ویدئوهنری

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ناریا + دانلود قسمت ۱۱ سریال ناریا از شبکه یک

خلاصه قسمت یازدهم و لینک دانلود ۱۱ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باند‌های تبهکاری و کلاهبرداری می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا می‌کند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقه‌مند می‌شود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامه‌ها می‌شود.

دانلود قسمت ۱۱ سریال ناریا

https://telewebion.com/episode/0x12bf77b4

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ناریا

جهان بعد از عکس گرفتن از در خونه سامان میره بیرون که نگهبان ساختمان بهش میگه من که گفتم اکثر مواقع نیستن جهان میگه اشکالی نداره انقدر میرم و میام تا بتونم سوپرایزش کنم. هوژان با سرمایه‌دارها قرار گذاشته و با همدیگه درباره تاسیس فاز ۳ کارخانه باهاشون مورت می‌کنه و نظرشونو می‌پرسه یک سری از آنها باهاش موافقت می‌کنند اما یک سری هم از جمله پسر عموش مخالفت می‌کنند هوژان به پسر عموش میگه عمو کجان؟ برای همچین تصمیم گیری بهتر بود خودشون باشند! پسر عموی او با طعنه میگه همون جاییه که سوران هستش. بعد از تموم شدن مراسم پسر عموی هوژان میره پیشش باهاش صحبت می‌کنه هوژان بهش میگه ببین پسر عمو هر چقدر هم تلاش کنی هیچ چیزی بین من و تو اتفاق نمی‌افته سپس بعد از کمی بحث و کل کل کردن با همدیگه از همدیگه جدا میشن.

مهندس شفیعی با منشی شرکتی که قرار است باهاشون همکاری کنه در تورنتو تماس تصویری می‌گیرن آنها ازش درباره کارخانه ناریا سوال می‌کنند و ازش یک سری مدارک مربوط به کارخانه ناریا ازش می‌خوان تا به این بهونه اونا بتونن باور کنند که اونجا کار می‌کرده شفیعی بهشون میگه خب من کارهای زیادی انجام دادم نمیشه اونارو بفرستم؟ اون زن قبول نمی‌کنه که بعد از قطع تماس شفیعی کلافه شده و میگه اینجوری که خیلی سخت شد! چند نفر به دستور سامان رفتن سراغ جهان و اونو بردن پیشش سامان با دیدنش بهش میگه ماشالا خوب دل و جرات داری فکر کردی بری دم در خونه من من متوجه نمی‌شم؟ سپس با همدیگه کمی بحث می‌کنند و در آخر سامان به افرادش میگه که اونو بیارنش طبقه بالا. آنجا سامان تهدیدش می‌کنه که سرش تو کار خودش باشه اما جهان بهش اعتنایی نمی‌کنه و براش کری می‌خونه سامان می‌خنده و بهش میگه که بهت گفته بودم که پا رو دمم بذاری آدم خطرناکی می‌شم ولی انگاری باور نکردی!

سپس به آدمش اشاره می‌کنه جهان را بیهوش می‌کند. فردای آن روز وقتی جهان به هوش میاد خودشو وسط یه منطقه خاکی پیدا می‌کنه که مردم دورش جمع شدن او وقتی دستی به سرش می‌کشه می‌بینه که کچل شده و موهاشو از ته زدن جهان شوکه شده و می‌بینه که پیژامه و زیر پیرهنی تنشه و زیر شکمش هم درد می‌کنه همون موقع سامان بهش زنگ می‌زنه که جهان داد می‌زنه و میگه خودم با دستای خودم می‌کشمت خودم نابودت می‌کنم! سامان بهش میگه بهت گفته بودم که سر تو کار خودت باشه بهت گفته بودم که اگه می‌خوایم با همدیگه یه همکاری داشته باشیم باید قدیمو کلاً فراموش کنی و به من و کتایون هم نزدیک نشی و کاری باهامون نداشته باشه این سری یه تیکه از اعضاتو درآوردم هر سری که یه غلط اضافه بکنی یه تیکه دیگه رو برمی‌دارم اینجوری کم کم متلاشی میشی جهان باهاش دعوا می‌کنه و سپس تلفنو قطع می‌کنه.

او خودشو به یک مرکز خرید می‌رسونه و یه دست کت و شلوار می‌خره فروشنده از دیدنش جا خورده که او بهش میگه نگران پولت نباش کار به کارت می‌کنم سپس میره سمت مطب دوستش. سامان رفته پیش همکارش طلا خانوم تا اونجا درباره کار با هم صحبت کنند سامان بهش میگه که من برای کسی کار نمی‌کنم اگه می‌خواین می‌تونین باهام همکاری کنین. جهان وقتی به مطب دوستش می‌رسه شروع می‌کنه به درد کشیدن و او کمکش می‌کنه به داخل اتاق بره. دوستش ازش می‌پرسه که چی شده؟ جهان میگه یه عکس از شکمم بگیر ببینم چیزی از توش کم شده یا نه دکتر جا می‌خوره و میگه چی میگی؟ یعنی چی؟ او شکمشو نشون میده و میگه می‌خوام ببینم چیزی از توش برداشتن یا نه سپس به خودش میگه اگه ازش چیزی برداشته باشن خودم سامانو می‌کشم! دکتر جا خورده.

هوژان میره به خونه تو ده و با سوران صحبت می‌کنه که چه مشکلی باهاش داره چرا نیومد خونه؟! سوران بهش میگه اومدم یکم ذهنمو جمع و جور کنم اونا با همدیگه کمی صحبت می‌کنن درباره مشکلشون که یک دفعه از کارخونه بهش زنگ می‌زنن و بهش خبر میدن که فرامرزی با یکی دعوا شده هوژان بهشون میگه که همین الان میایم. سپس با سوران سریعاً به سمت کارخانه راهی میشن. پدر و مادر ستاره رفتن به دیدنش ستاره با دیدن مادرش او را بغل می‌کنه و گریه می‌کنه پدرش بهشون میگه اون موقع که من با فرید مخالفت می‌کردم به خاطر همین چیزا بود این روزارو می‌دیدم که بهتون می‌گفتم این پسر به دردت نمی‌خوره! ستاره با کلافگی بهشون میگه خب الان که چی؟ الان با مرگ من همه چی درست میشه؟ همه چی برمی‌گرده به عقب؟ پدرش میگه نگران نباش من همه چیزو درست می‌کنم هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم ستاره با کلافگی و ناراحتی بهش میگه من اون پدر دوران کودکیمو می‌خوام که وقتی نمی‌دیدمش پا می‌کوبیدم زمین نه این پدری که خودش منو پای معاملات می‌فرستاد! پددش میگه وقتی تو اون سن کم خونه تو لواسان داشتی و برو و بیا داشتی بدت نمیومد الان بدت میاد؟ و باهم کمی بحث میکنن، سپس با ناراحتی از اونجا میره….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا