ویدئوهنری

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ناریا + دانلود قسمت ۱۶ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت شانزدهم و لینک دانلود ۱۶ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۱۶ سریال ناریا

=https://telewebion.com/product/0xc51d710

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ناریا

هوژان در حال برگشت به مسافرخانه است که داییش زنگ می‌زنه و بهش میگه واقعا که از دستت ناراحتم تو اومدی تهران و نیومدی پیش من هوژان ازش معذرت خواهی می‌کنه و بهش میگه که ما همیشه بهتون زحمت می‌دیم این سری انقدر درگیر کار بودم و همه چی فشرده بود که وقت نکردم بیام بهتون سر بزنم دایی اش ازش می‌پرسه الان کجایی؟ داری میری مسافرخونه؟ هوژان تایید می‌کنه که او با دعوا کردنش بهش میگه همین الان برمی‌گردی میای اینجا هوژان قبول می‌کنه و به سمت خونه داییش راهی می‌شه. وقتی می‌رسه درباره کارخانه با همدیگه کمی صحبت می‌کنند و بهش میگه که شاید من نباید مداخله می‌کردم به کارهای اجرایی کارخانه باید می‌سپردمش دست خود سوران ولی خود عارف ازم خواسته بود که بالا سر کارخانه وایسم و کارهارو زیر نظر داشته باشم! داییش بهش میگه که تو از همه واردتری تو این چیزا بهتر می‌تونی تصمیم بگیری چی خوبه چی بد خوبه که هستی بالا سر کار.

فردای آن روز سامان رفته دنبال مستانه. سامان بهش میگه اگه گاف بدی اگه اشتباهی کنی من می‌دونم با تو! مستانه بهش میگه اون همه پول نگرفتم که بخوام گاف بدم بریم سریعتر که بازیگریمو ببینی سپس راه می‌افتند به سمت شرکتی که به صورت سوری ساختن. هوژان به همراه مسئول دفتر شرکتش تو تهران میرن به شرکت سامان اونجا درباره کار با هم صحبت می‌کنند و مستانه به خوبی نقششو ایفا می‌کنه. جوری که سامان و افشین هم جا خوردن بعد از رفتن آنها سامان به مستانه میگه تو عجب موزماری بودی! فقط اگه بفهمم  واسه منم نقش بازی کردی و اون چیزی که گفتی هستی بهم نباشی اون موقع است که، مستانه حرفشو قطع می‌کنه و میگه همچین چیزی نیست همش بازیه تئاتر بود و میره. جناب سروان تو اتاق بازجویی از سوفیا دوباره بازجویی می‌کنه و ازش درباره هومن می‌پرسه سوفیا بهشون میگه چرا باید چیزی بدونمو نگم وقتی پای دوتا قتل تو پرونده وسطه؟ جناب سروان میگه از کجا می‌دونی دوتا؟ سوفیا میگه یکیش که شوری بود کشتنش دومیم ماریا از اونجایی که ترسو بود و عرضه خودکشی نداشت پس کشتنش!

جناب سروان از سوفیا می‌پرسه یعنی تو اصلاً هومنو ندیدی و هیچی ازش نمی‌دونی؟ او تایید می‌کنه و میگه من فقط اسمشو یه بار از ماریا شنیدم همین. امید رفته پیش آذر خواهرش تو نمایشگاه نقاشی‌هاش و بهش میگه که چرا تو این شلوغی منو کشوندی اینجا؟ او درباره اومدن حشمت پیشش حرف که امید بهش میگه صد بار گفتم خودتو قاطی بازی‌هاش نکن آذر میگه خودتم پات گیر این وسط برگشت گفت کشیده بشه پایین همه رو با خودش می‌کشه پایین آذر بهش میگه باید پای حشمتو از پرونده قطع کنی! امید میگه من چطور می‌تونم همچین کاری کنم؟ اسمش تو پرونده است پاش وسطه کاری از من بر نمیاد سپس بعد از کمی کلنجار رفتن با همدیگه امید با کلافگی از اونجا میره. هوژان به ترکیه رفته و توی مراسم در حال سخنرانی کردن است خبرنگارها سوالاتی که ازش دارند را می‌پرسند و بعد از پایان سخنرانیش او را تشویق می‌کنند. موقع پذیرایی شدن زنی میره پیش هوژان که ایرانیه اما باهاش زبان انگلیسی حرف می‌زنه او که جاسوسه سعی می‌کنه بهش نزدیک بشه و ازش دعوت می‌کنه که با همدیگه برن استانبول یه دور بزنن اما هوژان قبول نمی‌کنه و کارشو بهونه می‌کنه.

مستانه تئاتر کار می‌کنه و در حال اجرا هست که طلا رفته به دیدنش به اتاق گریم و تشویقش می‌کنه و میگه بازیگر خیلی خوبی هستی حتماً کارتم تو شرکت قلابی سامان تو جلستون با دکتر هوژان خوب انجام دادی! ولی باید بدونی که تو آدم منی و کاری که من میگم باید انجام بدی وگرنه می‌دونی که مثل سری قبل چه بلاهایی سرت میاد؟ شایدم بدتر و بعد از تهدید کردنش از اونجا میره. او حسابی به هم می‌ریزه و می‌ترسه. شفیعی با جاسوس‌های ترکیه که فکر می‌کنه افراد شرکتی هستند که قراره باهاشون کار کنه حرف می‌زنه و میگه که هنوز موفق نشده به کارخانه ناریا راه پیدا کنه آنها بهش میگن که تا الان باید می‌تونستی اگه نتونی همکاریمون غیر ممکنه از این به بعد باید زود به زود گزارش بدی تا بتونیم این روندو زودتر پیش ببریم. سامان تو خونه اش خواب می‌بینه و توهم می‌زنه که مادرش رفته پیشش و اونو مقصر مرگ جهان می‌دونه و تهدیدش می‌کنه که دیگه نمی‌ذاره خواهرهاشو ببینه خودشو هم نیست و نابود می‌کنه بهش میگه که کار من نبوده من نمی‌تونم کسیو بکشم کتایون میگه نمی‌تونی ولی یه کاری می‌کنی که بمیرن سامان وقتی به خودش میاد می‌بینه توهم بوده و حسابی ترسیده و به هم ریخته. جناب سروان رفته زندان به ملاقات کسی که تو کار دزدیه ازش درباره الماس می‌پرسه او بهش میگه که الماس اندازه جیب ما نیست ما ته تهش دیگه خودمونو بکشیم طلائه ولی کسیو می‌شناسم که شاید بتونه کمکتون کنه که مشخصات و آدرسشو بهش میده….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا