آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت پنجم

پنجمین قسمت سریال داریوش به کارگردانی هادی حجازی فر در روز ۲۴ مرداد ماه ساعت ۸ صبح منتشر شد، در این مطلب خلاصه داستان قسمت پنجم را خواهیم خواند.

سریال داریوش در ژانر اجتماعی محصول سال ۱۴۰۳ است که از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازی‌فر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر و … است.

خلاصه داستان سریال داریوش

سال‌ها پیش داریوش اشتباهی مرتکب شده که منجر به فرار او به کشور ترکیه شده است؛ در حال حاضر پس از سالیان درازی که گذشته، دوستش به او اطلاع می‌دهد که از خانواده مقتول رضایت گرفته و می‌تواند به ایران بازگردد. اما این بازگشت، داریوش را در مسیری دشوار قرار می‌دهد. او با پیشنهاد افشا کردن محلی که طلاهای پانزده سال پیش را پنهان کرده بود روبه‌رو می‌شود، آیا این دامی برای داریوش است؟

خلاصه سریال داریوش قسمت ۵

( صفیه) مامان رامین از بیرون میاد تو خونه و وسایل صبحونه رو آماده میکنه و میبره پیش رامین و میگه بیداری؟ رامین میگه دوست ندارم دیگه بری خونه بهرام کار کنی. مامانش میگه پختن غذا و شستن دو تا ظرف از کی شده کار؟ رامین میگه حالا هرچی مامانش میگه من دوست ندارم زیر دین کسی بمونم. رامین بلند میشه و میگه چه دینی بگو منم بدونم مامانش میگه ببین رامین من نمیدونم دیشب چی گفتین و چی شنیدین ولی بعد از رفتن پدرت, بهرام تو تمام این سالها هر کاری میتونست برای ما کرد حتی اون موقعی که هیچی نداشت سلام ما رو بی جواب نذاشت، رامین میگه چون مقصره و مامانش میگه مقصر چی؟ رامین جواب میده مرگ بابام . مامانش شوکه میشه و میگه تو چیزی میدونی که به من نمیگی و من ازش بی خبرم؟ رامین میگه گفتم شاید. مامانش میگه رامین بهرام آدم خوبیه آقاست به این تیریپ اخمو و صورت بی خندش هم نگاه نکن اون از مردم زخم خورده از رفیقاش همه اون هایی که به گردنشون حق داشت واستادن کنار و نگاه کردن وقتی سیفی و آدمای رشید لخت کشیدنش وسط محله. شمارو کاری ندارم. ولی با برگشتنش چشمه همه مردایی که مامان خوشگل بیوت رو دزدکی یا با پرویی نگاه میکردن دوخت کف کوچه و محله . رامین تیکه میندازه الان تو خوشگلی یعنی؟ مامانش عصبانی میشه و هر دوشون میخندن رامین میگه همه اینارو گفتی ولی من دوست ندارم دیگه خونه بهرام کار کنی. حرفای خوبی از مردم نمیشنوم میخوای دیوونه تر شم؟ من خودم نوکرتم، بهت قول میدم آقاشم مگه همین رو نمیخوای؟ دیگه نرو خونه ی بهرام.

داریوش خوابیده و سینا به لیلا میگه اگه جواب نداد چی؟ بعدش میخوای چی کار کنیم؟ لیلا میگه آروم یکم صبر کن دیوونم کردی. داریوش بیدار میشه سینا میگه مامان به خدا دیرم شد بیا بریم. جواب نمیده دیگه لیلا میگه میشه داد نزنی؟ وایسا شاید جواب داد. سینا میگه دیر برم معلم اجتماعیمون فندقی میزنه تو سَرَما. داریوش میخنده. لیلا میگه خیلی خب برو ببینم داریوش خودشو به خواب میزنه و لیلا میره . وقتی داریوش بیدار میشه از لیلا میپرسه چیزی شده؟ لیلا میگه تو بهم بگو. داریوش میگه چیو؟ سینا داد میزنه میگه مامان بیا بریم دیره. لیلا میگه وحید چرا جواب منو نمیده بابا؟ داریوش میگه جواب نمیده شاید رفته حموم خیلی ورزش میکنه عرق زیاد میکنه شاید هم خواب مونده، لیلا میگه بابا هر کاری میکنی بکن دلخوشی منو از من نگیر. داریوش میگه بابا این چه حرفیه و لیلا میره. داریوش زنگ میزنه به کاظم و میگه تو هنوز راه نیوفتادی؟ نمیخواد بیای دنبالم و با هم قرار میذارن بیرون. داریوش زنگ خونه وحید رو میزنه وحید داره قرص میخوره لیوان اب رو میشکونه ولی درو باز نمیکنه.

صفیه میره پیش بهرام و میگه نون خریده بودم امروز صبحونه نخورده اومدی؟ بهرام میگه کار داشتم باید میومدم بیرون. صفیه میگه بخاطر دیشب ببخشید قرص هارو که میخورم الکی به همه چی میخندم. بهرام میگه خوبه که میخندی. صفیه میگه رامین شک کرده. بهرام تعجب میکنه و میگه چیزی بهش گفتی؟ صفیه میگه نه اما یه چن وقتیه که غیر مستقیم تیکه میندازه و میگه دیگه دوست ندارم بری خونه بهرام کار کنی و حرف پشت سرمون زیاد شد. آقا بهرام به نظرم اگه تمدید نکنیم بهتر باشه، همون لحظه سیفی با نون میاد تو مغازه بهرام ازش می خواد نون رو بذاره فعلا از مغازه بره بیرون تا صداش کنه.

بهرام قبول میکنه و میگه قبوله ، صفیه میگه فکر کنم گیر دادنش از وقتی داریوش برگشته بیشتر شده اگه یه دستی به سرش بکشید بی خیال میشه، بهرام میگه من بیشتر از این بلد نیستم بهتره تمومش کنیم تا حرمت ها سر جاش بمونه، صفیه با ناراحتی بلند میشه که بره بهرام ازش می خواد کلید خونه رو بذاره بره و حواسش به رامین باشه و دو سه روز دیگه بیاد مهریه اش رو بگیره، صفیه کلید رو روی میز میذاره و میره.

کاظم با داریوش قرار میذاره، داریوش بهش میگه چرا قضیه رو به بهرام گفته اما کاظم میگه اون همه چیز رو میدونست انکار من فایده نداشت اون به خنده های اون لحظه من مسلط بود بعد من بگم خبر ندارم؟ داریوش میگه شاید دوربینی اونجا بوده رفته دیده، کاظم شوک میشه میگه راست میگی.

کاظم میگه داداش تو مگه توبه نکرده بودی؟ داریوش میگه چاره ای ندارم. بعد کاغذ استعلام ماشین علیرضا که به نام مرتضی بود رو به کاظم میده تا بده به بهرام اما میگه اگه میشه معطل کنه یکم دیرتر بهش بده، منم فرصت کنم برم به علیرضا بگم یه کاری کنه ، گناه نکرده که کمکمون کرده.

لیلا موقع برگشت از مدرسه وحید رو در حال خرید چسب و کارتن واسه اسباب کشی می بینه اما جلو نمیره و برمیگرده تا وحید نبینتش. داریوش میره کارواش پیش علیرضا تا درباره دعوای اونا با سهراب صحبت کنه و اینکه بهرام شماره پلاکش رو داره ممکنه بیاد سراغش، علیرضا میگه بیخیال بذار بیان، داریوش میگه بهرام خیلی خطرناکه، اما علیرضا میگه تو رفیق داداشمی انگار رفیق خودمی من صدتا از اینها رو میکنم تو گونی بچه ها یه روشویی توشویی مهمونشون می کنند. وحید مَشغول جمع کردن وسایلش بود که لیلا میره دم خونه و زنگ خونه اش رو چندین بار می زنه تا وحید میاد باز کنه لیلا فرار میکنه میره خونه خودش وحید هم دنبالش می کنه و صداش میزنه اما در رو باز نمیکنه، موقع برگشت می بینه لیلا دسته گل و شال هدیه اش رو پشت در گذاشته بوده و رفته.

کاظم و همسرش در حال رفتن به آزمایشگاه و دادن آزمایش به مرکز آزمایشگاه بودن، جلوی آزمایشگاه خانمش رو پیاده میکنه و خودش میره پیش بهرام چون باهاش قرار داشت، کاظم میاد پیش بهرام تا استعلام رو بهش بده و میگه مالک ماشین بخاطر قتل فراریه و مالک ماشین بخاطر همین ممنوع المعامله شده احتمالا ماشین هم دست فامیلاشه، بهرام میگه این یارو تو ترکیه نیست؟ از ذهنم گذشت نکنه همونه که داریوش قراره خونه مادرش رو بزنه. ظهر وحید تو بارون میره دنبال سینا و جلوی در مدرسه لیلا هم میرسه و سینا رو سوار ماشین می کنه و به وحید میگه من بچه دارم یه بچه دیگه نمی خوام بعد میرن، سیفی از پشت دیوار مدرسه همه چیز رو می بینه. لیلا و سینا میرسن خونه و وحید هم همزمان میاد و بهش میگه لیلا خانم باید حرفای منو بشنوی بعد اینکارها رو بکنی، وحید بهش میگه بابات قصد داره منو بکشونه تو کار خلاف، اما من آرزو دارم باغ ۱۰ هزار متری تو شهرستان رو بخرم بریم توش زندگی کنیم، لیلا میگه پس چسب و کارتن رو بخاطر همین می خواستی؟ به منم میگفتی جمع میکردم. وحید میگه دیدم پای خلاف وسطه ترسیدم. لیلا میگه متاسفم هرچی ترسو رو دور خودم جمع کردم، وحید میگه هرکی دیگه هم بود میترسید، بابات منو مجبور کرده برم گوشی زنه رو بزنم بعد خودش قهرمان بازی درآورده منو خوابونده زمین یه چاقو هم داده دست من چاقو اتفاقی خورد به دستش، لیلا شوکه شده بود و پرسید بابامو با چاقو زدی؟ وحید مجبور شد بگه باباش با یه دختری ریخته رو هم منم مجبور کرد ببرم دم هتل ادای پولدارها رو دربیاره، لیلا پرسید دختره اسمش نسرین نبود؟ وحید میگه نمیدونم. لیلا میگه از همتون خسته شدم و بعد میره داخل و در حیاط رو می بنده. داریوش میاد در خونه اون خانم که ساقی سیو کرده بود رو میزنه ، باز که میشه میگه چقدر عجیب اینجا همون خونه بچه گیای منه، وارد حیاط میشه و بارون همینطور می بارید.

سریال داریوش قسمت ۵

سیفی بهرام رو میرسونه کارواش علیرضا، تو راه بهرام از سیفی میپرسه چرا به سهراب زنگ زده و گفته داریوش پیششه ، سیفی میگه دیدم صداتون رفته بالا نگران شدم، بهرام میزنه تو گوش سیفی. بهش میگه تو رو بخاطر مشتایی که بهم زدی بخشیدم این روزات همه بخاطر غنیمتیه که تو زمین خوردنم بردی، بخاطر بلاییه که سرم اوردی، سعی کن سرپا بمونی بخاطر غلطهایی که رشید بود کردی، داریوش از ساقی می پرسه کی این خونه رو خریدید؟ میگه ۷ ، ۸ سالی میشه. داریوش خاطرات الکی خودش رو میگه و اینکه اینجا قبلا یه درخت خرمالو بود آقاجونم عاشقش بود همیشه باهاش حرف میزد و پاییز که می‌شد میوه هاشو میچید سهم همه رو میداد. داریوش میگه میشه بالکن بالا رو ببینم؟ ساقی عذرخواهی میکنه که خیلی عجله داره اگه میشه یه روز دیگه، داریوش تشکر میکنه و میره. بهرام میرسه کارواش چون بارون میومد ماشین رو میده فقط توشویی کنند بعد میپرسه مدیر اینجا کیه؟ شاگرد کارواش میگه مدیر اینجا یه انتر کثافت! بعد با دست علیرضا رو نشون میده و میره. علیرضا با یه خانمی سوار ماشین میشن و میرن، بهرام با لبخند بهش دست تکون میده.

داریوش شب برمیگرده خونه لیلا کلید میندازه اما باز نمیشه زنگ میزنه لیلا میگه الان میام جلوی در، لیلا میاد تو حیاط از پشت در میگه بابا قفل در رو عوض کردم ببخشید، داریوش میگه یعنی میخوای تو خونه رام ندی؟ لیلا از پشت در میگه نه اینجا برات خوب نیست برو خونه نسرین، خونه خودش، دخترش. داریوش میگه نسرین خر کیه؟ بازکن حرف بزنم. اما لیلا میگه نمیخوام ازت دروغ بشنوم، بذار ازت تصویر قشنگ تو ذهنم بمونه، داریوش میگه کسی چیزی گفته؟ نکنه آقای دلخوشی جواب تلفناتو بالاخره داده، لیلا میگه ساده تر از این بچه شهرستانی گیر نیومدی برای کارات؟ مجبورش کردی چاقو بکشه گوشی مردم رو بزنه، داریوش میگه اون منو چاقو زده بعد تو منو دعوا میکنی؟ من مردونگی کردم نگفتم که از چشمت نیفته ، بخاطر الدنگی که کارش اینه با موتور تو شهر بچرخه و جوونای مردم رو … داریوش دلش نیومد بقیه اش رو بگه و دیگه با بغض میگه جایی رو نداره بره جز لیلا کسی رو هم نداره الکی صدای گریه در میاره، لیلا میگه اینجا خونه خودته تا وقتی که دروغ تو کار نباشه، داریوش میگه من دروغ نگفتم فقط همه چیز رو نگفتم تا مراقبت باشم. لیلا با کنایه میگه اونشب دیدم اونا ریختن اینجا چطور مراقبت کردی، داریوش میگه تو چوب دستت بود اصرار کردی برو، لیلا میگه آره من گفتم برو اما کاش تو نمی رفتی، سینا از پشت پنجره اتاق همه چیز رو دید و شنید.

داریوش میره پیش وحید اونقدر زنگ میزنه و بعد تو دوربین آیفون میگه میدونم که میبینی ، چرا رفتی همه چیز رو گفتی بهش ؟ خیلی نامردی. بعد از دیوار خونه میره بالا و وارد خونه میشه، وحید یکدفعه میترسه، داریوش بهش میگه اسم خودت رو گذاشتی مرد و رفتی همه چیز رو گذاشتی کف دستش؟ خجالت نمیکشی؟ وحید میگه چرا اما نه از تو و حرفی که به لیلا زدم از خودم خجالت میکشم، از نونی خجالت میکشم که بابای خدابیامرزم با شرف می‌برد تو سفره، داریوش میگه بعد اونموقع کوک پیکی میکردی از نون بابات خجالت نمیکشیدی؟ وحید میگه اونو که همه رو دادم رفت یه غلطی کردم تموم شد. داریوش میگه خب دو تا غلط کردم دیگه میگفتی منو به لیلا نمی فروختی. وحید میگه فکر کردی من از این بچه ژیگولام که قفلی زدم رو لیلا، نه من دوستش دارم. الان باباشی میتونی غیرتی شی بزنی زیر گوشم اما نه دیگه خلاف می کنم نه دروغ میگم. داریوش میگه نه چرا باید بزنم تو گوشت اتفاقا خیلی هم خوشحالم یه پسر سالم گیر دخترم اومده، وحید میگه همین، تخصصت خر کردنه، من خر خودتو باباتم منو بی خیال شو. من اهل خلاف نیستم به همین موتور قسطی که دارم قانعم، تمام. داریوش میگه با همین موتور قسطی می خوای باغ ده هزار متری تو شهرستان رو بخری و همه عزیزات رو توش جمع کنی؟ وحید میگه کار میکنم می خرمش. داریوش میگه باشه فقط به عنوان بابای عروس میتونی یه تاریخ تقریبی بهم بگی؟ ده سال بیست سال دیگه کی؟ پسر خوب تو از هیچی من خبر نداری‌. وحید میگه آخه هیچی به آدم نمیگی فقط دستور میدی یه الاغ عاشق گیر آوردی سوارش شدی. داریوش میگه بخاطر این چیزی نمیگم که می خوام مراقبتون باشم. وحید میگه مگه من بچه ام. داریوش داد میزنه آره بچه ای. بعد آروم که میشه بهش میگه برای دعوا نیومده و ازش کمک می خواد که چیزی که حقشه بگیره خلاف هم توش نیست تاوانش رو هم بموقع دادم اگه کمک کنی باغت رو میتونیم بخریم یه تراکتور هم خودم برات میخرم توش بچرخی حال کنی یه استخر بزرگ توش می‌سازیم و … وحید میگه چطوری آخه؟ داریوش میگه کمکم کنی بهت میگم،  کمکم کنی که گنجم رو پیدا کنم ، وحید میگه چطوری اینقدر راحت تو صورت آدم نگاه میکنی دروغ میگی؟ داریوش میگه دروغ نمیگم صحبت ۱۵، ۲۰ کیلو شمش طلاست، ۱۱ ساله یه جائیکه که من برم درش بیارم به شانست نه نگو پسر…

 

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.