
خلاصه قسمت دهم و لینک دانلود ۱۰ سریال ناریا را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
«ناریا» به کارگردانی جواد افشار جایگزین سریال «پایتخت» در ۵۰ قسمت تولید شده است و هر شب از ساعت ۲۲:۰۰ روی آنتن شبکه یک سیما خواهد رفت. فیلمنامه این سریال در ژانر پلیسی و امنیتی توسط حمید رسول پور هدایتی و جواد افشار به نگارش درآمده است. «ناریا» روایتگر زندگی هوژان دانشمند ایرانی است که درگیر باندهای تبهکاری و کلاهبرداری میشود. داستان از جایی آغاز میشود که اخبار اختراع مهم و استراتژیک او مثل یک بمب صوتی در داخل و خارج از کشور سر و صدای زیادی به پا میکند. نقطه عطف «ناریا» جایی است که یکی از تبهکاران به هوژان علاقهمند میشود و انتخاب هایش باعث بهم ریختن همه برنامهها میشود.
دانلود قسمت ۱۰ سریال ناریا
https://player.telewebion.com/0xc53a70f
خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ناریا
همان زنی که سامان الماسهای شوری را بهش داد رفته سراغ رئیس خودش و کتاب خطی درباره الماسها و سنگهای قیمتی را بهش میده رئیسش بهش میگه این کتاب بدون کتاب مادگی مکمل خودش هیچه! و هیچ ارزشی نداره. او به رئیسش میگه میدونم دست کیه فقط آدمش یکم کله خرابه ولی به دستش میارم و براتون میارم او بهش میگه بازم بهت میگم این کتاب بدون مکملش هیچ ارزشی نداره اون کتابو واسم بیار هرجور که شده بالاخره تو هم واسه من کار میکنی! او لبخند میزنه و بهش میگه من واسه شما کار نمیکنم ما با هم همکاریم رئیسش واسش خط و نشون میکشه و بهش میگه که همکاری این وسط نیست و واسه من کار میکنی و اگه نتونی اون کتابو واسم بیاری خودتو جای اون قطعه جایگزین میکنم! سوران رفته پیش عمویش و باهاش درباره کارخونه و هوژان صحبت میکنه او بهش میگه که کارخونه داره از هم میپاشه به کمکتون احتیاج دارم هوژان از پسش دیگه بر نمیاد!
عموش بهش میگه هوشان زن قوی و قدرتمندیه و از هر چیزی سربلند بیرون میاد سوران میگه آره بود ولی الان نه! اون داره همه چیزو احساسی میبینه کارخانه را داره عارف میبینه از طرفی هم مهندس فنی کارخانه گذاشته رفته اخراج شد اون مهندس شفیعی البته خوب شد که رفت ولی یه آدم عوضی جاش اومده به اسم فرامرزی و بهش میگه که آدم درستیم نیست اگه مطمئن بشم که به هوژان به چشم دیگهای داره نگاه میکنه اون موقع حسابشو میرسم! فهیمه دوست هوژان از مشهد اومده کارخونه پیشش هوژان از دیدنش خوشحال میشه و گلگی میکنه که چرا انقدر دیر بهش سر زده فهیمه ازش معذرت خواهی میکنه که نتونسته برای مراسم عارف بیاد سپس با همدیگه درباره کار و زندگی صحبت میکنند. جهان تو خونه در حال استراحت کردن که کتایون واسش آبمیوه درست میکنه بعد از چند دقیقه سامان به اونجا میاد و بهشون میگه که توی معامله خوب سود خوبی بردم گفتم بیام اینجا شیرینیشو واستون بیارم کتایون وقتی میره چای بیاره تا باقلوا بخورن سامان با جهان درباره قول و قرارشون صحبت میکنه و بهش میگه قرار شد رمز ارزها و زمینهای مادرمو بهش برگردونی وگرنه کاری که نباید بشه میشه!
جهان میگه انقدر تو کار ما دخالت نکن من و مادرت زن و شوهریم و من دارم روی زمینهای مادرت کار میکنم! سرمایه کاریمه سامان میگه منم ترسم از همینه که بعد از چند وقت زمینهارو با کلی قسط وام و بدهی بهش برگردونی! کتایون میاد که اونا حرفشونو قطع میکنن و یه تلفن به سامان میشه او سریعاً از اونجا میره و میگه زود برمیگردم. بعد از رفتن سامان جهان میره پیش کتایون و بهش میگه تو آدرسی از سامان نداری؟ آدرس خونه اش کجاست؟ او ازش میپرسه که واسه چی میخوای؟ جهان میگه یه همکاری داریم انجام میدیم اگه یهو مارو قال گذاشت و رفت و خواست پولمونو بالا بکشه دستمون به یه جایی بند باشه! کتایون میگه داری درباره پسر من حرف میزنی! سامان همچین کاری نمیکنه در ضمن من آدرسشو میدونم جهان میگه از کجا میدونی؟ اینم پسر همون پدره مگه شوهرت اموالتو بالا نکشید و رفت؟ شاید اینم همین کارو بکنه کتایون از سامان دفاع میکنه.
هوژان وقتی به خونه رفته با مادرش درباره دعواش با سوران تو کارخونه حرف میزنه مادرش ازش میپرسه که درباره چی بوده؟ هوژان میگه چیز مهمی نیست یه مسئله کاری بود مادرش حرص میخوره و میگه صد بار بهتون گفتم دعواها و مسائل کاریتونو تو محل کار بذارین بمونه و نذارین تو رابطه خواهر برادریتون اثر بذاره! او ازش میخواد تا ماجرارو واسش تعریف کنه هوژان میگه که چیزی نیست ماجرای اسرینه! کارخانه به یه بحران رسیده که اون پیشنهاد داد از اسرین کمک بخوایم منم مخالفت کردم و گفتم یه سرمایهگذار تو تهرون هست که میخواد باهامون همکاری کنه مادرش از شیده شدن اسرین که پاش به وسط زندگیشون کشیده شده به هم میریزه.ستاره به خاطر نارویی که فرید بهش زده تو زندان از نظر روانی به هم ریخته و دیوونه شده روانشناس باهاش صحبت میکنه اما تاثیری روی ستاره نداره. سامان به یک مبارزه زیرزمینی دعوت شده که افشین بهش میگه قبل از رفتنت به داخل رینگ بهت بگم که اگه زنده برگشتی بیرون یه ماجراییو برات تعریف کنم سامان میگه خب الان بگو اما او بهش میگه نه الان نمیشه اومدی بیرون میگم.
سامان به مبارزه میره و در نهایت حریفشو به زمین میزنه و برنده میشه او دندون حریفشو که شکونده از تو دهنش در میاره تا با خودش به خونه اش ببره. وقتی بیرون میاد بهش میگه که شمارتو ردگیری کردن سامان جا میخوره و میگه الان باید بهم بگی؟ چرا همون موقع نگفتی! افشین میگه اگه با حال بد میرفتی تو که کلاً زنده نمیاومدی بیرون حالا الان بهت گفتم. سامان وقتی به خونهاش میرسه دندون را کنار دندونهای دیگه تو کلکسیونش میزاره. اردشیر که مدام ایمیلشو چک میکنه نصف شبی میبینه که بهش ایمیل زدن و برای آخر هفته واسش دعوتنامه به همراه بلیط برای ارمنستان فرستادن او حسابی خوشحال میشه و به خانوادهاش میگه. فردای آن روز جهان که آدرس سامان را از کتایون فهمیده با یه جعبه شیرینی میره اونجا و از در واحدش عکس میگیره….