشو نگران نکنه همه چیز به مرور زمان درست میشه نگران مادرشم نباشه اون حالش خوبه و خودش مراقبشه و هیچکس نمیتونه مانع دیدن تو با مادرت و خانواده ات بشه من با عبداله برادرم حرف میزنم که فاتحو هم تنبیه کنه واسه این حرفش سپس از دوعا میخواد به فکر خودش باشه. نورسما به پنبه زنگ میزنه و خبر میده که امید قبول کرده تو شرکت کار کنه پنبه با شنیدن این حرف حسابی خوشحال میشه…

سریال ترکی شربت زغال اخته

خلاصه قسمت ۱ تا ۹۸ سریال ترکی شربت زغال اخته

دوعا دانشجوی دندانپزشکی است که با پسری از خانواده سرشناس و مذهبی اونال‌ها در ارتباطه. علی رغم آنها دوعا و خانواده‌اش به دین اعتقادی ندارند و اصلاً مذهبی نیستند دوعا متوجه میشه که حامله است وقتی آذرخش مادر دوعا اینو می‌فهمه و از طرفی متوجه میشه که فاتح از خانواده‌ای است که اصلاً به آنها نمی‌خوره سعی می‌کند دخترش را متقاعد کند که از فکر ازدواج با فاتح بیرون بیاد و اون بچه رو سقط کنه اما دوعا به خاطر عشق زیادش به فاتح به خانواده اونال‌ها پناه می‌برد و پدر فاتح عبدالله خان در اسرع وقت عاقدی را می‌آورد و آنها را به عقد هم در می‌آورد. به مرور زمان آذرخش و خانواده‌اش فاتح را قبول می‌کنند اما به خاطر اعتقادات متفاوتی که دو خانواده دارند مشکلات ریز و درشتی به وجود میاد اما هیچ کدام از آن مشکلات از پس عشق بین دعا و فاتح بر نمیان و آنها به راحتی مشکلاتو پشت سر می‌گذارند. نیلای عروس بزرگ خانواده اونال‌ها به خاطر توجهی که آنها به دوعا برای حاملگیش دارند حسادت می‌کنه و تمام تلاششو می‌کنه تا دوعارو از چشم آنها بندازه و خودش عزیز بشه. موقع تعیین جنسیت میشه و آنها متوجه می‌شوند که دوعا دوقلو حامله است یه دختر یه پسر همگی به شدت خوشحال میشن و سر از پا نمی‌شناسند آذرخش مادر دوعا و عامر عموی بزرگ فاتح کم کم از همدیگه خوششون میاد و وارد رابطه جدی میشن.

کایهان پدر دوعا که از آذرخش جدا شده وقتی می‌فهمه دوعا با خانواده اونال‌ها ازدواج کرده خوشحال میشه و نقشه می‌کشد تا ازشون سو استفاده کنه وقتی می‌بینه نقشه‌اش برای فاتح نگرفت نقشه می‌کشه که با همسر سابق عامر که اسمش لمان است و زنی محجبه و ثروتمند است ازدواج کنه تا پول‌هاشو بالا بکشه. فاتح برای هدیه زایمان دوعا واسش ماشینی می‌خرد کم کم دوعا متوجه میشه که بین فاتح و منشی نمایشگاه ماشین چیزی هست. یک شب آیلین به خانه اونال‌ها میاد برای نشون دادن کالیته رنگی داخل ماشین موقع رفتن فاتح او را بدرقه می‌کند و باهاش دعوا می‌کنه که چرا به اونجا اومده آیلین میگه چیکار کنم زنت منو دعوت کرد می‌خواستی بهش بگم چون با شوهرت رابطه داشتم نمیام؟ دوعا این حرفو می‌شنوه و دنیا رو سرش خراب میشه و تصمیم می‌گیرد برای گرفتن حضانت بچه‌هاش چیزی به روش نیاره تا مدرک جمع کنه. دوعا شعله خاله‌اش را در میون می‌ذاره و موفق میشن که مدرک به دست بیارن با همکاری خود آیلین. نورسما بعد از سختگیری‌های خانواده‌اش بالاخره با امید دوست و همکار شعله که عاشق همدیگه شدن ازدواج می‌کنه. دوعا شام درست می‌کنه و به آذرخش و شعله میگه آنها هم به اونجا بیان صبح همان روز عامر آذرخش را سورپرایز کرده و او را به پاریس برده و همان جا با همدیگه عقد کردند شب وقتی همه به خانه عبدالله اومدن دوعا میگه که فاتح بهش خیانت کرده می‌خواد جدا بشه همگی شوکه شدن که دوعا مدارکو روی میز میزاره و از خانه بیرون میره. دوعا در پارک از شدت فشاری که بهش اومده و ناراحتی موعد زایمانش می‌رسه و با یه تاکسی خودشو به بیمارستان می‌رسونه.

حین عمل یکی از بچه‌هایش را از دست میده و دخترش زنده می‌مونه. آذرخش و عامر با سرعت به طرف بیمارستان میرن که تصادف می‌کنن. دوعا حال روحیش اصلاً خوب نیست و به خانه مادرش رفته و نمیزاره فاتح و خانواده‌اش بچه را ببیند. روز دادگاه طلاق فرا می‌رسه اما موفق به جدا شدن نمی‌شن و قاضی موکول می‌کنه به هفته آینده تا بیشتر فکر کنند در طول هفته فاتح با نقشه‌ای که می‌کشد با وکیل دوعا به قاضی اینو می‌فهمونن که او سلامت روان نداره و صلاح نیست بچه را او نگه دارد و حضانت بچه و طلاق را می‌گیرد. دوعا اصلاً حالش خوب نیست و نمی‌تونه بچه‌اش را به فاتح بده او شبانه دخترش را برمی‌دارد تا فرار کنه اما یوسف را که فاتح گذاشته بود تا آنها را زیر نظر داشته باشه بهش خبر میده و پلیس راه دوعا را می بندد فاتح دخترش را پس می‌گیرد آذرخش وقتی می‌خواد پیش وکیل بره فاتح را آنجا می‌بیند و متوجه میشه که دستشون تو یه کاسه بوده او ماجرارو به خانواده‌اش میگه و با دوعا به خانه اونال‌ها میرن و با دعوا ازشون می‌خواد بچه را بدن اما فاتح اجازه نمیده و میگه اگه می‌خوای دخترتو ببینی بیا همین جا کنارش بمون با یه شرط که دیگه خانواده‌ات را بزاری کنار دوعا مجبور میشه به خانه اونال‌ها بره آذرخش با گریه و حالی داغون از آنجا میره دنبال یه راه حل می‌گرده تا دختر و نوه‌اش را از دست آنها نجات بده و پیش خودشون بیاره….

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.