هنری

خلاصه ای از قسمت ۴ سریال ترکی دانه های مروارید | خلاصه داستان قسمت چهارم سریال ترکی دانه های مروارید

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برای دوستداران و دنبال کنندگان سریال های ترکی، خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی دانه های مروارید را نوشته ایم. همراه ما باشید.

سریال ترکی دانه های مروارید یکی از جدیدترین و جنجالی‌ترین مجموعه‌های تلویزیونی ترکیه در سال ۲۰۲۴ است که موفق شده توجه مخاطبان را به خود جلب کند. سریال Inci Taneleri به کارگردانی شانول سونمز (Şenol Sönmez) و نویسندگی یلماز اردوغان (Yılmaz Erdoğan) ساخته شده است.

بازیگران این سریال عبارتنداز؛ یلماز اردوغان در نقش کاظم یوجداغ، هازار ارگچلو در نقش دلبر، سلما ارگچ در نقش پیرایه سالجاک، کوبیلای آکا در نقش جهان، یاسمین باشتان (Yasemin Baştan) در نقش نرگس شمشک‌اوعلو، گوون کیراچ (Güven Kıraç) در نقش کاظم شمشک‌اوعلو، رضا کوجا‌اوعلو (Rıza Kocaoğlu) در نقش نصرت، اورکونجان ایزان (Orkuncan İzan) در نقش ذره، مصطفی ییلدیران (Mustafa Yıldıran) در نقش ظاهر.


در قسمت ۴ سریال ترکی دانه های مروارید چه گذشت؟

کاظم در حال رفتن به هتل است که یکدفعه عده ای میریزن رو سرش و شروع میکنن به کتک زدن و در آخر کاظم بیهوش میشه. توله سگی با دیدن کاظم میره سمتش و با بازی کردن باهاش کاظم به هوش میاد. او وقتی به هوش میاد خودشو کنار سطل آشغال میبینه و با دیدن اون سگ بهش میگه تو کی هستی دیگه؟ سپس به زور میشینه و سگو تو بغلش میگیره و باهاش کمی صحبت میکنه و باهمدیگه میرن سمت هتل. عزت با دیدن کاظم سریع ازش میپرسه که چیشده؟ کمکی از دستن برمیاد؟ میخواین بریم بیمارستان؟ کاظم میگه لازم نیست سپس عزت با دیدن سگ میگه فقط آقا معلم آوردن حیوان به داخل هتل ممنوعه! رئیس ببینه! کاظم حرفشو قطع میکنه و میگه این حیوان بی آزارتر از حیواناتیه که من اطرافم اینجا دیدم! و بعد از گرفتن پنبه ازش میره تو اتاقش. دلبر بعد از چند دقیقه میره به هتل که وقتی میخواد کلیدشو از عزت بگیره ازش میپرسه کاظم اومده تو اتاقشه؟ او بهش میگه آره تو اتاقشه اومد حالش خوب نبود ولی از طرفیم یه توله سگم باهاش بود دلبر جا میخوره که عزت بهش میگه بره باهاش حرف بزنه که سگو از اینجا ببره بیرون ولی او اصلا بهش اعتنایی نمیکنه و میره به اتاق کاظم.

کاظم در حال خوابیدنه که دلبر با وارد شدن به اتاقش وقتی توله سگو میبینه ذوق میکنه و باهاش شروع میکنه به بازی کردن و قربون صدقه اش رفتن که یکدفعه با دیدن صورت کاظم جا میخوره و میگه چیشده؟ چخبره؟ چرا اینجوری شدی؟ او بهش میگه هیچی یه چند نفر ریختن سرم او ترسیده و بهش میگه کی بودن؟ ظاهر؟ او تایید میکنه که دلبر با کلافه میشه و به خودش میگه خدا ازت نگذره! ببین چه بلایی سرت آورده! ببخشید باعثش من شدم به خاطر من این بلاها داره سرت میاد! کاظم میگه این دیگه مسئله شخصیه من بهش فکر نکن خودم درستش میکنم ولی الان لازم دارم یکم استراحت کنم بخوابم او تایید میکنه. کاظم بهش میگه جای پاتوق این ظاهرو میشناسی؟ اصلا پاتوقی داره؟ او تایید میکنه و میگه یه کوفته فروشی داره تو بازارچه او بهش میگه آدرس دقیق میخوام دلبر میگه میخوای چیکار؟ او فقط سکوت میکنه. فردای آن روز کاظم رفته به داروخانه پیش قاسم که او با دیدن صورتش جا میخوره و میگه چیشده؟ و شروع میکنه به پانسمان زخم هاش و میپرسه خوب قضیه چیه؟ تو اینجوری نبودی آدم دعوا نبودی! نکنه تو زندان با کسی دشمنی داشتی آره؟ او میگه نه راسیتش من با یه دختر آشنا شدم او بهش میگه چی؟

تو این فاصله کم که از زندان اومدی بیرون کی وقت کردی با کسی آشنا بشی؟ کیه؟ کجا؟ او بهش میگه اسمش دلبره. تو هتل باهمدیگه آشنا شدیم قاسم میپرسه خوب؟ دختره چیکاره ست؟ کاظم میگه رقصنده موزیکاله او بهش یعنی هم کتک کاری کردی؟ هم با یه دختر که رقصنده کاباره ست رفتی تو رابطه؟ او بهش میگه تازه همین نیست متعهله ولی از هم جدا زندگی میکنن چون حاضر نمیشه طلاق بگیره قاسم با کلافگی میگه اینا اصلا با تو جور در نمیاد! از زندان اومدی بیرون هنوز هیچی نشده با یه دختر آشنا شدی اون کم نبود رقاص کاباره هم هست، اونم کم نبود تازه شوهر هم داره؟ تو با این وضعیت چیکار داری؟ کاظم میگه من تو زندان چیکار داشتم؟ هاندان زیر خاک چیکار داره؟ بچه هام که نمیدونم کجان تو این وضعیت چیکار میکنن؟ کلا زندگی من فقط داره منو سورپرایز میکنه این اتفاقا واسم عادیه هنوز نفهمیدی؟ سپس میگه من باید برم جایی کار دارم قاسم جلوشو میگیره و میگه کجا؟ کاظم میگه کار دارم قاسم میگه منم باهات میام من کی تو دعوا و اینجور جاها تنهات گذاشتم؟ سپس باهمدیگه سوار ماشین میشن و به طرف آدرسی که دلبر به کاظم داده بود میرن.

انها از دور کوفته فروشی را زیر نظر دارن و با اومدن ظاهر اونجا کاظم میگه تو توی ماشین منتظر باش ماشینم روشن بزار بمونه من میرم سریع میام. سپس به داخل مغازه میره و شروع میکنه به کتک زدن ظاهر و بهش میگه مشکلت با منه باید بیای روبروی خودم خودت با من دعوا کنی نه نوچه بفرستی! و بعد از کتک زدنش شاگردش میاد که اونم کتک میزنه سپس میره سوار ماشین میشن و باهم میرن به هتل دنبال دلبر. او به دلبر میگه قضیه رو و میگه اوضاع یکم خرابه یکم لباس جمع کن بریم. آنها سوار ماشین قاسم میشن و به سمت خانه آنها حرکت میکنن و تو مسیر قاسم با دلبر آشنا میشه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی دانه های مروارید + عکس

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا