خلاصه ای از قسمت ۸ سریال ترکی دانه های مروارید | خلاصه داستان قسمت هشتم سریال ترکی دانه های مروارید

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برای دوستداران و دنبال کنندگان سریال های ترکی، خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی دانه های مروارید را نوشته ایم. همراه ما باشید.
سریال ترکی دانه های مروارید یکی از جدیدترین و جنجالیترین مجموعههای تلویزیونی ترکیه در سال ۲۰۲۴ است که موفق شده توجه مخاطبان را به خود جلب کند. سریال Inci Taneleri به کارگردانی شانول سونمز (Şenol Sönmez) و نویسندگی یلماز اردوغان (Yılmaz Erdoğan) ساخته شده است.
بازیگران این سریال عبارتنداز؛ یلماز اردوغان در نقش کاظم یوجداغ، هازار ارگچلو در نقش دلبر، سلما ارگچ در نقش پیرایه سالجاک، کوبیلای آکا در نقش جهان، یاسمین باشتان (Yasemin Baştan) در نقش نرگس شمشکاوعلو، گوون کیراچ (Güven Kıraç) در نقش کاظم شمشکاوعلو، رضا کوجااوعلو (Rıza Kocaoğlu) در نقش نصرت، اورکونجان ایزان (Orkuncan İzan) در نقش ذره، مصطفی ییلدیران (Mustafa Yıldıran) در نقش ظاهر.
در قسمت ۸ سریال ترکی دانه های مروارید چه گذشت؟
پیرایه میره پیش دوستش و باهاش درباره گسترش شرکت صحبت میکنه و میگه میخوام شرکتو گسترش بدم او ازش میپرسه به مشکل نمیخوری؟ او بهش میگه فقط ازت میخواد اقساط وام عقب بیوفته و یه کمک دیگه هم بکنی. او وقتی از جلسه بیرون میاد خدیجه مشاورش بهش میگه که از خونه زنگ زدن انگار آیچا بازم واسه کلاس خصوصی امتناع کرده او کلافه میشه ک به سرعت میرن سمت خونه. وقتی میرسن میبینن که آیچا سر کلاس درسش با استاد کاظم هست که از پشت در حرفاشونو میشنون. پیرایه لبخند میزنه و خوشحال میشه. کاظم با آیچا در حال درس خوندن هستن که در آخر وقتی ساعت تدریس تموم میشه کاطم میره پیش پیرایه که باهم یه چای بخورن و درباره ایچا حرف بزنن. پیرایه بهش میگه بهتون تبریک میگم.
او دلیلشو میپرسه که پیرایه میگه چیکار میکنین که آیچا به درس دادنتون گوش میده؟ او بهش میگه هیچی فقط میخندونمش بچه ها به خندیدن احتیاج دارن وقتی بخندن به حرفتونم گوش میدن. پیرایه میگه آهان پیامتونو گرفتم درباره خودم ولی من که از قصد دخترمو اذیت و دعوا نمیکنم! وقتی معلمشو هل میده دعواش میکنم. بعدش فکر کنم صبوری کردن واسه بچه های دیگه خیلی راحتتر از صبوری کردن برای بچه خود آدمه درسته؟ کاظم میگه نمیدونم چون کل عمرم رفته برای صبوری کردن واسه بچه های مردم و میخندن سپس خدیجه بهشون میگه گرسنه نیستین؟ پیرایه تایید میکنه که خدیجه میگه از اونجایی که اینجا فقط بروکلی آبپز پیدا میشه نظرتون چیه رستوران رزرو کنم؟ پیرایه تایید میکنه که کاظم میگه نه من واسه شام نمیمونم میرم اما با اصرار آنها قبول میکنه سپس میرن به یه رستوران. شب تو رستوران نشستن که خدیجه به بهونه تلفن حرف زدن میره بیرون از رستوران و وقتی برمیگرده میگه کاری پیش اومده و باید برم و اینجوری اونارو باهم تنها میزاره.
پیرایه ازش میخواد حالا بشینه یه چیزی بخوره بعد بره تا بیشتر پیششون باشه اما او میگه باید سریع برم و میره. پیرایه یکم خجالت میکشه سپس باهمدیگه شروع میکنن به صحبت کردن و غذا خوردن. آنها درباره موسیقی حرف میزنن که پیرایه میگه من فقط جاز گوش میدم چون با آهنگ های متن دار فکر و خیالم جهت داده میشه اینجوری با آهنگ های بدون متن به هرچی بخوام فکر میکنم. کاظم بهش یه آهنگ پیشنهاد میده تا گوش کنه او ازش میخواد یه خوردشو بخونه تا ببینه چیه کاظم اول مخالفت میکنه اما با اصرار پیرایه قبول میکنه و کمی از آهنگو میخونه پیرایه تحت تاثیر قرار میگیره سپس درباره بچه هاش میپرسه که او سکوت میکنه پیرایه میگه فکر کنم نمیخواین درباره اش حرف بزنین. بعد از خوردن غذا از اونجا میرن که کاظم تشکر میکنه از دعوتش که او بهش میگه سری بعدی نوبت شماست منو دعوت کنین او قبول میکنه. پیرایه تو ماشین به خدیجه زنگ میزنه و بهش میگه تو که میدونی شدنی نیست چرا این کارارو میکنی؟
خدیجه میگه خیلی وقت بود تورو اینجوری ندیده بودم که حالت خوبه و داری میخندی نخواستم مزاحم بشم گفتم تنها باشین بهتره. بعد از کمی حرف زدن تلفنو قطع میکنه و او به نیازی راننده اش اهنگی که کاظم بهش پیشنهاد داده بود گوش کنه را میگه که بزاره. کاظم قبل از رفتن به هتل به واحد قبلیش که اونجا زندگی میکرده میره و از دور اونجارو میبینه رفعت نگهبان آپارتمان با دیدنش میره پیشش و میگه چیکار دارین؟ که با دیدن کاظم اونو میشناسه که با خوشحالی اونو در آغوش میگیره و میگه پس خداروشکر حبس تموم شد درسته؟ او تایید میکنه که بعد از کمی احوالپرسی بهش میگه من از همون روزی که افتادین تو زندان تا همین امرزو تمام بسته های پستی که واستون اومده رو واستون نگه داشتم همه میگفتن بریز دور دیوونه ای؟ اما من امید داشتم که یه روزی میاین. کاظم تشکر میکنه و میگه واقعا منو متحیر کردی ممنونم سپس رفعت میره یه جعبه بزرگو میاره واسش. کاظم به سمت هتل راهی میشه و وقتی میرسه عزت به دلبر که داشت تو اتاقش با جوجی بازی میکرد خبر میده که استاد اومد او سریعا میره به دم در اتاق کاظم و در میزنه کاظم میپرسه کیه؟
او بهش میگه دردسر شیرینت سپس با خنده میره داخل. او باهاش صحبت میکنه و بهش میگه چیشده؟ اینا چیه؟ کاظم بهش میگه داشتم رد میشدم از جلوی خونه قدیمیم وایسادم نگاهش کردم که خاطراتم زنده بشه که رفعت نگهبان آپارتمان اومد اینو بهم داد انگار تمام نامه ها و بسته های پستیمو نگه داشته اومد بهم داد سپس دلبر میخواد ارومش کنه که او بهش میگه ما هیچیمون مثل هم نیستیم فقط تنهام بزار و دلبر میره. ارهان به کاظم زنگ میزنه و میگه بره اونجا. او وقتی میره اداره آگاهی بهش میگه که ادرس خانواده ای که اوزگور پسرتو به فرزندی گرفتن پیدا کردیم. او حسابی خوشحال میسه و اشک شوق میریزه. فردای آن روز میره میره سراغ آدرس که میبینه از اونجا رفتن، میره به سوپرمارکت محله که پیرمردی بهش میگه من علی سیهانو میشناسم همسر اونگور خانم بود یه پسر به فرزندی گرفتن اسمش جیوان بود ولی از این محل رفتن او مشخصات ظاهری جیوانو میپرسه و از اونجا میره….