
خلاصه داستان سریال اجل معلق قسمت یازدهم را در این خبر از صفحه فردا ببینید.
پخش سریال نمایش خانگی «اجل معلق » به نویسندگی و کارگردانی عادل تبریزی و تهیهکنندگی سید ابراهیم عامریان از روز جمعه ۲ خرداد ماه ساعت ۱۲ ظهر به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی فیلمنت آغاز شد، پخش این سریال به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه دارد. سریال «اجل معلق» یک سریال کمدی ۲۰ قسمتی است.
خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال اجل معلق
داوود، سالار رو میبره سوله ای که پوندها هست. سالار میگه چقدرش کمه، داوود میگه ۴، ۵ میلیون پوند، سالار به سامان و ساسان میگه که به همین اندازه آقا داوود رو آش و لاشش کنن.
سالار زنگ میزنه به رنجبر و میگه که پوندها رو پیدا کردیم. پوندهارو با یه ون میبرن. داوود با اجل حرف میزنه که چرا اینطور شد، این بیرون این همه آدم، این همه مدیر دزدی می کنن چرا من؟ اجل میگه داوود تو وارد بازی هیولاها شدی بازیشون رو بلد نبودی، لو رفتی. شیطان با یه توپ دستش ظاهر میشه داوود میگه عه این که دوباره اومد. شیطان میگه داوود چیشده؟ تصادف کردی؟ شیطان شروع میکنه روپایی زدن. داوود میگه برو بابا نذاشتی پول ها رو پس بدم. شیطان میگه من فقط یه مشاوره فنی دادم. اجل میگه چی از جون این بدبخت میخوای؟ اصلا ببین چیزی از این باقی مونده؟ رها کن برو. که سالار میاد و به سامان میگه اینو خلاص کن بعدش بریم یه تیر اونم تو مغزش، سامان تفنگ رو آماده میکنه و داوود متوجه میشه. داوود اجل رو هی صدا میکنه ولی اجل نیست. سالار میاد بیرون و کمک میکنه تا ساک هارو بزارن تو ون. سالار میگه سامان هم چقدر طولش داد. از داخل انبار صدای شلیک گلوله میاد. سامان میاد و میگه خیلی دقیق و حرفه ای کشتمش.
طهماسب داره تو خونه داوود به بقیه تعریف میکنه که چه اتفاقی افتاد و اینکه به اونها گفته حتی اگه اعدامش هم بکنن محاله اسم حاج داوود سعیدی رو بگه. اجل هم نشسته و داره گوش میده. طهماسب همینجور داره تعریف میکنه که داوود از در میاد تو. داوود رو به طهماسب میگه هم میکشمت هم اتیشت میزنم و داوود سعی میکنه که طهماسب رو خفه کنه.
پنج ساعت قبل:
سامان تفنگ رو سمت داوود گرفته و اجل هم وایساده پیش سامان. سامان میگه وصیتت رو بکن. داوود الکی میگه وای روح مادرت اینجا وایساده، میگه نکشش. سامان باور نمیکنه. داوود به اجل نگاه میکنه و میگه اسمش. اجل میگه بتول. داوود میگه آها اسم مادرت بتوله. سامان میگه تو اسم مادر منو از کجا میدونی؟ داوود میگه به هر حال ما وصلیم دیگه سامان میگه اگه وصلی فامیلی مادرم چیه؟ داوود یه چن تا فامیلی میگه ولی درست نبود. داوود رو به اجل میگه مادر جان فامیلیت رو بگو، این دیوونه اس میزنه. اجل میگه ترمه بافت خزینه. داوود تکرار میکنه. اجل میگه بگو مگه مادرت ارزوش این نبود که تو و برادرت مثل بابای الدنگتون نشید و برید دنبال یه نون حلال؟ داوود این رو هم میگه. اجل میگه بگو مگه وقتی ۵ سالت بود دستت رو نکردی تو کیف مامانت ، مامانت قاشق رو داغ کرد زد پشت کمرت؟ داوود این رو هم میگه. اجل میگه بهش بگو مگه مادرت شماهارو با پول خیاطی بزرگ نکرد؟ داوود این رو هم میگه. سامان شروع میکنه به گریه کردن. سامان میگه آره. داوود میگه مادرت میگه این ادم رو نکش وگرنه میری به قعر جهنم. سامان میگه میشه مادرم رو بغل کنم داوود میگه آره میتونی.
زمان حال:
سالار میره پیش صرافی که داوود پوند هارو بهش داده بود و یه عالمه پوند رو به زور میگیرن و از بالکن ولش می کنن و با سر میخوره زمین .
محمود میگه حالا واقعا پوند ها مال اونا بود؟ داوود میگه آره دیگه این یه دعوا کائناتی بود. نیروها الان میدونن ما کجاییم. الان چه غلطی کنیم؟ رودابه میگه هیچی باید از اینجا بریم. اجل یه اشاره به غلام میکنه. داوود میگه آها خونه غلام بهترین جاست، غلام میگه من شرمنده ام نمیشه، من مادرم مریضه نمیشه. داوود میگه چرا نمیشه؟ غلام میگه بابا مگه خودت نگفتی بیاین اینجا تخماتون رو بزارین. داوود میگه تخم رو هر جایی میتونین بزارین. صدیق میگه منو اتیش بزن خونه این نبر. داوود ماشین رو هم از غلام میگیره.
همه وسایل رو جمع میکنن و میرن خونه قبلی. داوود یه کلید یدک داشته. در رو باز میکنن ولی خونه توش مستاجر بود و مجبور میشن که برن.
همه میرن دم خونه طهماسب و داوود از یکی از همسایه ها سراغ طهماسب رو میگیره. همسایه میگه که یک ساعت پیش بار و بندیل رو جمع کردن و رفتن و حالا حالا ها هم برنمیگردن.
داوود میگه مجبوریم بریم خونه غلام و گرنه هممون رو می کشن. اجل میگه من از اول نگفتم بریم خونه غلام.
توی آشپزخونه اجل و داوود حرف میزنن. اجل میگه ۱۰۶ ساعت دیگه زنده ای، باید پول هارو پیدا کنی و تحویل بدی. داوود میگه اگه پیدا نشه چی؟ اجل میگه اون موقع حق الناس زیادی گردنته. خود زنی نکن، اگه شیطان پیداش نمیشد الان پول هارو تحویل داده بودی. داوود میگه آره کثافتو. مادر غلام میاد و به اجل میگه شما دنبل میزنی؟ اجل میگه چطور؟ مادر غلام میگه آخه شوهر من دنبل میزد، هیکلش هم اندازه شما بود. اجل میگه چه عالی. داوود میگه میبینید؟ مادر غلام میگه بله، کور که نیستم آقا.
ندا از بالا میاد و اجل میگه داوود نمیتونه این الگوریتم رو انجام بده اما مجبور میشه اجرا کنه.
اجل با داوود میگه یه سری ماموریت هست که اگه یه دونه اش رو هم گند بزنی پی در پی گند میخوره. داوود میگه حالا ماموریت ها چی هست؟ اجل میگه شما ۱۰۰ ساعت وقت داری پوند هارو پیدا کنی. داوود میگه خدا یا من چه جوری پیدا کنم؟ کاش یه کسی رو میفرستادی راهنماییم میکرد. اجل میگه خیلی خب شلوغ بازی در نیار. یه دستورالعمل هست که من در اختیار تو میزارم که این ها خیلی پیچیده اس ولی در باطن ساده اس.
بعد از اینکه ماموریت رو انجام دادی،این ها مث یه حلقه به هم گره میخوره و به لطف خداوند تو بعد ۱۰۰ ساعت پوند هارو پیدا میکنی. داوود میگه حالا باورت میشه هیچی نفهمیدم؟ اجل به بالا میگه من نگفتم این نفهمه؟ داوود میگه الان چی کار کنیم؟ اجل میگه فعلا برو بخواب فردا خیلی کار دارم باهات. شهابی به اجل میگه چرا داوود پولها رو خیرات نکرد، اجل بهش میگه شما خودت مسئول کارهای خودت بودی.
صبح داوود به اجل میگه نمیدونم چه حکمتیه آدم تا خلاف میکنه همه چی خوبه تا توبه میکنی بدبختی ها شروع میشه. اجل میگه داوود جان پول حلال در اوردن خیلی سخته. داوود میگه تو دم و دستگاه خدا، کاری نیست مارو استخدام کنن؟ اجل میگه مثلا چه کاری؟ داوود میگه تو خدمات برزخ، مثلا جر دادن اختلاس گرا. اجل میگه میدونی بدترین تنبیه برای اینا چیه؟ نیازی به جرواجر کردن اینا نیست. اونها خوشرو بودن حضرت حق رو از دست میدن.
رودابه به امین و محمود میگه باید زودتر این دزدی رو انجام بدیم، محمود میگه واسه خودم متاسفم.
داوود و غلام میرن تو اتاق و اجل هم اونجاس. غلام میگه حاجی من داشتم فکر میکردم ، این کارگاه رو باید بدیم بره؟ اجل میگه به هر حال اون کارگاه رو ما با پول حرام خریدیم البته من میتونم استعلام بگیرم بهت بگم. داوود به غلام میگه حالا یه خریدار پیدا کن. اجل میگه من اینو گفتم؟ راستی بهش بگو برای ماموریت های آینده بهش نیاز داریم. غلام میگه ول کن مارو کارگاه رو که داری ازم میگیری، حالا میگی بیا ماموریت؟ داوود میگه نامرد من دارم میمیرم. غلام میگه به درک. داوود میگه من دارم می میرم؟ داوود صدیقه رو صدا میکنه. غلام میگه غلط کردم، ببخشید. داوود میگه اصلا صدیق هیچی همه دارن میمیرن، منم بمیرم؟ اصلا بیا برو. غلام میگه اصلا هر چی تو بگی. داوود میگه بابا ما چن ساله رفیقیم؟ این کارا چیه؟ غلام میره بیرون.
اجل میگه پوستی که تو داری از این میکنی، هیتلر از لهستانی ها نکند. داوود میگه تو اون موقع بودی؟ اجل میگه آره. داوود میگه سیبیلش خیلی زشت بود. اجل میگه اون موقع ها مد بود، داوود راستی دقت کردی غلام به باباش نرفته؟ داوود میگه اصلا، بیشتر شبیه ایوب اقا سوپری هست. اجل میگه نمیدونم دقت نکردم. داوود میگه من برم یه سر به بچه ها بزنم….