هنریویدئو

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال یزدان از شبکه سه سیما + دانلود با لینک مستقیم

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه داستان قسمت ۹ سریال یزدان از شبکه سه سیما را برای علاقمندان این سریال قرار داده ایم همراه ما باشید.

سریال اجتماعی یزدان از شنبه ۱۳ اردیبهشت ساعت ۲۰:۳۰ روی آنتن شبکه سه می‌رود. این سریال در هر قسمت به داستانی اجتماعی پیرامون ماموری به نام «عماد» با بازی پژمان بازغی می‌پردازد. او دنبال داستان‌هایی است که در گوشه و کنار شهر گم شده‌اند؛ داستان‌هایی مانند آنچه بر «یزدان» و «قیام» گذشته است.

پژمان بازغی، دارا حیایی، فاطیما بهارمست، کوروش ثنائی، لعیا زنگنه، سیما تیرانداز، علیرضا خمسه، جعفر دهقان، حمید گودرزی، رزیتا غفاری، فقیه سلطانی، محمود عزیزی، مریم مومن، بهنوش بختیاری، شهین تسلیمی، سیروس همتی، رضا فیاضی، علی اوسیوند، کاظم نوربخش، هانیه غلامی، پدرام کریمی، فریده‌سپاه منصور، رابعه مدنی، سیاوش مفیدی، نیما شاهرخ‌شاهی به همراه منوچهر هادی بازیگران اصلی این مجموعه تلویزیونی هستند.

دانلود قسمت ۹ سریال یزدان

=https://telewebion.com/product/0xc53a678

خلاصه داستان قسمت نهم سریال یزدان

پیرزنی به نام عالیه رفته به تره بار تا گوشت تنظیم بازار بگیره اما وقتی می‌رسه بهش میگن که تموم شده و دیر اومدی و همون کنارها می‌شینه تا یه نفسی تازه کنه و برگرده به سمت خونه. همسایه اش اونو اونجا می‌بینه و باهاش سلام و احوالپرسی می‌کنه سپس وقتی می‌بینه این همه راه الکی برای گوشت اومده اما گیرش نیومده گوشیشو می‌گیره و واسش یه برنامه می‌ریزه و بهش میگه تو این برنامه نوبت می‌گیری و بهت میگه که چه ساعتی اینجا باشی برای گرفتن سهم گوشتت او خوشحال میشه و ازش تشکر می‌کنه. پیرزنی در خانه سالمندان پیش یک پیرمرد میره بهش میگه واسم از اون جوک‌هات تعریف کن یکم حال روحیم خوب نیست قراره پسرم بیاد دیدنم دوست ندارم منو تو این وضعیت ببینه! می‌خوام بخندم و منو شاد ببینه. آنها با هم کمی میگن و می‌خندن که روحیه اون پیرزن بهتر میشه. وقتی پسرش پیشش میره می‌پرسه که اونجا بهش می‌رسن یا نه؟

او تایید می‌کنه و میگه اصلاً نگران من نباش اینجا خیلی خوبه بهم خوش می‌گذره سپس حال عروسشو می‌پرسه که او بهش میگه فقط سردرد داره که دکتر گفت عادیه تو دوران بارداری سپس از مادرش عذرت خواهی می‌کنه که اونو برده خانه سالمندان و میگه اگه واقعاً وضعیت مالی خوبی داشتم خودم می‌بردمت پیش خودم نمی‌ذاشتم کم و کسری احساس کنی اما می‌دونی که دستم تنگه! مادرش قربون صدقه‌اش میره و میگه من همچین انتظاری ازت ندارم نگران من نباش من اینجا حالم خوبه به فکر خودتو زن باردارت باش. یزدان رفته به محل کار تمنا که او با دیدنش میره دستشو می‌گیره و میرن تو حیاط و میگه چرا اومدی اینجا؟ یزدان میگه اومدم باهات حرف بزنم تمنا بهش میگه خب می‌شنوم بگو یزدان میگه با اینکه پدرتو اصلاً ندیدم و نمی‌شناسمش ولی وقتی فهمیدم چی شده واقعاً ناراحت شدم من از طرف خودم، پدرم و همه آدما ازت معذرت خواهی می‌کنم ازت خواهش می‌کنم که ما رو ببخش دیگه هم سر راهت سبز نمی‌شم خیالت راحت دارم میرم برای همیشه سپس از اونجا میره.

تمنا میره پیش امیرعلی و او را سرزنش می‌کنه که چرا مدام اون پسرو می‌فرستی پیش من؟ من که بهت گفتم رضایت نمیدم مگه چند بار باید بگم؟ به زور که نمیشه گرفت! امیرعلی میگه من نفرستادمش اصلاً گم شده گذاشته رفته کی اومد پیش شما؟ تمنا میگه همین چند دقیقه پیش بعد از رفتنش اومدم اینجا آنها با عماد پدر امیرعلی سه تایی می‌افتند دنبال یزدان و با ماشین خیابان‌های اون سمتو نگاه می‌کنند. تمنا ازش می‌پرسه که جای خاصی نداره بره فک و فامیلی دوستی آشنایی؟! امیرعلی میگه هیچ کسیو نداره اگه هم داشته باشه نمی‌دونه و نمی‌شناستشون تمنا بهش میگه هرچی یشتر درباره اون پسر می‌فهمم بیشتر به این نتیجه می‌رسم که چقدر شبیه گذشته منه! ای کاش اصلاً هیچ وقت دنبال پدرش نمی‌گشتی با فهمیدن این موضوع الان اون پسر بچه وضعیتش و حال روحیش بدتر شده که بهتر نشده و منم این وسط عذاب وجدان می‌گیرم چون حالش به منم مربوطه!

به عماد زنگ می‌زنه و بهش خبر میدن که یزدان رفته جلو در زندان و می‌خواد پدرشو ببینه او خدا را شکر می‌کنه و سریعاً به سمت زندان راهی می‌شن. پسر اون پیرزنی که تو خانه سالمندان بود تو پیک پروتئینی محله عالیه خانم کار می‌کنه. عالیه به همراه همسرش پسرشونو تو ۱۵ سالگی از دست دادن چون شهید شده اما چون مفقود الاثر بوده نتونستن باور کنند و هنوز که هنوزه منتظر برگشتن پسرشون هستند چون گفته بود برای جشن تولدش میاد. آنها با دیدن اون پسر یاد پسر خودشون می‌افتند و برای اینکه بیشتر او را ببینند سفارش‌هاشونو دونه به دونه با فاصله زمانی ثبت می‌کنند که بیشتر اون پسر بره خونشون. آنها تصمیم می‌گیرند که فردای آن روز که تولد پسرشون هست خونه را تزیین کنند کیک بخرند و از طرفی مرغ سفارش بدن تا اون پسر به بهونه آوردن سفارششون به اونجا بیاد و به جای پسرشون برای او جشن تولد بگیرن. تمنا به همراه امیرعلی و عماد به زندان رسیدن که آنها با دیدن یزدان میرن سمتش و امیرعلی دعواش می‌کنه که چرا بدون گفتن چیزی خودش سرخود اومده اونجا؟!سپس به داخل میرن برای دیدن پدر یزدان.

او وقتی می‌بینه پسرش یزدان به ملاقاتش اومده جا می‌خوره و رو زمین می‌شینه دستاشو باز می‌کنه تا پسرشو در آغوش بکشه او یزدانو بغل می‌کنه و شروع می‌کنه به گریه کردن. یزدان ازش می‌پرسه که می‌خوام به این سوالم جواب بدی که من دستتو ول کردم گمم کردی یا تو دستمو ول کردی که گمت کنم؟ پدرش میگه ای کاش تو ول کرده بودی ولی من ول کردم بعد از کمی حرف زدن یزدان میگه اگه من دستمو ول می‌کردم دنبالم می‌گشتی؟ او تایید می‌کنه یزدان میگه چند وقت؟ تا کی؟ پدرش میگه تا وقتی که دوباره پیدات می‌کردم! یزدان دستشو می‌کشه بیرون از دستش و میگه الان من دستتو ول کردم پس بیفت دنبالم و از اونجا میره. فردای آن روز اون پسر وقتی سفارش عالیه خانمو می‌بره آنها ازش می‌خوان تا به داخل بره و با همدیگه برای پسرشون جشن می‌گیرند. او حسابی احساساتی شده و به خانه سالمندان میره از مادرش می‌خواد وسایلشو جمع کنه تا ببرتش خونشون. از طرفی تمنا میره پیش امیرعلی و عماد سپس بهشون میگه رضایت میدم اما به یک شرط….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا