ویدئوهنری

خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ناریا + دانلود قسمت ۲۴ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت بیست و چهارم و لینک دانلود ۲۴ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۲۴ سریال ناریا

https://telewebion.com/product/0xc51d710

خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال ناریا

شفیعی که به بهانه کار خانوادگی به تهران رفته از طریق بلیطی که واسش فرستادن به ارمنستان میره. اونجا شفیعی بهشون میگه که دارن نیروی جدید میارن اگه پیدا بصه امکان داره اخراج بشم! آنها بهش میگن پس زودتر کارو انجام بدیم و طرف حساب‌هاش بهش میگن ازت می‌خوایم یه قطعه از اون چیزی که دارین می‌سازین برامون بیاری با تمام جزئیات‌ شفیعی بهش میگه می‌دونی چیزی که از من می‌خواین یعنی چی؟ یعنی حبس یعنی زندان! تمام اون قطعه‌ها شماره گذاری میشه و اگه یه دونش نباشه همه می‌فهمن اصلاً من نمی‌فهمم این چیزا چه ربطی به استخدام من تو شرکت شما داره؟ اون مرد بهش میگه همون اول وقتی اومده بودی برای مصاحبه کاری بهت گفته بودیم باید خودتو به کارفرما ثابت کنی و این اثبات هم فقط با این چیزی که بهت میگیم شدنیه سپس ازش می‌خوان تا تمام تلاششو بکنه تا چیزی که خواستنو واسشون بیاره.

هوژان رفته به داخل کارخانه که فرامرزی بهش میگه الان دوباره مهندس شفیعی رفته و این دستگاه به اختلال خورده و سعی می‌کنه زیرآب شفیعی رو بزنه که هوژان بهش میگه خودش ازم مرخصی گرفت و گفت یه کاری پیش اومده برای خانواده‌اش که باید بره و باهاش بحث می‌کنه سر این موضوع و میگه که ما الان به تخصص مهندس شفیعی احتیاج داریم. بعد از رفتن فرامرزی آکو پیشش میاد و بهش میگه که شب با سوران و مادرش بیان شام خونشون تا درباره کار و شراکت صحبت کنند و بعد از زدن حرفش از اونجا میره. سامان به هوژان زنگ میزنه و میگه خواستم بهتون بگم من یه چند روزی باید برم یه سفر به ایتالیا برای سرعت بخشیدن به کارها اگه قبل از سفرم یه قرار ملاقات ترتیب بدیم برای انجام کارها خیلی خوب میشه هوژان که به خاطر حرف‌های آکو به هم ریخته بهش میگه پس شما برین و بعد از برگشتنتون بتون زنگ می‌زنم و با هم هماهنگ می‌شیم سامان قبول می‌کنه.

سامان به افشین زنگ می‌زنه و میگه کارت کی تموم میشه؟ افشین میگه حدوداً یک ساعت دیگه اما سامان میگه سریعاً خودتو برسون به کافه باید صحبت کنیم درباره اون کسی که اومده بود دم ویلا و تلفنو قطع می‌کنه. سامان مدام به مادرش زنگ می‌زنه که او جواب نمیده سپس در آخر به همراهش زنگ می‌زنه کتایون جواب میده که سامان میگه پس از قصد جواب تلفن‌های منو نمیدی! او ازش می‌پرسه که چه بلایی سر قلاویز آورده؟ سامان بهش میگه من هیچ ربطی به اون مرتیکه ندارم او همیشه صبح‌ها زنگ می‌زد یا پیام می‌داد الان نه جواب تماس میده نه جواب پیام! به خدا سامان اگه بلایی سرش آورده باشی من می‌دونم با تو! سامان عصبانی میشه و میگه من همچین کاری نکردم کتایون میگه باید بهت بگم که تمام کثافتکاری‌های جهان مدارکش دست همین قلاویزه و تمام اموال من هم دستشه پس خواستی دیوونه بازی در بیاری اینارو حتماً به خاطر بیار سامان عصبی میشه و تلفنو قطع می‌کنه.

امید رفته زهره را از زندان آورده به بیمارستان تا طبق گفته ستاره ببینتش ستاره وقتی زهره را می‌بینه حسابی خوشحال میشه و او را بغل می‌کنه و ازش می‌خواد تا دیگه ولش نکنه. افشین با سامان تو کافه نشستن و سامان ازش می‌پرسه که به کسی مشکوک نیستی کسی که جرات داشته باشه بیاد اونجا دم ویلا؟ افشین میگه نه آنها با همدیگه کمی بحث می‌کنند که سامان بهش میگه یه مدت بیا خونه من تا ببینیم چیکار می‌تونیم بکنیم آب‌ها از آسیاب بیفته. افشین بعد از زدن حرفاش به سامان با دلخوری از اونجا میره که قبلش به سامان میگه واست یه چیزی فرستادم حتماً اونو ببین و میره. سامان می‌بینه افشین عکسی فرستاده که هانا کنار پدر میا وایساده سامان می‌فهمه که اونا با همدیگه سر و سری دارند و عصبی میشه.

کتایون پشت تلفن به سامان چیزی میگه که او را حسابی به هم می‌ریزه سامان با عصبانیت میره دم در خونه اما هرچی زنگ می‌زنه می‌بینه درو باز نمی‌کنه سامان با عصبانیت به در می‌زنه و در آخر با سنگ شیشه را می‌شکنه که کتایون ناچارا درو باز می‌کنه. سامان تو خونه باهاش دعوا می‌کنه و میگه اینجا خونه منم هست چرا درو باز نمی‌کنی؟ سپس درباره قلاویز باهاش دعوا می‌کنه که اگه بفهمه باهاش سر و سری داره خودش میره با دستای خودش اونو می‌کشه و او رو تهدید می‌کنه! کتایون وقتی می‌بینه با شیشه خورده دست خودشو بریده و به شدت عصبانیه حسابی نگرانش میشه. فروغ رفته پیش ستاره و باهاش حرف می‌زنه و میگه من تو رو باور دارم می‌دونم که ذهنت به هم ریخته نیست تو وضعیتت از همه ما بهتره من دارم از پدرت جدا می‌شم به خاطر تو همه چیو دارم می‌ذارم زیر پام! ستاره با شنیدن حرفاش می‌خنده و ازش می‌خواد تا از اونجا بره….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا