ویدئوهنری

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ناریا + دانلود قسمت ۱۷ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت هفدهم و لینک دانلود ۱۷ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۱۷ سریال ناریا

=https://telewebion.com/product/0xc51d710

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ناریا

جناب سروان طبق گفته زندانی که باهاش درباره الماس حرف زده بود میره دنبال آدرسی که بهش داده بود. او به یک رستوران مجلل می‌رسه که وقتی میره قسمت صندوقدار، حسابدار بهش میگه که هنوز رستوران سرویس دهیش شروع نشده اون خودشو معرفی می‌کنه و میگه از آگاهی اومدم با صاحب اینجا کار دارم آنها راهنمایش می‌کنند و میره به اتاق صاحب رستوران. جناب سروان بهش میگه اومدم درباره الماس و سنگ‌های قیمتی ازتون بپرسم اون مرد بهش میگه والا من تو کار دام و طیور و رستوران هستم ولی سنگ‌های قیمتی و الماس نه مگر اینکه دام‌ها به جای شیر الماس بدن! جناب سروان کمی باهاش در این باره صحبت می‌کنه اما او نم پس نمیده و میگه که اصلاً من تو همچین کاری نیستم جناب سروان ناچاراً از اونجا میره. هوژان وقتی تو اتاق هتلش در ترکیه هست همان جاسوسی که تو قالب دوست تو مراسم نزدیکش شده بود واسش هدیه‌ای فرستاده با یه شماره تلفن که هوژان با دیدن اون هدیه خوشحال میشه زنگ می‌زنه و تشکر می‌کنه و بهش میگه که احتیاجی به این کارا نبود.

سپس اون زن از هوژان دعوت می‌کنه که با همدیگه برن استانبول گردی. هوژان روشو زمین نمی‌ندازه و قبول می‌کنه اونجا بعد از کمی حرف زدن با هم از هوژان می‌پرسه که چرا نمیای آمریکا؟ و بهش میگه که اگه بخوای یه کاری می‌کنم که بتونی بیای اونجا حیف نیست نخبه‌ای مثل تو؟ توی ایران داری تلف میشی! او این حرفارو می‌زنه تا مزه دهن هوژانو بفهمه اما هوژان تمایلی نشون نمیده در آخر بهش میگه که برای کمبودات کارخانه ات اگه چیزی لازم داشتی بهم بگو ببینم می‌تونم جورش کنم واست یا نه بالاخره کار من بیزینسه! سامان رفته تا خونه‌ای اجاره کنه دهن پر کردن برای پروژه‌ای که دارن سعی می‌کنن با هوژان راه بندازن. سامان با دیدن اون خونه خوشش اومده. ماموران امنیت ملی از شفیعی در خارج از کشور که با الیزابت قرار گذاشته بود عکس گرفتن سپس در حال مشورت کردن با همدیگه هستند تا ببینند ربط شفیعی با اونا چیه یکی از مامورها میگه یک بار بیشتر با همدیگه قرار نذاشتن احتمالاً بهش دعوت به کار دادن حالا اینشو نمی‌دونیم که اونا بهش دعوتنامه دادن یا خودش اونارو پیدا کرده و بهشون رزومه داده!

شفیعی به هوژان زنگ می‌زنه و بهش میگه خواستم ببینم اگه مساعد هستین یه قرار با هم بزاریم درباره کار حرف بزنیم هوژان بهش میگه من اصلاً وقت ندارم همین الان پروازم نشسته و اصلاً قرار نیست تو تهران بمونم از همین جا می‌خوام برم سمت فرودگاه مهرآباد که سوار پروازم به سمت کرمانشاه بشم شما اگه تمایل به حرف زدن دارین فردا کارخونه بیاین اونجا با هم حرف بزنیم شفیعی قبول می‌کنه. شب وقتی رسیده خونه تو حیاط با سوران صحبت می‌کنه و بهش میگه که امروز شفیعی زنگ زد سوران جا می‌خوره و ازش می‌پرسه که واسه چی؟ هوژان بهش میگه پشیمون بود انگار تو خانواده‌شون یه مشکل دارن به خاطر همینه هر از گاهی یهو از کوره در میره و یه کارایی می‌کنه که خودش پشیمون میشه سوران هرچی سعی می‌کنه تا نظر اونو عوض کنه نسبت به برگشتن شفیعی موفق نمی‌شه آخر بهش میگه مسئولیتش پس با خودته به من هیچ ربطی نداره! هوژان ادامه میده و بهش میگه آکو هم بهم زنگ زد و گفت انگار می‌خواد رو شیفت سوم کارخونه سرمایه‌گذاری کنه.

سوران که خبر داشته و خودش این نقشه رو با آکو کشیده اما خودشو متعجب نشون میده و میگه این همه پول از کجا آورده؟ آخرالزمان شده؟ خدا به دادمون برسه معلوم نیست قراره چی بشه! آکو به سفارش سوران رفته خارج از کشور پیش اسرین اونجا باهاش صحبت می‌کنه درباره وارد کردن قطعاتی که لازم دارن. اونجا اسرین درباره سوران از آکو می‌پرسه. هوژان وقتی به کرمانشاه برمی‌گرده شفیعی میره کارخونه پیشش تا درباره کار حرف بزنن سوران به اتاق میره که با دیدن شفیعی هوژان بهش میگه مهندس اومده قراره تو شیفت سوم کارخانه مشغول به کار بشه سوران میگه به من ربطی نداره این با خودته فقط من حس خوبی بهش ندارم! همان موقع سامان بهش زنگ می‌زنه و بهش میگه ما کی می‌تونیم با همدیگه یه قرار داشته باشیم چون ما کلاً به جمع‌بندی رسیدیم. هوژان میگه از فردا هر روز که بخوای می‌تونین بیاین کرمانشاه سامان بهش میگه پس ما فردا مزاحم میشیم.

سامان با خسرو تو کافه صحبت می‌کنه و اون کتاب خطی دست‌نویس رو دوباره باز می‌کنه و بهش میگه بیا دوباره ببینیمش خسرو بهش میگه هیچ وقت با دستت این کتابو لمس نکن اگه گرد و غباری داشته باشه دستت یا کثیف باشه باعث میشه صفحه‌هاش زودتر از بین بره او کتابو نگاه می‌کنه و بهش میگه این کتاب یه کتاب جفت دیگه داره این کتاب نره مادگیش نیست سامان میگه یعنی ناقصه؟ او بهش میگه نه یعنی هر خط از کتاب نصفش برای این کتابه نصف دیگش تو کتاب مادگیشه سامان از اطلاعاتی که او بهش میده جا خورده و بهش میگه دارم کم کم ازت می‌ترسم اسنارو از کجا میدونی؟ خسرو بهش میگه من وقت ایتالیا بودم این چیزارو یه کتابدار بهم گفت از اونجا می‌دونم. سامان میگه پس بیا با این کتاب پول در بیاریم چطور بقیه می‌تونن ما نتونیم؟ خسرو میگه این کار ما نیست سامان میگه تصمیم گرفتم بدمش به هوژان خسرو شوکه میشه ولی به روی خودش نمیاره سامان بهش میگه اینجوری آقای صمدی واسش میشه آقا سامان…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا