
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه داستان قسمت ۷ سریال یزدان از شبکه سه سیما را برای علاقمندان این سریال قرار داده ایم همراه ما باشید.
سریال اجتماعی یزدان از شنبه ۱۳ اردیبهشت ساعت ۲۰:۳۰ روی آنتن شبکه سه میرود. این سریال در هر قسمت به داستانی اجتماعی پیرامون ماموری به نام «عماد» با بازی پژمان بازغی میپردازد. او دنبال داستانهایی است که در گوشه و کنار شهر گم شدهاند؛ داستانهایی مانند آنچه بر «یزدان» و «قیام» گذشته است.
پژمان بازغی، دارا حیایی، فاطیما بهارمست، کوروش ثنائی، لعیا زنگنه، سیما تیرانداز، علیرضا خمسه، جعفر دهقان، حمید گودرزی، رزیتا غفاری، فقیه سلطانی، محمود عزیزی، مریم مومن، بهنوش بختیاری، شهین تسلیمی، سیروس همتی، رضا فیاضی، علی اوسیوند، کاظم نوربخش، هانیه غلامی، پدرام کریمی، فریدهسپاه منصور، رابعه مدنی، سیاوش مفیدی، نیما شاهرخشاهی به همراه منوچهر هادی بازیگران اصلی این مجموعه تلویزیونی هستند.
دانلود قسمت ۷ سریال یزدان
https://telewebion.com/live/tv3?e=0x12f0f027
خلاصه داستان قسمت هفتم سریال یزدان
توی مهد کودک مربی بچهها از آنها خواسته که با پدر و مادرشون به اونجا بیان برای یه جشن و لباس کار پدرهاشونو بپوشند. یه پسر بچه به اسم مانی که پدرش آتش نشانه با کار پدرش مشکل داره و نمیخواد تو جشن شرکت کنه. مربیش میره پیشش و میگه چرا نمیای داخل مانی؟ مادر و پدر مانی ماجرارو واسش توضیح میدن که دلیلش چیه مربی مانی بهش میگه چرا با این شغل مشکل داری؟ پدرت هر آتیش روشن بشه میاد خاموشش میکنه! جون خیلیارو نجات میده! مانی میگه نمیخوام با این لباس بیام اونجا سپس لباسهای خودشو میپوشه و به داخل میرن. مربی مانی با مادر مانی صحبت میکنه و میگه بارها دیدم که رابطه خیلی خوبی با پدرش داره چرا با شغلش مشکل داره و کنار نیومده؟ او بهش میگه اوایل زندگیمون یه عملیات میره که دستش میسوزه مانی با دیدن زخم دست پدرش از شغلش خوشش نمیاد. عماد عرفانی با وکیل رفته به اداره و آنها بهش میگن که شکایت خانم قیام رفته به دادگاه اونم گفته تا زمانی که نیاد خودش اون آشغالارو از تو دفترم جمع کنه رضایت نمیدم!
عماد بهشون میگه من بارها اومدم بهتون گفتم تو اون گزارشم نوشتم که این خانم مافیای زباله است ولی کسی کاری پیش نمیبره! او بهش میگه یکم زمان میبره ولی شدنیه عماد میگه پس کی؟ الان چند روزه! سپس رئیسش بهش میگه چند بار پسرتون امیرعلیو دیدیم با یکی از همکارهای خانم ماجراش چیه؟ دیدارهاشون داره زیاد میشه! عماد لبخند میزنه و میگه چیزی نیست کار خیره میخوان یه زندانیو آزاد کنند سپس از اونجا بیرون میره. امیرعلی رفته سر محل کار تمنا کمالی ازش میخواد تا با هم صحبت کنند تمنا بهش میگه چرا دوباره اومدین من حرفامو زدم! رضایت بده نیستم! امیرعلی بهش میگه خب رضایت نده ولی بیا خودت بهش ماجرارو بگو گن نمیتونم! بگم برای اینکه پدرشو ببینه باید بدونه که چرا تو زندانه تمنا بهش میگه چرا پای منو وسط میکشی؟
خودت برو بهش بگو و بعد از کمی صحبت کردن از اونجا میره. فردای آن روز مانی وقتی پدرش اونو میرسونه به مهد کودک مانی ازش میپرسه که به خاطر حرف دیروزم ازم ناراحت شدی؟ پدرش ازش میپرسه نه واسه چی باید ناراحت بشم؟ مانی میگه چون لباس شغلتو نپوشیدم و نخواستم مثل تو بشم او میگه نه هر کسی میتونه شغل خودشو خودش انتخاب کنه تو هم هر وقت بزرگ شدی شغلی که دوست داشتیو انتخاب میکنی مانی میگه میدونی دوست دارم چیکاره بشم؟ دیگه نمیخوام موبایل فروش بشم! پدرش میپرسه چیکار؟ مانی بهش میگه دوست دارم دکتر بشم پدرش میگه اینکه خیلی خوبه دکتر چی؟ مانی میگه دکتر پماد میخوام یه پمادی درست کنم که تمام چین و چروکها رو خوب کنه بعد بدم تو استفاده کنی که دیگه تو استخر خجالت نکشی با همدیگه تو خونه دوبنده بپوشیم و کشتی بگیریمدرش لبخند میزنه.
امیرعلی با یزدان آماده شدند و با همدیگه میرن به حیاط محل کار خانم کمالی او وقتی به اونجا میاد از دیدن یزدان جا میخوره وقتی جلو میره با آنها سلام و احوالپرسی میکنه و به یزدان میگه که به من نگفتن قراره با شما ملاقات کنم! امیرعلی به یزدان میگه که شناسنامه شو به خانم کمالی نشون بده او با دیدن شناسنامه دستنویس یزدان بهش میگه شناسنامه من همراهم نیست وگرنه بهت نشون میدادم که خیلی وقته اسم پدرم خط خورده و دیگه کنارم نیست! سپس به امیرعلی میگه با همدیگه کمی تنهایی صحبت کنیم و سرزنشش میکنه که چرا بدون گفتن به او اون پسر بچه را آورده! امیرعلی میگه آوردم تا باهاش حرف بزنین و بگین ماجرای پدرشو تمنا بهش میگه که من نمیتونم همچین چیزیو بهش بگم! منو تو همچین موقعیت سختی قرار ندین! در آخر قبول میکنه که بره با یزدان کمی صحبت کند و ازش میپرسه که تا حالا به این فکر کردی که شاید پدرت فوت کرده باشه؟
یزدان بهش میگه آره اینکه از پدرت اصلاً خبر نداشته باشی خیلی بدتر از اینه که پدرت مرده باشه چون شب که میخوای بخوابی نمیدونی باید واسش فاتحه بفرستی یا اینکه فردا قراره ببینیش بعد از کمی حرف زدن یزدان به امیرعلی میگه من جلوی در منتظرتم و از اونجا میره. تمنا به امیرعلی میگه تو پسر خیلی خوبی هستی سپس شناسنامه یزدان را بهش میده و میگه از من هرچی که میخوای بخواه به غیر از رضایت امیرعلی بهش میگه هرچی؟ تمنا تایید میکنه امیرعلی بهش میگه با من پس ازدواج کن! تمنا که جا خورده سریع از اونجا میره. فردای آن روز بالاخره عماد موفق شده تا حکم جلب خانم قیام را بگیره و اونو دستبند زده سوار ماشین میکنن و میبرن. عماد خودش به داخل اتاق قیام میره آشغالهایی که ریخته بوده را جمع میکنه. مهد کودکی که مانی اونجاست انفجاری صورت میگیره و آتش سوزی میشه همکارهای پدر مانی به اونجا میرن و مانی و بقیه را نجات میدهند اما خود پدر مانی به یه عملیات دیگه میره و با نجات دادن دو بچه جون خودشو فدا میکنه و شهید میشه. بعد از اون روز مانی دیگه با لباس پدرش میره مهد کودک….