هنری

خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت اول + دانلود سریال از یاد رفته قسمت ۱

خلاصه ای از قسمت اول سریال از یاد رفته را به همراه لینک دانلود در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا را  آورده ایم که خواهید خواند.

اولین قسمت سریال نمایش خانگی «از یاد رفته» به  کارگردانی برزو نیک نژاد و تهیه‌کنندگی مجتبی وحیدی روز دوشنبه ۲۳  تیر ماه ساعت ۲۰  به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی فیلم نت منتشر می‌شود و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه می‌یابد.

دانلود قسمت اول سریال از یاد رفته

سریال از یاد رفته قسمت اول

خلاصه داستان سریال از یاد رفته قسمت اول

با مرگ اسماعیل ادیبی ، جسد رو راهی راهی سردخانه می کنن، بهزاد زمانی و آرش که باجناق هم بودند پیراهن مشکی می پوشن تا برای مراسم ختم آماده باشند اما از ته دل از مرگ ادیبی لذت می برند.

همینطور که ادیبی رو آماده مراسم می کردند و داخل کیسه مشکی رنگ میذاشتن به یکباره ادیبی چشمهاشو باز می کنه، ماموری که اونجا بود از ترس فرار می کنه و به سمت بازماندگان میره و فریاد می‌زنه که زندست، ادیبی به دنیا برمیگرده.

سرساختمون یکی از کارگرها از بالا پرت میشه پایین، همه کارگرها میان سراغش تا به آمبولانس خبر بدن.

پریسا دختر آرش و نوه ادیبی میره سر یه ساختمون دیگه دنبال شهاب اما بهش جواب درستی نمیدن و بهش میگن مهندس نیست و بهتره بره چون براشون مسئولیت داره.

زمانی پول کارگرها رو میاره و از یکی از مهندس ها میخواد که بینشون تقسیم کنه و بعد آدرس و شماره کارگری که از ارتفاع افتاده رو پیدا کنن تا یه پولی به حسابش بریزن تا بیان رضایت بدن.

پریسا شماره مهندس رو میخواد اما بهش میگن باید یه مشکلی پیش بیاد تا بهش زنگ بزنن پریسا کنتور برق رو از کار میندازه تا کارگرها مجبور بشن برای ادامه جوشکاری و کارشون به مهندس زنگ بزنن.

از شرکت مدام زنگ میزنن به زمانی که تو جاده بود رد تماس میزنه. از ماشین پیاده میشه، یه سنگ بزرگ میزنه تو سرش تا نشون بده آسیب دیده.

از پریسا شکایت می کنن اما رضایت میدن بیاد بیرون، شهاب که جلوی کلانتری بود بهش میگه به اونکه کوکت کرده بگو ایندفعه رو رضایت دادم بیای بیرون دفعه دیگه که ببینمت همه زندگی مو میفروشم وکیل میگیرم که دیگه نیای بیرون. پریسا میگه میشه لحظه وقتتون رو بگیرم؟ شهاب میگه من دیگه نمیام پیش اونیکه فرستادتت، بهش بگو شهاب اومده ته شهر خونه کلنگی دست گرفته هیچ نیازی به پروژه های آپارتمانی شما نداره، بگو حاضره تموم بدبختی‌های عالم رو بکشه اما پیش تو برنمیگرده. پریسا میگه حالا اینا رو بکی بگم؟ شهاب میگه به همون مرتیکه قنبری. پریسا میگه شما فکر کردی من کی هستم؟ شهاب میگه هر کی می خوای باش، فقط پیغام منو به قنبری برسون و بگو خسارتی هم که بهم زدی رو از طلبش کم می کنم، بعد با سرعت از اونجا دور میشه، پریسا میگه صبر کن می خواستم باهات حرف بزنم، اما وقتی می بینه شهاب رفت سوار ماشین میشه میره دنبالش و مدام بوق میزنه که نگهداره، شهاب مجبور میشه نگهداره و میگه کی هستی تو از جون من چی می خوای؟ پریسا دعوتش میکنه یه جا که با هم حرف بزنن، شهاب مجبور میشه قبول کنه.

زمانی میره شرکت و میگه چقدر زنگ می‌زنید حتما دستم یه بنده نمیتونم جواب بدم ما اونجا بیکار نشستیم که. آرش که می بینه سر زمانی خونیه میگه سرت چی شده برو فعلا صورتت رو بشور بیا بعد صحبت می کنیم، زمانی الکی میگه من برای اینکه سریع برسم به شما طوری اومدم از فرعی که کم بود کامیون بهم بزنه.

شهاب با پریسا میرن یه جا کنار خیابون و ساندویچ سیب زمینی تخم مرغ و نوشابه براش میخره، اون خانم میگه اسم من پریسا هست، دخترِ عمه مهتابت هستم، شهاب میگه ایستگاهه؟ پریسا میگه نه جدیه. شهاب میگه بابای من اصلا خواهر نداشته. پریسا میگه اتفاقا دو تا تنی و یه ناتنی داشته. شهاب میگه بابای من اصلا کس و کار نداشته. پریسا میگه بابای تو مگه مازیار ادیبی نبوده مادرت هم نوشین ساریخانی؟ منو بابا بزرگمون فرستاده، میتونی بیای با هم بریم ببینیش. اسماعیل ادیبی. شهاب میگه یه جور میگی اسماعیل ادیبی انگار علی پروین! پریسا میگه چون تو کار ساختمونی فکر کردم میشناسیش، گوشیتو دربیار سرچ کن می شناسیش.

آرش به بهزاد میگه من نباید در جریان باشم تو پول اینور اونور می کنی؟ زمانی میگه نگفتم تا گندش در نیاد، خریت کردم چه میدونستم پدرزنت از دست عزرائیل هم فرار میکنه، آرش میگه نه اینکه پدرزن تو نیست؟ زمانی میگه اصل کاری وقتی نیست پدرزن کیلو چند، بعدش این پول گنده است پر کردنش کار سختیه از هر برمی‌داری یه سوراخ دیگه درست میشه بخاطر همین مرتیکه بو برده، ۸۰۰ میلیارده شوخی که نیست. صرافی رو تعطیل کردن به جرم پولشویی معلوم نیست چند ماه تعطیله. ما یه هفته بیشتر زمان نمی خواهیم تو بسی مدیرعامل همه چی حله، آرش میگه بالاخره این پول باید برگرده وگرنه میزنن زیر کاسه کوزمون. زمانی میگه پول که نرفته موقتا بلاک شده ، فعلا بیا بریم سر ساختمون ببینیم چه خبره ولی به نفعمون شد کارگره مرد. آرش میگه چی بنفع ماست پروژه بخوابه گند همه چی درمیاد، زمانی میگه خواب پروژه بیفته گردن شهرداری بهتره یا حواسها بیاد سمت ما؟ بذار آدمها حواسشون بره سمت شهرداری و پلمپ و پول و این چیزها.

شهاب به پریسا میگه اگه این چیزی که میگی یه درصد هم درست باشه چرا کسی چیزی بهم نگفته؟ پریسا میگه بخاطر اینکه کسی نمی‌دونست تو کجایی. شهاب میگه مامانم که میدونست کجام چرا اون نگفته؟ پریسا یه عکس خانوادگی به شهاب نشون میده تا باورش بشه. چیزی که من میدونم اینه که بابابزرگ و بابات سر مادرت اختلاف داشتن، بعدش هم که طبیعیه بخاطر اعدام قطع رابطه می کنن، شهاب میگه کی اعدام شده؟ پریسا میگه بابات دیگه، اینم نمیدونستی؟

اسماعیل ادیب تو تختش نشسته بود میترا فشارش رو میگیره میگه فشارخونتون بالاست چیزی شده؟ اسماعیل میگه منتظرم پریسا رو برام بگیر میترا شماره رو میگیره براش. همون لحظه پریسا میرسه. از پریسا میپرسه دیدیش؟ شبیه عکس باباش بود؟ پریسا میگه آره دیدم شبیه که نه انگار خودش بود، اسماعیل میگه بیارتش برام. پریسا میگه بابام کنار اما مامانم بفهمه چیکار کردم می کشه منو، اسماعیل میگه جفتشون غلط کردن تو نگی نمی فهمن.

شهاب تو خونه مشغول پیدا کردن شناسنامه باباش بود که مادرش میرسه، بهش میگه شناسنامه باطل شده به چه دردت می خوره؟

شهاب همون عکسی که پریسا نشون داده بود رو تو کشو بریده شده پیدا میکنه و میگه چرا غیر از این عکس، عکس دیگه ای از بابا وجود نداره؟ چرا بریده شده؟ مادرش میگه نصف شبی چی شده دارم می میرم از خستگی؟ شهاب میگه چرا نگفتی بابا رو اعدام کردن؟ مادرش جا میخوره میگه مشتلوق میخوای فهمیدی بابات رو اعدام کردن؟ کدوم دهن گفته؟ شهاب میگه چرا نگفتی مامان؟ مادرش میگه گفتن نداشت چه فرقی داشت بدونی؟ شهاب میگه اسماعیل کیه؟ یعنی تو نمیشناسیش؟ چرا من نباید از کس و کارم بدونم؟ مادرش میگه تو کس و کار نداری، یه منم که یه عمر به پات نشستم تمام. شهاب داد میزنه شناسنامه بابا کو؟ عکساش کو؟ چرا اعدامش کردن؟ مادرش میگه نمیدونم حکم رو بریدن اعدامش کردن شناسنامه رو باطل کردن دیگه ندادن.

آرش تو کازینو مشغول بازی پوکر بود که می بازه، اونقدر نوشیدنی الکی خورده بود که تو حال خودش نبود و تو پله ها میخوره به یه خانم و بعد از عذرخواهی بهش میفهمه آشناست، میگه حانیه تویی؟ حانیه به سرعت میره بالا، آرش میره دنبالش اما پیداش نمیکنه.

شهاب به مادرش میگه یه عمر بدبختی کشیدیم هنور دست تو توی چسبه و دست من تو سیمان و خاکه چرا نگفتی این یارو خر پوله بابابزرگ منه؟ من تازه تو این سن باید بفهمم تازه اگه این ادیبی نیومده بود. مادرش میگه اسم اون نحس رو جلوی من نیار. شهاب میگه پس میشناسیش هست بابابزرگمه. نوشین میگه نیست اگه بود این همه سال گردن میگرفتت. شهاب میگه خب الان اومده گردن بگیره، نوشین میگه از کجا پیدات کرده؟ شهاب میگه که نوه اش رو فرستاده دنبال من، گفت بابابزرگم مریضه گفته می خواد ببینه منو. من چیزی نگفتم. نوشین میگه شهاب اگه بفهمم اگه فقط به یه نفر از این خونواده نحس و نجس فقط نگاه کرده باشی جوری خودم رو گم می کنم که اگه پشت گوشت رو دیدی دوباره منو ببینی.

زمانی میره خونه زن دومش که باهاش تو شرکت همکار هم هست تو شرکت باهاش همکاره میگه تا الان پیش آرش بودم مست بود رو پاش بند نبود بردمش رسوندم خونه، زنش میگه چطوری؟ فکر کردم قراره من دست تو رو رو کنم تو اومدی مچ منو بگیری. زمانی میگه اختیار داری شما رفیق و یار غار مایی وگرنه نمیذاشتم پشت دست من بازی کنی. زنش میگه کسی که پشت دست بازی میکنه همه بازی رو دیده منکه همه چیز رو نمیدونم، زمانی میگه من که همیشه رو بودم، هر کاری میکنیم از شما اجازه میگیریم اونوقت شما چجوری می خواستی راست و ریسش کنی؟ زنش میگه اگه تا الان همه چیز درست بود بخاطر این بود که ادیبی تو شرکت نبود، زمانی میگه ادیبی دیگه ترکیده برنمیگرده، زنش می پرسه آرش قرار بشه مدیرعامل؟ از پسش برمیاد؟ زمانی میگه نمیدونم.

شهاب میره سراغ یکی از آشناهاشون که دوست قدیمی مادرش بوده ازش درباره باباش و رفیقش می پرسه، اونم بهش میگه که فقط میدونه که باباش اعدام خورده و رفیقش حبس، بعد بهش میگه بهتره بری از فامیل نوشین بپرسی بالاخره اونا قبل زندانش رو دیدن، شهاب میپرسه نوشین مگه فک و فامیل داره؟ اونم میگه داییت، همونکه فکر می‌کنی مرده، نوشین از هر کی خوشش نمیاد میندازتش تو قبر، برو پیشش نریمان ، اون رفیق بابات بوده اونا کلا با هم خلاف می کردن، بعد بهش آدرس میده ولی میگه که به مادرش نگه از کی گرفته.

زمانی میره سراغ آدمی که پول رو بجاش فرستاده اونور آب و قرار بوده با سودش بهش بده اما اون گردن نمیگیره و میگه من هنوز پولی تحویل نگرفتم.

شهاب میره سراغ نریمان که تو بازار سید اسمال بهش آدرس داده بودن. نریمان میگه چی شده نوشین اجازه داده یاد هندوستان کنی؟

زمانی به آرش میگه تا جمعه تو میشی مدیرعامل دیگه شرکت دست خودمونه، آرش میگه اگه بشه چی میشه.

همه دور میز شام نشسته ان اما اسماعیل ادیب نمیاد و قرص می خوره تا بخوابه، فقط پریسا میدونه جه حالی داره.

شهاب از نریمان می پرسه تو مرگ بابام کی مقصر بوده؟ نریمان میگه این قبری که داری نبش می‌کنی توش هیچی نیست برو دنبال زندگیت.

بهزاد بعد از خوردن غذا و نوشیدنی الکلی با پسرش میره اتاقش به پسرش میگه قرص های منو بیار، این آرش خیلی داد من خوردم، به پسرش میگه میتونم یه خواهشی ازت کنم فکر این دختر رو از سرت بیرون کن پریسا دختر آرش رو میگم. پسرش میگه من کاری به کار پریسا ندارم، بهزاد میگه پس چرا مثل این بدبخت ها بهش زل میزنی؟ ولش کن این ژن ادیبی ها رو داره دنبال یکی دیگه باش که دوستت داشته باشه، ما بدبخت شدیم تو دیگه نخواه مثل من بشی.

پریسا دوباره میره سراغ شهاب و بهش میگه چرا هی رد تماس میکنی مثل آدم تلفن رو بردار و حرفت رو بزن، شهاب میگه به پدربزرگ سلام برسون و بگو دستش درد نکنه از شما به ما رسیده، الانم نمیخواد منو گردن بگیره تا الان نمی‌دونستم هستی از این به بعد هم فراموش می کنم. پریسا میگه من نمیدونم می خوای چیکار کنی ولی آقاجونم از من خواسته که اگر آدم حسابی هستی ببرمت پیشش باهات حرف بزنه، منم می برمت. شهاب میگه برو بگو آدم حسابی نیست اصلا به درد شما نمیخوره، یه بچه کارگره که صبح تا شب داره فرغون جابجا میکنه، بیل میزنه اصلا به پرستیژ شما نمیخوره همچین نوه ای داشته باشید، الان هم برو. پریسا میگه آقاجونم مریضه چشمش به دره دلش میخواد نوه اش رو ببینه اصلا بهش گوش نده فقط بذار ببینتت، قرار شد یه خانم وقتی میگه بیا بگه چشم. شهاب هم میگه وقتی یه آقا هم میگه برو خودش رو کوچیک نمیکنه میره. شهاب میره و پریسا سریع میره دنبالش که وایسا شهاب طوری برمیگرده نزدیک بود بخوره بهش عذرخواهی میکنه، پریسا میگه اگه می خوای ببخشم بیا بشین تو ماشینت بریم، اما شهاب میره داخل ساختمون، پریسا میگه من همینجا منتظرم.

میترا مشغول چیدن پازل بود، مادرش که زن دوم اسماعیل ادیب هست میاد میگه پاشو برو شرکت. میترا میگه من نه سر پیازم نه تا پیاز. واسه اونا هم فرقی نداره که من اونجا باشم یا نباشم بذار حالشو ببرن. مادرش میگه برای اونا فرق نمیکنه برای تو که باید مهم باشه، پاشو برو پیش بقیه خونواده. میترا میگه خونواده ای که آدم حسابت نمیکنن؟ چرا خودت نمیری؟ مادرش میگه من اگه بچه اش بودم الان اونجا بودن، اونا دارن سر یه چیزی تصمیم می گیرن که سهم تو هم قاطیشه، پس بهتره اونجا باشی، برای من مهم اینه که جلو چشم بابات باشی، میترا میگه از این بیشتر؟ تا وقتی سر پا بود حواسش به اونا بود وقتی زمین گیر شد کارش افتاد به ما بازم کارش با اونا بود، به نوه اش بیشتر از من اعتماد داره، خبر نداره اگه مرده بود الان خیلی ها خوشحال بودن.

شهاب می بینه پریسا به زور اومده طبقه بالای ساختمون، بهش میگه من اگه جای تو بودم یه نفر بابام رو کشته بود میخواست قصاص بشه شاید گوش نمیکردن اما حتما میرفتم حرفهاشون می شنیدم ببینم چی میگه الان تو هم باید همینکار رو بکنی. شهاب میگه الان مشکل من همینجاست هر کی حرف میزنه من می‌شنوم باور میکنم اونا هم هرجور دلشون میخواد برام تعریف میکنن، الان من وسط یه قصه ای گیر کردم که همه خوبن من احمق! اصلا راجع به این قصه هیچی نمی خوام بشنوم هیچی. پریسا میگه اصلا اینطور نیست از نظر من تو پسر زبر و زرنگ و باهوشی هستی، فقط خودت باید به حرفهای آقاجون من گوش کنی که کی راست میگه کی دروغ، همین.

آقاجون از زنش میخواد که زنگ بزن پریسا، زنش که شماره پریسا رو می گرفت میگه الان میترا می برتت شرکت، من بخاطر مال و اموالتون زنت نشدم فقط دلم نمیخواد بچه ام میترا پیش بقیه خار و خفیف بشه. پریسا جواب نمیده و آقاجون مجبور میشه با میترا بره، جلوی در میبینه پریسا اونجاست، از ماشین پیاده میشه ، شهاب هم از ماشین پریسا پیاده میشه میره جلو، آقاجون پاهاش شل میشه، میگه بالاخره اومدی…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا