
خلاصه قسمت بیستم و لینک دانلود ۲۰ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باندهای تبهکاری و کلاهبرداری میشود. داستان از جایی آغاز میشود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا میکند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقهمند میشود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامهها میشود.
دانلود قسمت ۲۰ سریال ناریا
=https://telewebion.com/product/0xc51d710
خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ناریا
مایا میره پیش سامان و بهش میگه چرا تو تهران قرار نزاشتی منو کشوندی لواسان؟ سامان میگه بده؟ تغییر دادم مکانو دیگه. مایا میگه حالا باهام چیکار داشتی؟ همون موقع مستانه هم به اونجا میرسه که میپرسه به کجای بحثتون رسیدم؟ سامان میگه اولش. سپس به مایا میگه میخوام باهام کار کنی یعنی دارم پیشنهاد کار میدم. مایا میگه چه کاری؟ سامان تعریف میکنه ماجرای کارخانه را و میگه پول خیلی خوبی توشه. مایا میپرسه افشین کجای ماجراست؟ او میگه افشین وسطش، وسطه بازی که تو مغز منه فقط! سامان وقتی با مستانه تنهاست باهاش حرف میزنه و بهش میگه تازه الان باید بهم بگی که کبودی زیر چشمت کار هانا بوده؟
مستانه میگه نگفتم چون تهدیدم کرد که اگه بهت بگم بلایی سرم میاره! سامان میگه تو هم باور کردی! هوژان رفته پیش عمو دانیار تو کتاب فروشی که دانیار با دیدنش میگه چیشده این موقع از روز کارخانه را ول کردی اومدی اینجا!؟ هوژان میگه ای کاش ساعت کاری از ۲۴ ساعت جدا بود اصلا وقت نمیکنم به زندگی برسم! دانیار میگه تو خودتو زیادی درگیر کردی، هوژان درباره سرمایه گذاری آکو میپرسه که او بهش میگه من چیزی نمیدونم فقط بهمون گفت میخواد به غیر از سرمایه گذاری ما یه سرمایه گذاری دیگه هم بکنه خودش فقط میدونم به غیر از کتاب فروشی یه کارهای دیگه هم میکنه الانم همش به ترکیه و اردبیل میره و میاد. هوژان میگه یعنی میخواد سرمایه را از اونجا بیاره؟ او بهش میگه نمیدونم واقعا نمیدونم چیکار میخواد بکنه. امید رفته به آدرسی که فروغ مادر ستاره بهش داده بود.
فروغ بهش زنگ میزنه و میگه چیشد کی میری به اون آدرسه؟ امید میگه الان اونجام حالا مطمئنین چیزی ازش درمیاد؟ فروغ میگه نمیدونم ولی دیدم حشمت هرازگاهی یواشکی با اون گوشیش حرف میزنه و پیام میده، امید میگه میرم سراغ آدرس ببینم چی میشه. او اول میره به یه خونه دیگه و نقش بازی میکنه که واسه دیدن ویلا اومدم اون مرد میگه ولی ما نمیخوای ویلارو بفروشیم که امید میگه مگه اینجا پلاک ۸۵ نیست؟ او میگه چرا امید میگه پس چی؟ حتما اشتباه تایپی بوده آخه من از اصفهان اومدم! کسی تو این راسته ویلاشو نمیفروشه؟ او مرد میگه نه فکر نکنم امید همون ویلایی که آدرسشو فروغ داده نشون میده و میگه مثلا اون پلاک ۸۷ او بهش میگه نه اون ویلا که بعید میدونم چون صاحبش خیلی پولداره تو همین راسته چندتا ویلا داره! امید میگه دستتون درد نکنه و میره سمت ماشین.
اون مرد وقتی به داخل میره بعد از گذشت چند دقیقه وقتی امید از اونجا میره، به افشین که صاحب اون باغه زنگ میزنه و بهش میگه یه نفر اومده دور و بر ویلا شما میچرخه و سراغتونو میگرفت افشین که تازه از ویلا بیرون زده بود برمیگرده و میره داخل دوربینارو چک میکنه سامان بهش زنگ میزنه و میگه کجای رفتی؟ چیکار کردی؟ او میگه نه یه نفر اومده بوده داشته درباره ویلا سوال میکرده سامان کلافه میشه و بهم میریزه و میگه کیه؟ افشین میگه نمیدونم نمیشناسمش سامان میگه فیلمو واسم بفرست پیگیریش کنم تو برو به کاری که گفتم برس ما الان تو راه کرمانشاهیم. افشین میگه چیه ترسیدی؟ سامان میگه وقتی یکی جرأت میکنه بیاد نزدیک من بشه و کارآگاه بازی دربیاره منو میریزه بهم! کاری که گفتمو بکن و قطع میکنه. جناب سروان رفته به اتاق بازجویی و از اون صاحب رستوران بازجویی میکنه و میگه میدونی که اینجا کجاست؟ اتاق بازجویی یعنی میتونم هرسوالی که میخوام بپرسم و تو باید جواب بدی! و وقتی به اینجا میرسی یعنی از حرف هایی که میزنم مطمئنم و مدرک هست پس الکی آسمون ریسمان نباف! جواب بده! هانارو از کجا میشناسی؟ اون مرد میگه من این زنو نمیشناسم!
عماد عکس های شبی که باهاش رفته بوده شام رستوران میزاره جلوش و میگه پس این کیه؟ سپس ازش دوباره میپرسه و میخواد ازش که هرچی درباره اش میدونه بگه هر آدرس و شماره ای که داره اون مرد میگه به من یه روز زنگ زد گفت باید سریعا یکسری الماسو آب کنم تو دستم نمونه! وقتی باهاش قرار گذاشتم و بهم گفت مقدار الماسو بهش گفتم این کار تهش رسواییه! همه باخبر میشن مثل شیپور میمونه واسه همه، همه میفهمن اما هانا گفت کاری نمیتونم بکنم جزء آب کردنش. سپس بعد از کمی حرف زدن بهش یه آدرس میده و میگه فقط اینو دارم. او با تمام مأمورهاش میرن به ساختمان هانا.
از نگهبان ساختمان میخوان تا واحد هانا را بهشون بگه او میگه پنت هاوس زندگی میکنن ولی بدون کد آسانسور تا اونجا نمیره! عماد بهش میگه به مدیر ساختمان بگو بیاد سریع. آنها به کمک مدیر ساختمان به داخل واحد هانا میرن. اونجارو کامل میگردن اما میبینن که خالیه و هیچ اثری از کسی نیست آنها تو سرویس حمام یه اتاق لکه خون پیدا میکنن با دو بشکه اسید که خالیه. عماد میگه چرا باید همچین رد تابلویی از خودشون به جا بزارن؟ همکارش میگه حتما از قصد گذاشتن رد گم کنی عماد میگه امکان داره، شایدم سریع خارج کردن متوجه نشدن و میدونم که یه نفر داره مارو میبینه و از ما الان باخبره دوربین دم در واحدو دیدی؟ او تأیید میکنه. مردی میانسال در حال دیدن فیلم دوربیناست و سریعا از پشت میز بلند میشه و میره….