خلاصه داستان سریال در انتهای شب قسمت اول
سریال در انتهای شب به کارگردانی آیدا پناهنده و تهیهکنندگی محمد یمینی و نویسندگی آیدا پناهنده و ارسلان امیری می باشد . قسمت اول این سریال 3 خرداد 1403 منتشر شده است.
سریال در انتهای شب قسمت اول
قسمت اول : اتوبوس جهانگردی
ماهرخ که در سریال همه به اسم ماهی صداش می کنند،مشغول آشپزی و مرتب کردن و دسته کردن مواد فریزر تو آشپزخونه است که دارا با لباس بتمن و اسلحه به دست وارد میشه و مادرش رو می ترسونه، صدای موزیک رو زیاد می کنه و مشغول بازی میشه، ماهی میگه بسته الان از پایین زنگ میزنن تذکر می دن، بهنام (همسرش) رو صدا میکنه بیاد جلوی دارا رو بگیره که یکدفعه آقای محمدی همسایه پایینی زنگ میزنه و بهشون تذکر میده، بهنام که ماسک جوکر به صورتش زده تو اتاقش مشغول بررسی طرح های نقاشی قدیمی ماهی بود، بلند میشه و میره موزیک رو قطع می کنه و دارا رو میبره تو اتاق. ماهی مشغول ادامه کارش میشه و در حین خورد کردن مرغ ها دستش رو می بره. دارا میره تو اتاقش تا بخوابه به مادرش میگه فردا ریاضی داریم من نمیرم مدرسه، ماهی میگه لااقل صبح میشد میگفتی دلم درد میکنه نمی رم، دارا: حتما باید دروغ بگم که نذاری برم؟ ماهی میگه: فردا آژانس میفرستم دم مدرسه میایی خونه زنگ طبقه چهارم آقای نوربخش رو می زنی یه ساعت پیشش میمونی تا بابات بیاد، اما دارا میگه میرم پیش آقاجون، ماهی میگه آقاجون نیستش، خواهش میکنم پسر خوبی باش تا بابات بیاد.
ماهی داخل اتاق خواب خودشون میره و وسایلش رو داخل ساک و چمدون جمع می کنه، بهنام تو بستن چمدون کمکش می کنه ماهی ازش می خواد چمدون ها رو ببره تو ماشین بذاره که صبح دارا نبینه. بهنام وسایل ها رو میبره پارکینگ و تو صندوق عقب ماشین جا میده.
ماهی بالشش رو برمیداره بره تو حال روی مبل بخوابه اما بهنام میگه بخوابه رو تخت امشب خودش میره رو مبل می خوابه، ماهی میگه عادت کرده اما آخرش قبول می کنه بمونه تو اتاق، بهنام میگه شب آخری می خوای بمونم یه کم حرف بزنیم؟ ماهی میگه از ۶ صبح سرپام چه حرفی داریم بزنیم؟ بهنام میگه چرا اینقدر خودتو خسته کردی؟ ماهی میگه: چیه می خواستی هر روز املت بخورید؟ بهنام میگه تو فکر کردی من هر شب خسته کوفته میام میرسم بیام آشپزی کنم؟ ماهی میگه: آدم مجبور باشه همه کار می کنه بعدم به خاطر دارا فکر کردم آره، نمیخوام بچه سوءتغذیه بگیره، ماهی چراغ رو خاموش میکنه، بهنام میگه برم؟ پشیمون شدی صدام کن.
صبح همان روز
صبح ماهی میره سرکار فرهنگسرا ، نمایشگاه نقاشی رو آماده می کنن، به آقای کماسی آبدارچی اونجا سفارش کیک تولد داده بود براش میاره ، کیک رو برمیداره از همکارش خداحافظی میکنه و بهش میگه دارم میرم غذا درست کنم سفارش قیمه با کوفته ریزه دارم، فردا اومدم برات کیک میارم.
ماهی با ماشینش راهی میشه تو راه موزیک شاد گوش میده و نمایش و بعد موزیک محلی آروم تا برسه خونه اش که ساعاتی تو راهه، خونه اونا پردیس هست و محل کارشون تهران هست.
وارد خونه میشه می بینه کلی بچه های غریبه واسه تولد بهنام اومدن و خونه ریخت و پاشه، دارا رو صدا میکنه بچه ها رو بیرون می کنه زنگ میزنه بهنام اما گوشیش جواب نمیده، دارا هم گوشیش تو خونست و خودش نیست. کل ساختمون رو دنبال دارا میگرده اما هیچکس نیست. یه صدایی از تو کمد میاد میبینه دارا تو کمد قایم شده و تو گوشش هدفونه، دارا گفت بابا نیومد دنبالم، من به آرتین گفتم تولد بابامه می خوام سوپرایزش کنم اونم با داداشش و بروبچ اومدن اینجا. ماهی میگه نگفتی یه وقت میان بلا سرت میارن. دارا به جان بابات ، ميندازمت سر بابات میرم پشت سرم رو هم نگاه نمیکنم دارم اتمام حجت می کنم باهات منو به اونجا نرسون. دارا مادرش رو بغل میکنه، ماهی میگه پاشو بریم بابات رو پیدا کنیم. ماهی و دارا میرن دنبال بهنام، پیداش نمیکنن میرن کلانتری، عکسش رو میدن تا پیداش کنند بعد میرن خونه، نیمه شب میشه هنوز از بهنام خبری نشده، موقع خواب دارا میگه بابا خیلی بیچاره است، ماهی میگه چرا؟ دارا میگه مامانش که هیچی یادش نیست،باباش هم مرده من و تو باز یه مامانی بابایی داریم دلمون خوشه.
صبح ماهی دارا رو میرسونه مدرسه، بهش میگه تونستم میام دنبالت نتونستم آژانس می گیرم اگه نیومدیم زنگ میزنی آقاجون به هیچ عنوان تنها بیرون نمیای از مدرسه، دارا بهش میگه بابا پیدا نشه شوهر میکنی؟ ماهی میگه این چه حرفیه پیدا میشه قربونت برم. آقاجون به گوشی ماهی زنگ میزنه و میگه گوشی بهنام خاموشه زنگ زدم تولدش رو تبريک بگم ماهی با صدای بغض دار باهاش صحبت میکنه.
ماهی برمیگرده خونه چند نفر جلوی در و راه پله مشکوک عبور می کنند می بینه در واحد بازه آروم میاد تو می ترسه بهنام رو می بینه ازش میپرسه چی شده کجا بوده؟
۵۰ تومن میندازه تو قلک خیریه، یه قهوه دم میکنه، بهنام دوش میگیره میاد، بهنام موقع خوردن قهوه میگه چیز شیرین داری، ماهی کیک رو از یخچال در میاره تکه میکنه، بهنام میگه کیک از کجا اومده؟ ماهی میگه میگی کجا بودی یانه دارم سکته می کنم؟ بهنام میگه اشتباه گرفته بودن، فکر کرده بودن جاسوسم، من اومدم به فرمایشات جنابعالی گوش بدم پول یامفت به تاکسی ندم، ماهی میگه یعنی چی؟ بهنام میگه مگه نگفتی سوار تاکسی نشو اتوبوس سوار شو نتیجه اش شد این! گوه بگیره این زندگی رو که بخاطر ۶۰ هزارتومن صرفه جویی مجبورم آبرو و شرفم رو بدم بره، ماهی میگه چه ربطی به شرف داره، بهنام میگه ربطش اینه که من و اون بچه رو آوردی اینجا تو بر و بیابون ، صبح ها باید روزی سه ساعت زودتر پاشم، عصرها هم سه ساعت تو اوج شلوغی اتوبوس و مترو … ماهی میگه بهنام شروع نکن اصل داستان رو بگو، بهنام میگه اصل داستان دقیقا همینه، من تا بخودم بجنم برسم خونه ساعت شده ۷ ، شبا هم تا صبح تو فکر قسط و قرض و وامم ۵ ماهه مثل آدم نخوابیدم، ماهی میگه مثل ۹۰ درصد مردم این شهر، بهنام دوباره ناکامی هاتو سر من ننداز، بهنام میگه نه گردن خودمه تقصیر منه که افسارم رو دادم دست تو، ماهی میگه بهنام بسه نمیتونم این همه فشار رو تحمل کنم بگو چی شده بعد بشینیم یه فکر اساسی کنیم.
فیلم فلش بک به روز قبل میزنه:
صبح روز قبل:
ساعت روی ۵ و نیم زنگ میزنه، بهنام قهوه آسیاب می کنه یه فنجون می خوره و کیفش رو برمیداره و میره تا به سرکارش برسه، تو ایستگاه منتظر اتوبوس میشه یه نفر اونجا بود حالش بد میشه می خواد کمکش کنه اما اتوبوس میاد و بهنام سوار میشه و میشینه، تو اتوبوس کمی می خوابه، بین راه با سوار شدن یه مامور حس میکنه نکنه اشتباه سوار شده و تهرانپارس نمیره، مامور از بهنام کارت شناسایی میگیره، مامور بهش میگه برگ تردد داری؟ بهنام شوکه میشه میگه برگ تردد واسه چی؟ بهنام رو پیاده می کنند، راننده میگه من اینو با حسن زاده اشتباه گرفتم تو منو بدبخت کردی، تو فرق اتوبوس شرکت واحد با سرویس رو نمیدونی؟ بهنام به مامورها میگه سرکار باور کنید من اشتباه سوار شدم صبح زود بود خواب آلود بودم لطف کنید یه آژانس بگیرید من برم ، سرکار اشاره میکنه که بهنام رو ببرن، دو تا ماشین میاد به بهنام میگه آژانس تون رسید، بهنام میگه به فنا رفتم، بهنام رو سوار ماشین شخصی می کنند و می برن. اونجا با دیدن و چک کردن گالری عکس گوشی بهنام ازش میپرسن چرا از دیوارها عکس گرفتی؟ بهنام میگه گفتم که مدیر بخش نقاشی دیواری ام. استعلام بهنام رو می گیرن بهنام میفهمه که سمتش رو چیز دیگه ای عنوان کردن.
مامور پرونده میگه یکبار دیگه همه چیز رو برام تعریف کن، بهنام قضیه صرفه جویی و استفاده از اتوبوس و مترو رو واسشون دوباره میگه و اینکه امروز صبح هنگام سوار شدن به اتوبوس یه آقایی تو ایستگاه داشت بالا میورد که خیلی شبیه من بود، من ۲۰ سال تو این مملکت تلاش کردم و خدمت کردم، مامور میگه آخرش هم شدید کارشناس بخش پیرایش زوائد شهری، بهنام میگه من اگه ریگی به کفشم بود اینقدر احمق نبودم سوار شم برم جائیکه نمیدونستم کجاست، مامور میگه اتفاقا ماهرانه ترین نقشه ها ساده ترین اونهاست. بهنام میگه من واقعا از سر خواب آلودگی سوار اون اتوبوس شدم. مامور میگه چند وقته تو اون شهرک زندگی می کنید، بهنام میگه حدودا ۵ ماه، اونجا به اصرار همسرم رفتیم قبلا جلفا می شستیم، مامور میگه اصرار چرا؟ بهنام میگه داستانش طولانیه، مامور میگه اشکال نداره نشستیم دور هم کپ می زنیم.
زمان حال:
بهنام به ماهی میگه ۲۴ ساعت طول کشید تا نرم شن بفهمن دروغ نمیگم، ماهی میگه باورم نمیشه، بهنام میگه هیچکی باورش نمیشه شبیه داستان های جنگ سرده، ماهی میگه نه، جنگ سرو رو باورم میشه اینکه تو چرا این شکلی شدی رو باورم نمیشه، بهنام میگه چطوری شدم، ماهی میگه مگه نمیگی اتوبوس هیچ علامتی نداشت مگه نمیگی پرده داشت اصلا شک نکردی؟ از یکی میپرسیدی کجا میره، بهنام میگه یه هفته همون تایم سوار اتوبوس میشدم چه میدونستم یه اتوبوس همون رنگی دقیقا همون وقت اونجا وایسته اما اتوبوس تهران پارس نباشه، عین اتوبوس جهانگردی تو مورچه خوار که سالی یه بار از اونجا رد میشد اون بدبخت همون موقع باید اونجا وایسته بزنه لهش کنه، ماهی میگه اونقدر که عادت کردی من همه چیز رو بهت یادآوری کنم اصلا به خودت زمان فکر کردن نمیدی آقای مورچه خوار، نه به چیزی دقت می کنی نه به چیزی توجه می کنی اصلا من نباشم تو شهر گم میشی، بهنام میگه من عادت نکردم تو عادتم دادی از من یه دارای دیگه واسه خودت ساختی، ماهی میگه اگه عادت نداده بودم که معلوم نبود الان کجا بودی نکنه واقعا جاسوسی چیزی بودی من نمیدونستم تازگیا یه طوری شدی، بهنام میگه ماهی زندگیمون داره به بد جایی میرسه ها، اینجا رو بفروشیم برگردیم بریم جلفا، اینجا خیلی واسه ما پرته محیطش واسه دارا هم خوب نیست مگه نمیگی با بچه های لات و لوت همسایه دوست شده، ماهی میگه خونه ای که با بدبختی خریدیم رو بفروشیم برگردیم بریم نقطه صفر، بهنام میگه چرا نقطه صفر، ماهی میگه یعنی تنها داراییمون رو بفروشیم بریم اجاره نشینی، سال دیگه با همین پول نصف اینجا رو هم نمیتونیم بخریم، فکر آینده دارا رو کردی؟ بهنام میگه ما نمی تونیم از پس این همه قرض بربیاییم، همین الان تو خرج روزانمون موندیم. ماهی میگه کی گفته موندیم؟ داریم انجامش میدیم دیگه، بهنام میگه به چه قیمتی؟ که یه خواب خوب نداشته باشیم یه غذای مناسب نداشته باشيم؟ که خونه داشته باشیم من دارم از این کوهها ، از این اتوبانها دیوونه میشم، از خودم از زندگیم حالم بهم می خوره، ماهی میگه عزیزم فکر کردی مردم چطور خونه می خرن، ما قبلا با هم صحبت کردیم، گفتیم قراره دو سال سختی بکشیم ، بهنام میگه من کم آوردم دیگه نمیتونم ، ماهی میگه عزیزم دو سال فقط، کدوم یکی از دور و بری هامون خونه دارن،بعدم آقای رحیمی اونقدر ازت راضیه که ممکنه معاون امور هنری چیزی بشی حقوقت بیشتر بشه، بهنام پوزخند میزنه میگه آره حتما با این اتوبوس جهانگردی دیگه همه فهمیدن چه گندی زدم برو دعا کن نشم کارشناس زوائد شهری، ماهی میگه امکان نداره مدیر به این خوبی رو از دست بدن، یکم دیگه صبر کن، بهنام میگه من نیستم ماهی ده ساله همه چیز رو فدای آرزوهای تو کردم دیگه بسمه، ماهی میگه خیلی بی انصافی فکر می کنی واسه من آسون بود، من آرزو نداشتم دلم تفریح و سفر و مهمونی نمی خواست، اگه سخت نمیگرفتم که الان تو یه آپارتمان ۶۰ متری ته تهران اجاره نشین بودیم، بهنام همینطور که با آسیاب دستی قهوه رو آسیاب میکرد عصبانی میشه و پرتش میکنه تو سینک میگه یا جای اینه یا جای من بهت گفتم بذار برقیش رو بخریم گفتی یک و دویست گرونتره، ماهی بلند میشه خودش قهوه رو آسیاب می کنه، بهنام میگه چرا اینطور مواقع میشی مادر ترزا و منو می خوای شرمنده خودت کنی تا به این زندگی سراسر تحقیر ادامه بدیم، که چی بشه؟ بابا ۴ روز دیگه آلزایمر میگیریم دارا ما رو میذاره خونه سالمندان میره دنبال زندگیش بعد ما خونه از خودمون داشته باشیم، به چه دردمون می خوره، همین ها که داریم کافی نیست؟ بهنام عصبانی میشه آسیاب رو از دست ماهی می گیره از در بالکن پرت میکنه بیرون و صدای شکستنش میاد، ماهی از تو کیفش یه سیگار در میاره روشن می کنه میره جلوی در بالکن کنار بهنام می ایسته و سیگار میکشه، بهنام میگه تو از کی سیگاری شدی؟ بعد سیگار رو از ماهی میگیره و خودش می کشه، ماهی میره تو اتاق کار وسایلی که مامورها واسه تفتیش اتاق بهم ریختن رو مرتب کنه، کادویی که بچه ها گذاشته بودن واسه تولد رو باز می کنه و دکمه موزیک رو میزنه بعد خاموش میکنه و به بهنام میگه دیگه نمیتونم جداشیم.
و ادامه داستان:
ماهی میره پیش بهنام میگه رو تخت خوابم نمیبره بهنام میگه بیا اینجا. بهنام میره تو اتاق و بارون تا صبح میباره….