هنریویدئو

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال یزدان از شبکه سه سیما + دانلود با لینک مستقیم

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه داستان قسمت ۴ سریال یزدان از شبکه سه سیما را برای علاقمندان این سریال قرار داده ایم همراه ما باشید.

سریال اجتماعی یزدان از شنبه ۱۳ اردیبهشت ساعت ۲۰:۳۰ روی آنتن شبکه سه می‌رود. این سریال در هر قسمت به داستانی اجتماعی پیرامون ماموری به نام «عماد» با بازی پژمان بازغی می‌پردازد. او دنبال داستان‌هایی است که در گوشه و کنار شهر گم شده‌اند؛ داستان‌هایی مانند آنچه بر «یزدان» و «قیام» گذشته است.

پژمان بازغی، دارا حیایی، فاطیما بهارمست، کوروش ثنائی، لعیا زنگنه، سیما تیرانداز، علیرضا خمسه، جعفر دهقان، حمید گودرزی، رزیتا غفاری، فقیه سلطانی، محمود عزیزی، مریم مومن، بهنوش بختیاری، شهین تسلیمی، سیروس همتی، رضا فیاضی، علی اوسیوند، کاظم نوربخش، هانیه غلامی، پدرام کریمی، فریده‌سپاه منصور، رابعه مدنی، سیاوش مفیدی، نیما شاهرخ‌شاهی به همراه منوچهر هادی بازیگران اصلی این مجموعه تلویزیونی هستند.

دانلود قسمت ۴ سریال یزدان

https://telewebion.com/product/0xc53a678

خلاصه داستان قسمت چهار سریال یزدان

عماد عرفانی به همراه مامورانش و ماموران آگاهی میرن به محله‌ای از فرحزاد که ساکنان اونجا بهشون خبر دادن که معتادان را جمع کنند آنها وقتی به آنجا می‌رسند تمام کسانی که بی‌خانمان هستند را با خودشون می‌برن. عماد در حال نگاه کردن به آنها هست که فردی به اسم تهرانی میره پیشش و ازش می‌خواد تا پولی که بهش پیشنهاد میده را قبول کنه در ازای کاری که ازش می‌خواد اما عماد با عصبانیت ازش می‌خواد تا از اونجا بره. آنها منطقه را تخلیه می‌کنند فقط می‌مونه یه زن که با پسر و دخترش در خونه‌ای که تو دره در بستر رودخانه زندگی می‌کنند. عماد میره با مامور آگاهی دم در اون خونه و ازشون می‌خواد تا اونجارو تخلیه کنن چون در بستر رودخانه هست و خطرناکه از طرفی اهالی هم شاکی هستند و زنگ زدن که این منطقه را تخلیه کنیم. همه رفتن و فقط شما موندین اون زن به عماد میگه ما اینجا هستیم همین جا بودیم و خواهیم موند هرکی هم بیاد با همین چوب می‌زنمش!

از اینجا هیچ جا نمیریم! مامور آگاهی به عماد میگه حکم داریم می‌تونیم تخلیه کنیم و بیرون بندازیمشون اما عماد میگه باید اول یه جایی برای اقامتشون پیدا کنیم بعد! جایی ندارن که اینجا هستند الان! سپس از اونجا میرن عماد وقتی به اتاق کارش تو شهرداری می‌رسه براش یه دسته گل خیلی بزرگ میارن که عماد با خوندن نوشته روی اون می‌فهمه از طرف تهرانیه او منشی را صدا می‌زنه و ازش می‌خواد تا این گلو بفرسته و برسونه به دست خود آقای تهرانی. او دنبال محلی هست برای اهالی اون خونه‌ای که تو اون دره ساکنن او یک بار دیگه به اونجا میره و بهش میگه که بیاین یکم با هم حرف بزنیم اگه حرفای من قانع کننده نبود هرچی شما بگین از اینجا میریم و دیگه هم نمیایم اون زن به دم در میره و ازش می‌پرسه که چیه؟ حرفتو بزن! عماد بهش میگه ما براتون یه مکانی برای اسکان موقت پیدا کردیم بهتر از اینجا هستش بعد از کمی حرف زدن اون زن بهش میگه فکر کردی من خیلی دوست دارم تو این سگدونی بمونم؟ نه ولی مجبورم چون دخترم هفت ماهه رفته تو اون اتاق ته و در رو خودش قفل کرده و نمیاد بیرون!

اما دلیلشو می‌پرسه که او میگه نمی‌دونم با کسی حرف نمی‌زنه و چیزی هم نمیگه عماد سعی می‌کنه با اون دختر حرف بزنه و میگه که باید اونجا رو تخلیه کنن یه جای بهتر براشون پیدا کرده اما اون دختر از پشت در داد می‌زنه و می‌گه من هیچ جا نمیرم انقدر اینجا می‌مونم تا بمیرم! مادرش حالش دوباره بد میشه و گریه می‌کنه سپس به داخل میره و درو به روشون می‌بنده. وقتی دوباره به شهرداری برمی‌گرده دخترش به اونجا اومده با گریه و بهش میگه که من دیگه برنمی‌گردم تو اون خونه عماد ازش می‌پرسه چرا با هم دعوا کردین؟ دخترش بهش میگه بهم میگه بچه رو بندازم عماد جا می‌خوره. او میره دم سوپرمارکتی که هادی دومادش اونجا کار می‌کنه و ازش می‌خواد تا بیاد تو ماشین با هم حرف بزنن درباره تصمیمی که گرفته حرف می‌زنه و می‌پرسه ازش که هادی میگه من تو خرج و مخارج خودمو دخترتون و همون یه بچه موندم الان دوباره باز نامه دادن که باید این مغازه برگرده به همون صنف قبلی خودش یعنی کتاب فروشی من چه جوری می‌تونم یه بچه دیگه رو هم ساپورت کنم؟ و ازش می‌خواد تا یه پارتی‌ بازی واسش کنه که اون مغازه سوپرمارکت بمونه اما عماد که تو این کارها نیست بهش میگه دختر من بارداره مادر هم بالا سرش نیست یک بار دیگه ناراحتش کنی گریه کنه من می‌دونم با تو!

سپس از آنجا میره عماد فکری به سرش می‌زنه و با دخترش حرف می‌زنه و ازش می‌خواد تا بره با اون دختر که تو اتاق حبس کرده خودشو صحبت کنه و متقاعدش کنه که بیاد بیرون. آنها به اونجا میرن و دختر عماد شروع می‌کنه حرف زدن با اون دختری که خودشو حبس کرده تو اتاق بعد از کمی حرف زدن موفق میشه و اون دخترو با خودش بیرون میاره که مادرش با دیدنش از خوشحالی بغلش می‌کنه و اشک می‌ریزه. پسر عماد وقتی به شهرداری برگشته بهش میگن که الان چند ساعته یزدان خودشو تو دستشویی حبس کرده میاد بیرون نه کسی می‌تونه بره تو! او باهاش حرف می‌زنه و دلیلشو می‌پرسه یزدان میگه من نمی‌خوام برم بهزیستی عرفانی بهش میگه بیا به هم یه قولی بدیم با همدیگه میریم بهزیستی اگه خوشت نیومد با خودم برمی‌گردی اینجا یزدان قبول می‌کنه سپس با همدیگه به سمت بهزیستی راه می‌افتند. پسر عماد یزدان را با خودش برده به یک مدرسه تا اونجا ثبت نامش کنه مدیر مدرسه بهش میگه این پسر از چشماش مشخصه که شر و شیطونه ما نمی‌تونیم ثبت نامش کنیم! یزدان ازش می‌پرسه که چرا؟ در آخر قول میده که ملاحظه کنه و زیاد شیطونی نکنه در ازاش یه دکتر موفق بشه مدیر قبول می‌کنه ….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا