دانلود قسمت بیست و ششم سریال رخنه از شبکه یک + خلاصه داستان سریال رخنه قسمت ۲۶
سریال رخنه محصول سال ۱۴۰۳ می باشد که از روز چهارشنبه هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما در حال پخش است، در ادامه این مطلب لینک دانلود قسمت بیست و ششم سریال رخنه از شبکه یک را خواهید دید.
دانلود سریال رخنه قسمت ۲۶
https://telewebion.com/episode/0xd802d64
خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال رخنه
شبانه تلفن عباس زنگ میخوره او از خواب بیدار میشه سپس بعد از شنیدن پیامی در را باز میکنه که پاکتی را میبینه که از دستگیره در اتاق آویزان شده داخل پاکت سوئیچ یک ماشین هست با یه نوشته عباس با خوندن نوشته سریعاً به سمت پارکینگ راهی میشه و اونجا با دیدن ماشینی به سمتش میره. از صندوق عقب کوله پشتی برمیداره و تو ماشین میشینه و در کوله را باز میکنه و میبینه تو کیف بمبه و جا میخوره همان موقع تلفنی از تو داشبورد ماشین زنگ میخوره عباس با برداشتن تلفن با کلافگی میگه بمب گذاری چیه دیگه؟ ما از این چیزا نداشتیم! من نیستم اما سارا توسکان بهش میگه کیفو بردار و برگرد به اتاق تو مسافرخانه به موقعش باهات تماس میگیریم. او وقتی به اتاق برمیگرده به هم ریخته که به هوای دستشویی رفتن شیر آبو باز میکنه و به حاج رسول زنگ میزنه و ماجرا رو بهش میگه که دیگه الان کیف دست منه منو یه جوری از اینجا بیارین بیرون باید برم دنبال سپهر. حاج رسول میگه فردا خودم کاراشو میکنم. فردای آن روز حسام پیش جواد میره و میگه یه سری ایمیل دریافت کردم که جواد سریع با دیدن اون ایمیل میره پیش حاج رسول و میگه پیام دادن به دو نفر نفوذیشون تو مسافرخونه و ازشون خواستن منصور عبدی را از ایران خارج کنند.
حاج رسول میگه به عباس بگو بهم زنگ بزنه شما هم برین اون دو نفرو دستگیر کنین. عباس به حاج رسول زنگ میزنه که حاجی بهش میگه برو تو اتاق و بهشون بفهمون که لو رفتیم و هم خودت هم اونا در خطرند و آنها را از مسافرخونه بیرون بکش تا ما بتونیم اونا رو دستگیر کنیم حواست باشه اونا واسمون مهمن بلایی سرشون نیاد. همون موقع احسان پیش شیرزاد میره و میگه مسافر خونهای که عباس اونجا هست و پیدا کردیم یه مسافر خونه اطراف ناصر خسروعه شیرزاد میگه سریعاً برین دستگیرش کنین. عباس به اتاق میره و با نگرانی بلند میگه میدونم که صدامو میشنوین اینو بدونین که لو رفتیم باید سریعاً از اینجا بزنیم بیرون سپس موقع فرار رو بالا پشت بوم یکی از آن دو نفر پرت میشه پایین و میمیره احسان و مامورهایش با اسلحه آنها را تهدید میکنند تا سرجاشون وایسن عباس بهشون میگه شلیک نکنین دست من یه بمبه اگه کلیدو فشار بدم همه میریم رو هوا و بمبو نشون میده و به کمک اون بمب با همدیگه از اونجا فرار میکنند. وقتی سوار ماشین میشن عباس از اون مرد میپرسه سپهر کجاست؟ تو اونو دزدیدی؟ او میگه من نمیدونم چی داری میگی اصلاً سپهر کیه؟ عباس مدام ازش سوال میکنه که اون پسر خودشو از ماشین پرت میکنه بیرون.
جواد که آنها را تعقیب میکرده سریعا اون پسرو با عباس رو صندلی عقب ماشین میزارن و به حاج رسول زنگ میزنه و میگه بیاین عباسو از من تحویل بگیرین من این پسرو ببرم سریعاً به بیمارستان. عباس از جواد جدا میشه و سوار ماشین حاج رسول میشه آنها به مکان امن حاج رسول میرن که سارا توسکان بهش زنگ میزنه و میپرسه کجایی؟ عباس با کلافگی میگه فرار کردم سارا میپرسه چه جوری ردتونو زدن عباس میگه نمیدونم حتماً آدمای خودتون گند زدن سپس بهش یه آدرس دیگه میده که به اونجا بره اما عباس میگه من نمیام دیگه خودمم و خودم دارین با جون من بازی میکنین! سپس بعد از قطع تماس از حاج رسول میخواد تا با صفورا حرف بزنه حاج رسول میگه ریسکه نمیشه اما عباس میگه تو وضعیتهای بدتر از این بودیم واسه اینم یه راه حل پیدا میشه. هومن به شرکت رفته که میبینه تاج گل براش فرستادن برای عرض تسلیت از دست دادن زنش او به داخل میره که مهتاب بهش میگه تو رنگ و رو نداری اصلا چیزی خوردی از صبح؟ او میگه نه اصلا میل ندارم! مهتاب میگه اینجوری که نمیشه زنگ به رو نداری میخوای بگم یه چیزی واست سفارش بدن تا بخوری؟ هومن میگه نه اصلا چیزی نمیخورم مهتاب بهش پیشنهاد میده تا یه مدت برن خونه اون زندگی کنن اینجوری حال و هواشم عوض میشه و تنها نیست هومن قبول میکنه و راهی میشن.
حاج رسول پیش مینو میره و بهش میگه ازتون خواسته بودم که هرچی عباس گفت قبول کنین اما شما ازش مدرک خواستین درباره پژمان سپس پرونده ای بهش میده و میگه اینم تمام مدارکی که نشون میده عباس درباره پژمان راست میگفته مینو با دیدن اون پرونده به هم میریزه سپس با همدیگه به همراه صفورا به جایی میرن که عباس اونجاست. مینو به عباس میگه حق با تو بود ازت معذرت میخوام که حرفاتو باور نکردم سپس کمی هم صفورا با عباس حرف میزنه و بهش میگی خیالت راحت هرجور که شده سپهرو من پیدا میکنم و واست میارم نگران نباش. فردای آن روز عباس به اربیل میره وقتی از صابر و سیروان میفهمه که اسحاق در رفته به هم میریزه و عصبی میشه آنها بهش میگن که حق خروج از اینجا رو نداری باید همین جا بمونی. صابر بهش میگه پرونده ای پیدا شده از سارا توسکان میخوام برم ببینم اگه دندون گیره باهاشون معامله کنیم در ازای سپهر پرونده رو بدیم بهشون فقط دعا کن دندون گیر باشه تو هم از اینجا بیرون نیا هم برای جون خودت هم جون سپهر خطرناکه….