آخرین مطالب سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و ورزشی را در پایگاه خبری صفحه فردا دنبال کنید.

خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال جنگل آسفالت (قسمت آخر جنگل آسفالت فصل اول)

در این پست از صفحه فردا خلاصه قسمت چهاردهم سریال جنگل آسفالت به نام رَکَب از نظرتان می گذرد. سریال جنگل آسفالت از جمعه ۳ فروردین ساعت ۸:۰۰ از نماوا منتشر شده و تاکنون چهارده قسمت از آن توزیع شده است. قسمت چهاردهم قسمت آخر فصل اول سریال جنگل آسفالت می باشد.

سریال جنگل آسفالت به کارگردانی پژمان تیمورتاش و تهیه ‌کنندگی اسماعیل عفیفه و نویسندگی آن را مهدی اسدزاده برعهده دارد.

سریال جنگل آسفالت قسمت چهاردهم

قسمت چهاردهم: رَکَب

ایرج و پسرخاله رفتن پیش مصطفی که سرایدار یه پارکینگ موتور شده بود، یه مقدار بهش پول میدن بابت زحماتش بعد بهش میگه می خوام از کسی زهر چشم بگیری، مصطفی اولش راضی نمیشه اما وقتی ایرج میگه نگران نباش همه چیزش پای من قبول میکنه و می پرسه چیکار باید بکنه.

غزال میره باغچه پیش حمید بهمنی ، بهش میگه چه عجب دختر حاجی، غزال میگه زنت از اینجا خبر داره، بهمنی میگه اینجا رو فقط من و تو می‌شناسیم اگه تو با من راه بیایی آخر هفته زدم به نامت، غزال میگه من باید سند رو تا ظهر ببرم، بهمنی تا میگه چه عجله ای که یک دفعه صدای در میاد و چند نفر مامور میریزن داخل و وسائل رو صورت جلسه می کنن و ازش فیلم میگیرن، بهمنی میگه جناب سرهنگ من زن و بچه دارم فیلم نگیر از خجالت در میام یه تومن میدم، مامور میگه صد میلیون میدی، غزال رو ول میکنن بره.

مصطفی میره سراغ شوهر اول عاطفه فیلم دخترش رو بهش نشون میده و میگه اگه دخترت رو می خواهی شماره عاطفه رو بده تا ولتون کنم. بچه ات امشب میاد خونه ما پیش دخترم تا مادرش بیاد دنبالش، هرچی پدرش میگه نمی خوام بچه ام با مادرش باشه مصطفی قبول نمیکنه و میگه چیزی که من می خوام رو تو نمی تونی بدی.

مشخص میشه که مامورها قلابی بودن و رفیقای صابر اومدن خونه بهمنی و سند رو ازش گرفتن، صابر سند رو میاره جلوی کلانتری و به غزال میده، غزال ازش می خواد که این قضیه رو به پاشا نگه و بین خودشون باشن، سند رو میبره داخل تا بتونه سیمین رو آزاد کنه.

هنگامه دیگه هر روز مرتب با تیم تمرین میکنه تا به آمادگی کامل برسه. یه روز بعد تمرین با موتورش میره سر ساختمون پیش پاشا، پاشا بهش میگه اومدی معذرت خواهی کنی؟ هنگامه میگه هنوز نفهمیدی من یه کاری نخوام بکنم نمی کنم؟ واقعیتش اومدم بگم تو خیلی تو مخمی، من کلا زندگیم یه جای دیگست انتخاب تو از امیر هم اشتباه تره، من می خوام برم میشه بی خیال من بشی؟ من چیکار کنم که منو از ذهنت پاک کنی؟ من کلا آدم رابطه نیستم و مرام و معرفت هم حالیم نیست. پاشا جواب میده منم آدم رابطه نیستم و می خوام باهات ازدواج کنم.

ایرج و پسر خاله اش تو محل کار مصطفی منتظرش بودن که مصطفی با امیر میان، امیر میگه بچه عاطفه اینجا چیکار میکنه، ایرج میگه گفتیم بچه اش اینجا باشه ردش رو بزنه پیداش کنیم، نگران نباش بچه اش هم داره حال میکنه، دلارها رو تحویل بده بعد هر بلایی خواستی سر عاطفه بیار مگه نمی خواستی حرصش بدی زنگ بزن عاطفه جزش بده، امیر راضی نمیشه تماس بگیره ایرج مجبور میشه خودش زنگ بزنه، شماره رو میگیره و میگه الو عاطی دیونه ایرجم طلا ، عاطفه داد میزنه ایرج میگه صداتو بیار پایین تا صدای بچه ات رو قشنگ بشنوی، بعد بهش میگه هر چی از من برداشتی بدون کم و کاست میذاری تو ساک خوشگل منتظر می مونی تا بهت خبر بدم بیای بچه رو برداری ببری.

غزال و آرزو سیمین رو سوار ماشین میکنن برن خونه، سیمین میگه الان چی میشه؟ غزال میگه اونا میدونن کار تو نبوده رضایت میدن اما هم رضایت ندن وکیل می گیریم درستش می کنم، سیمین میگه وکیل پول می خواد ما تو نون شبمون هم موندیم، آرزو به غزال میگه می تونم بیام خونه تو. غزال میگه آره چرا که نه، سیمین میپرسه مگه خودت خونه نداری؟ غزال جواب میده فروختنش، سیمین میگه بیا پیش خودم ان‌شاءالله بهترشو می خرم که آرزو جواب میده اونجا راحت نیستم و میرم پیش غزال. سیمین با ناراحتی میگه حق داری منم جای تو بودم نمیومدم، به ایرج زنگ بزن بیان خونه رو بفروشن، میرم وسط شهر پایین شهر خونه می گیرم کارگاهم مال تو اگه چیزی موند داشتی بده نداشتی هم فدای سرت فقط اینکه میشه منم بیام پیش تو ؟ تنهایی دق میکنم، غزال میگه باشه.

هنگامه شب پاشا رو با ماشین میرسونه دم خونه، پاشا میگه میدونستم عاشقم میشه، هنگامه میگه بدیش اینه که پر رویی، انقدر زدم تو ذوقت خودم خسته شدم حوصله ندارم چیزی بگم، پاشا میگه همینکه داری می گی یعنی دوسم داری، هنگامه میگه نه قربونت یعنی برام عادی شدی، پاشا میگه عشق از عادت شروع میشه. پاشا به هنگامه میگه بیاد خونه بانو رو ببینه، هنگامه میگه چرا باید بیاد مامانش رو ببینه؟ پاشا میگه من مامان تو رو دیدم تو هم باید بیای مامان منو ببینی، ادب داشته باش بیا یه سلام کن معذرت خواهی بلد نیستی سلام که بلدی، بعد از ماشین پیاده میشه، هنگامه دیگه چیزی نمیگه و پیاده میشه با هم میرن خونه، فرشته و بانو تو آشپزخونه شام می خوردن پاشا سلام میکنه اونا تعجب می‌کنند پاشا میگه چیه مگه جن دیدید، بعد هنگامه رو به بانو معرفی میکنه.

می شینن پیشت میز و از دست‌پخت بانو تعریف می کنه و برای هنگامه سوپ میکشه و به بانو میگه من این دختر رو می خوام برام خواستگاری می کنی؟ من هر چی میگم جواب سربالا میده، بهش بگو پسرم بدجور خاطرتو میخواد باید الان بله رو بده، بانو میگه خوشگلم هست، دستش رو میاره جلو دست هنگامه رو میگیره گردنبندش رو باز میکنه از داخل زنجیر یه حلقه در میاره میندازه تو انگشت هنگامه، بعد بدون حرف با صندلی چرخدارش از آشپزخونه خارج میشه.

ایرج و امیر و همدستاش منتظر عاطفه بودن ، امیر همینطور داشت راه می‌رفت که یکی روبند زده و کلاه پوش جلوی دهنش رو میگیره و یکدفعه یه نیسان آدم میریزن داخل پارکینگ و زد و خورد میکنن و عاطفه با ماشین میاد دخترش رو سوار میکنه و بعد میاد میگه بستشونه و دیگه دست از زدن برمیدارن، عاطفه به امیر میگه رفتی باباتو آوردی من بهت نگفته بودم دیگه عاطفه سابق نیستم؟ چرا فکر کردی از پس من برمیایی، می خوام پولارو بهت بدم اما نمی تونم چون دلارها دست من نیست من اگه اون همه دلار داشتم باتوی ازگل چیکار داشتم، اوناییکه دیدی همش تقلبی بود. امیر میگه می کشمت عاطفه میگه من زنتما تازه یه برگه هم ازت دارم که یک میلیون دلار بهم بدهکاری یادت رفته؟ نگفتی به بابات؟ مهریه هم که عندالمطالبه است، نمیدونستی؟ بابات بهت نگفته؟ بعد رو به ایرج میگه طلا دیگه دور من نچرخید بدار عروس خوبی باشم، دفعه دیگه نمیگم نازت کنن میگم سرتو ببرن. عاطفه و آدمهاش از اونجا دور میشن.

خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال جنگل آسفالت

هنگامه و پاشا برمیگردن خونه هنگامه، صابر موتورش رو آورده دم خونه، پاشا میگه موتورت هم اینجاست، چیز دیگه ای هست که بخوای بدونی؟ هنگامه پاسخ منفی میده، پاشا میگه دیگه ظاهر و باطن همینه مادرم تازه از تیمارستان فرار کرده خواهرم هم مشت مشت قرص نخوره نمیتونه از اتاقش بیاد بیرون، خودمم که یه بچه پولدار عوضی ام. هنگامه میگه میدونی اشکالش چیه، اینه که تو آدم بدی نیستی اگه بد بودی خیلی وقت پیش دمت رو چیده بودم تکلیفم باهات مشخص نیست نه می خوامت نه نمی خوامت. ازت بدم میاد اما وقتی میگی بریم فلان جا نمی تونم بگم نه. بدی اش اینه که گرگیجه بگیری ندونی داری چیکار میکنی. پاشا جواب میده گرگیجه اسم مستعار عشقه. میدونی من چند وقته گرگیجه گرفتم؟ تازه داری میشی مثل من، خداحافظ برو می خوام رفتنت رو تماشا کنم. هنگامه از ماشین پیاده میشه و صابر سوار میشه. بعد از داخل شدن هنگامه تو خونه به صابر دستور حرکت میده.

دانیال وارد سلول پیرمرده زندونی میشه و ساکش رو میذاره اونجا و سر سفره غذا میشینه، پیرمرد میگه از امروز تموم خرجات با منه دیگه آب زندان هم نمی خوری میدم از بیرون آب برات بیارن، همه چیز سواست و مخصوص. دلت واسه کسی نسوزه، فقط برای خودت بسوزه از الان طوری زندگی می کنی که این ۵ سال زندگیت که سوخت شده درست بشه. دانیال فقط میگه چشم.

نشون میده محلی که داود جنگلی اونجاست، هومن، آقای وکیل، صابر، حمید بهمنی، عاطفه، داود جنگلی و نوچه اش و پاشا مقیمی اونجان. پاشا به داود میگه نمره قبولی رو گرفتم یا برم شهریور بیام؟ داود میگه شما برو پای تخته ما پشت میز درس یاد می گیریم ، پاشا میگه مخش رو زدم خوب هم زدم؟ داود میگه مخ رو که نزدی ریختی تو فرغون کوبوندی تیلیتش هم روت کشیدی رو ورقت خال نداره اوستا، بعد همدیگر رو بغل می کنند، داود میگه می بینم اون روزیکه دارم ۱۰۰ دلاری رو سرتون شاباش میریزم.

بانو داخل اتاقش مشغول کشیدن سیگار…

پایان فصل اول…

مطالب مرتبط
دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.