خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال رخنه از شبکه یک سیما + عکس
صفحه فردا – حانیه مقصودی فر – خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال رخنه از شبکه یک سیما هر شب پس از پایان سریال در این پست بروزرسانی می شود. سریال رخنه، از ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، به عنوان اولین همکاری مشترک بین وزارت دفاع و سازمان حفاظت اطلاعات با سازمان صدا و سیما، از شبکه یک سیما در حال پخش است.
رخنه، سریال جدید این روزهای تلویزیون، صرفاً به حوزه امنیتی محدود نمیشود و با دربرگیری ژانرهای علمی و خانوادگی، تنوع و جذابیت خاصی را برای مخاطبان به ارمغان میآورد. در این سریال فداکاریها، تلاشها و ایستادگیهای یک دانشمند ایرانی در راه علم و دانش به تصویر کشیده شده است. این سریال ۳۰ قسمتی، داستان خنثیسازی یک عملیات پیچیده نفوذ و خرابکاری در سازمان هوافضای وزارت دفاع را روایت میکند.
زمان پخش و تکرار سریال رخنه
این سریال هرشب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک پخش میشود و تکرار آن نیز در ساعتهای ۱:۳۰ و ۱۱:۰۰ روز بعد روی آنتن خواهد رفت.
خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال رخنه
عباس تو هواپیما با شارون حرف میزنه و ماجرارو واسش تعریف میکنه که چرا پدرش ازش کینه کرده و ماجرای کشته شدن خواهرشم میگه که تقصیرش گردن خوده اسحاقه که تو راه فوت کرد ولی اسحاق این اشتباهشو گردن نمیگیره و انداخته گردن من مرگ خواهرتو! شارون سرشو تکون میده و پوزخند میزنه که عباس میگه اصلا میشنوه من چی میگم؟ تو هم باور نمیکنی! حاج رسول میره پیش رئیس سازمان و گزارششو بهش میده که قراره چیکار کنن و نقشه چیه و وقتی از اتاق بیرون میاد زنگ میزنه و میگه با درخواست موافقت شد کارهاشو بکنین و میره. صابر به عباس میگه حاج رسول با پیشنهاد و نقشه ات موافقت شده ولی حالا نقشه ات چیه؟ عباس میگه سپهرو میگیریم ولی شارون را تحویل نمیدیم با کمک شماها صابر میگه اگه فکر میکنی ریسکش بالاست انجام ندیم همون معامله رو بکنیم اما عباس میگه نه میشه. صابر به اسحاق زنگ میزنه و میگه شارون اومده استانبول معامله کی و کجا انجام میشه؟ اسحاق میگه من باید با پسرم حرف بزنم از کجا معلوم زنده ست؟ صابر میگه وقتی سپهر دست شماست باید عقلمون سرجاش نباشه که بلایی سرش بیاریم اسحاق میگه از کجا بفهمم واقعا استانبوله؟ من باید حرف بزنم باهاش صابر میگه اون نمیدونه کجاست فقط میدونه سوار هواپیما شده به جای طولانی کردن مکالمه بگو کی و کجا اسحاق میگه زنگ میزنم و صابر قطع میکنه.
اسحاق به آدمش میگه ردشونو زدی؟ او میگه نه مکالمه کوتاه بود. عباس از نقشه اش بهشون میگه که باید چیکار کنن و صابر میگه فردا ساعت ۸ قرار گذاشته عباس مسگه پس بریم آماده بشیم صابر بهش میگه هنوز دیر نشده اگه میترسی انجامش ندیم معامله کنیم! عباس میگه نه نمیترسم. حاج رسول میره پیش حسام و میگه مموری دوربین ریکاوری شده؟ حسام میگه هنوز نه متأسفانه. جواد از حاج رسول میپرسه از عباس چخبر؟ او میگه فردا انجام میشه او استرس میگیره. حاج رسول دنبال دکتر رفته و اونو از زیر قرآن رد میکنه تا برن برای پرتاب موشک. تو استانبول رد سپهرو زدن و فهمیدن تو یه اسکله متروکه نگهداری میشه. حسام ریکاوری را انجام داده و میفهمن که نفوذی کیه جواد سریعا به حاج رسول زنگ میزنه و خبر میده و میره برای گرفتن حکم دستگیریش. جواد با مأمورین تو خیابان جلوی راه ماشین حامد را میگیرن و او را دستگیر میکنن الهه میگه اینجا چخبره؟ جواد میگه حکم دستگیریشو داریم متأسفم خانم ایمانی شما میتونین برین و از اونجا میرن که الهه شوکه شده. جواد به حاج رسول خبر میده دستگیری حامد جمالیو که او به دکتر ناصر میگه. ناصر شوکه میشه و حاج رسول میگه اون سمعکو پیدا کرده بوده همان موقع شک میکنه که شاید زنده باشین از همونجا خبرو داده ناصر میگه عجب بیچاره محمود! راحیل با آدمش به محل قرار رفتن که وقتی میبینن عباس تنها نیست و بدون شارون اومدن سریع پناه میگیرن.
آنها باهم درگیر میشن و در آخر یکیشون کشته و راحیل دستگیر میشه. به اسحاق خبر میرسه و او بهم میریزه. حاج رسول با دکتر ناصر به محل پرتاب موشک میرن و پرتاب را از راه دور میبینن. خبر پرتاب موشک در تمام اخبار ایران و خارج از کشور پخش میشه. مهرداد نظری میره دنبال ناصر و حاج رسول بهش میگه از این به بعد سرتیپ حفاظت از شما ایشونه ناصر میگه پس عباس چی؟ حاج رسول میگه دیگه صلاح نیست اصرار نکنین ناصر قبول میکنه و میره. ناصر به خانه رفته و با خانواده اش سر میز نشستن و باهم غذا میخوان بخورن. هواپیما میشینه و شارون و سپهر وارد ایران میشن. عباس و سپهر اول به خانه خودشان میرن و بعد همگی باهم به خانه ناصر میرن. همگی از دیدن سپهر خوشحال شدن و میونه دوتا خانواده باهم خوب شده. اسحاق پیش سارا رفته و بهش میگه واسم یه پاسپورت جور کن به غیر از اونایی که موساد خبر داره باید کارهامو بکنی برم ایران. سازا میگه میدونی چقدر خطرناکه؟ اگه بفهمن تو رفتی اونجا چی میشه؟ اسحاق میگه موساد حالا حالاها کاری نمیکنه برای آوردن شارون باید خودم برم سراغش میخوام تماماطلاعاتو واسم دربیاری از اینکه شارون را کجا نگه میدارن دادگاهش کی هست همه اینارو میخوام! سپس سارا بعد از گرفتن پول از اونجا میره. اسحاق به ایران وارد میشه و منصور عبدی میره دنبالش. حاج رسول به عباس زنگ میزنه و میگه باید ببینیم همو کارت دارم. عباس میره پیشش و حاج رسول میگه حالا که از تیم حفاظت اومدی بیرون ازت میخوام به کار قبلیت برگردی و کار ناتمامتو، تمام کنی! اسحاق برگشته سپس اسلحه اش روی میز میزاره عباس اسلحه را برمیداره و قبول میکنه. پایان.
خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال رخنه
دکتر ناصر به همراه جواد و حاج رسول و مامورهای حفاظتی شبانه به طرف محل پرتاب موشک ماهوارهای حرکت میکنند. وقتی به آنجا میرسند حاج رسول دستور میده که صدای آژیر خطر درباره نشتی سوخت را به صدا در بیارند ناصر ازش میپرسه که برای چی همچین چیزی گفتی؟ حاج رسول میگه میخوام احتمال دیده شدنتو تا آخرین لحظه به حداقل برسونم الهه ایمانی منتظرته. او قطعهای که ساخته را به داخل پایگاه میبره. آژیر به صدا دراومده و تمام نیروها از منطقه خارج میشن و بعد از سوار شدن بر ماشین از آنجا میرن به غیر از مهندسین اصلی که به دنبال نشتی سوخت میگردند. دکتر ناصر به همراه الهه قطعاتی که ساختهاند را با قطعاتی که وارداتی و داخل موشک کار گذاشته شده جابجا میکنند. دکتر ناصر بعد از اتمام کارش از آنجا بیرون میره از طرفی مهندسین نشتی را پیدا نمیکنند و نتیجه میگیرند که خطایی بیش نبوده. جواد با دیدن دکتر ناصر میپرسه خانم ایمانی کجان؟ دکتر ناصر میگه اون باید بمونه یه سری آزمایشات هستش که باید انجام بده آنها قبول میکنند و از آنجا میرن. جواد بعد از رساندن دکتر ناصر به مخفیگاهش به حاج رسول میگه ازتون اجازه میخوام تا از حامد استفاده کنم و مدارکی علیه دکتر شمس پیدا کنم!
حاج رسول میگه بعید میدونم دکتر شمس نفوذی باشه چون سخنرانی نمایشگاه فناوری را بر عهده داشته اگه آدمشون بود نمی فرستادنش تو محلی که میخواستن بمب گذاری کنند جواد میگه شاید دیگه بهش احتیاجی نداشتن و ازش اجازه میخواد حاج رسول میگه باشه ولی من از ته دل راضی نیستم. فردای آن روز جواد رفته دنبال حامد و باهاش صحبت میکنه. حامد بهش میگه من باید سریع برم به پایگاه قراره موشک پرتاب بشه جواد بهش میگه میدونم به موقع میرسی اما تو که میدونی اون پرتاب با موفقیت همراه نیست! حامد میگه هرچی باشه مدیر فنی این پروژه منم باید اونجا حضور داشته باشم جواد بهش میگه باشه باید قبلش برای ما یه کاری بکنی حامد میگه باید چیکار کنم؟ جواد میگه باید با دکتر شمس قرار بزاری و بهش بگی که میخوای جلوی پرتاب موشکو بگیری و پیشنهاد لغوشو بدی چون که فهمیدی دستکاری این وسط هستش و قطعات امکان داره خطا کنند حامد قبول میکنه و پیش دکتر شمس میره. سپس این حرفها را بهش میزنه جواد به کمک ساعت دست حامد تمام حرفاشونو شنود میکنه. دکتر شمس بهش میگه مگه تو قطعاتو چند بار تمام و کمال امتحان نکردی؟ آزمون خطا نکردی؟ پس چرا باید پرتاب موفق آمیز نباشه؟!
حامد بهش میگه نه تمام و کمال نبود آزمونهای نرمافزاریشو نتونستم انجام بدم چون بهم زمان ندادین و به شدت عجله داشتین الانم من نمیتونم سابقه کاری و آبرومو بذارم وسط و همچین ریسکیو قبول کنم! مسئول این پرتاب منم میخوام جلوشو بگیرم هرجور که شده دکتر شمس عصبی میشه و میگه اینا رو باید الان بهم بگی؟ کلی مهمون دعوت کردن! برای این پرتاب میدونی چه آبروریزی میشه؟ حامد رو حرفش پافشاری میکنه که دکتر شمس با عصبانیت میگه هر غلطی میخوای بکنی بکن الانم برو. دکتر شمس سر قرار با شیرزاد میره و بهش حرفهای حامدو میگه و بهش پیشنهاد میده که باید هرچی سریعتر جلوی این پرتابو بگیریم و عقب بندازیم شیرزاد میگه خیلی دیره میدونی چه آبروریزی میشه؟ کیا از کجاها اومدن؟! دکتر شمس میگه اگه پرتاب ناموفق باشه آبروریزی بیشتری میشه و باید جلوشو بگیریم سپس کارهای لغو پرتاب و انجام میده. حاج رسول تو مخفیگاه به جواد میگه دیدی اشتباه کردی دکتر شمس خودش جلوی پرتاب موشک را گرفته پس نفوذی اون نیست! همون موقع هروی به جواد زنگ میزنه و ازش میخواد تا پیشش بره و درباره موضوعی باهاش حرف بزنه. او وقتی پیشش میره شروع میکنه به گریه کردن و ماجرای لو دادن معامله اخیر با شرکت زرین را بهش میگه جواد با کلافگی بهش میگه کی بهت گفت این کارو بکنی؟ او گریه میکنه و میگه زنی به نام نوشین.
جواد عکس راحیل را بهش نشون میده و میگه این بود؟ او تایید میکنه جواد سرش غر میزنه و سرزنشش میکنه و میگه مگه ما کلی بهتون آموزش ندادیم که هر وقت به هر نحوی تهدیدتون کردن بیاین بگین؟ دیگه چه معاملههایی را بهش گفتی؟ هروی با گریه میگه به خدا فقط همین جواد با کلافگی به مخفیگاه میره و به حاج رسول ماجرا رو میگه. حسام بالاخره رمز پیامی را میشکند و متوجه میشن که خلیل برای نفوذی سازمان پول میریخته جواد با اجازه حاج رسول میره از خلیل بازجویی میکنه و ازش میخواد تا هرچی میدونه بگه که جونشو نجات بده. خلیل میگه نمیدونم برای کی واریز میکردم من فقط نقدی میدادم اونم تو ورزشگاه وزارتخونه توی کمد رختکن میزاشتم و میرفتم جواد سریعا به ورزشگاه میره و همون کمدی که همیشه خلیل توش پول میزاشت را باز میکنه، اما چیز خاصی پیدا نمیکنه ولی لحظه آخر دوربینی در آن کمد پیدا میکنه. او دوربین را برداشته و به حسام میده تا ریکاوریش کنه. فدای آن روز عباس با یک سری مامور قرار است شارون را به استانبول برده تا در ازاش سپهر را بگیره اما قبل از سوار شدن به هواپیما به حاج رسول میگه شارون طلاعات مهمی داره میتونیم نگهش داریم و مطمئنم که حرف میزنه جواد و حاج رسول میگن سپهر رو چیکار میکنی؟ خیلی خطرناکه! عباس میگه نقشهای دارم که سپهرو میگیرم اما شارون رو تحویل نمیدم حاج رسول ازش میخواد خیلی مراقب خودش باشه سپس همدیگه خداحافظی میکنند و عباس راهی استانبول میشه….
خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال رخنه
سارا توسکان را آزاد کردن تا برایشان کار کن. او میره فرودگاه دنبال راحلین باهمدیگه میرن به رستورانی که با اسحاق اونجا قرار گذاشتن. اسحاق میاد و راحیل بهش میگه با معامله موافقت شده تو استانبول شارون را تحویل میگیرین سپهر مقدمه میدین این کارم خودت باید انجام بدی میدونم خوشت نمیاد ولی افسر ارشد این پروژه منم باید از من دستور بگیری! سپس بعد از زدن حرفاش از اونجا میخواد بره که به اسحاق میگه چرا به عباس گفتی بیاد اربیل؟ چرا وقتی اومد بردیش خونه امن؟ چرا باهاش ملاقات کردی و روبرو شدی؟ اسحاق میگه من اندازه سنت سابقه کاری دارم با من درست صحبت کن! راحیل میگه درباره اش قطعا تحقیق میکنم و برای همه ی اینا باید جواب محکمه پسند داشته باشی و میره. عباس میره با شارون رفته تهران و حاج رسول با دیدن عباس بهش خوش آمد میگه و بغلش میکنه سپس عباس میره تا با شارون بازجویی کنه. او بهش میگه خیلی شبیه پدرتی سپس بهش میگه منو نمیشناسی؟ البته بایدم یادت نباشه خیلی کوچیک بودی وقتی با پدرت میخواستی از مرز خارج بشی که یه نفر با اسلحه جلوتونو گرفت سپس باهاش دوستانه حرف میزنه تا همکاری کنه اما هیچی نمیگه.
سیروان با سارا میره به جلوی یه شرکت و ازش میخواد بره و تو فلش اطلاعاتی که هستو بریزه و بیاد. جواد میره سراغ منشی شرکت هومن زرین و ازش سوالاتی میپرسه او میگه یه زنی تازگیا اومد تو شرکت و دستیار آقای زرین شد همسرش نگین خانم شک کرد و اونارو تعقیب میکنه و میفهمه اون زنه بهش نزدیک شده بوده یه روز میره تو خونه شون و میفهمه که اون زن با پاسپورت های مختلف هویت های مختلف داره و میاد پیش من و بهم میگه همون روز خیلی به صورت مشکوک و عجیب تصادف میکنه و میمیره و کیف و موبایلشم میدزدن جواد ازش میپرسه اسمش چی بود؟ او میگه راحیل جواد تو فکر میره. جواد از طریق حسام متوجه میشه که اون شرکت زرین با نفوذی که اینجا داشته تونسته تو مزایده برنده بشه. موعد پرتاب موشک ماهواره ای نزدیک و نزدیک تر میشه از طرفی الهه موفق شده تا برنامه اون برد را درست کنه و پدرش با افتخار نگاهش میکنه و میگه داری شبیه دکتر ناصر میشی الهه میگه ترسیدی؟ محمود میگه نه بالاخره از سرنوشت نمیشه فرار کرد سپس ازش میخواد بره به حاج رسول بگه خودش از طریق جواد به ناصر میگه او قبول میکنه و میره. حاج رسول رفته به دفتر دکتر شمس و میبینه که مسئول پرتاب موشک هم اونجاست و ازش میخواد تا موعد پرتاب ماهواره را به تعویق بندازه اما دکتر شمس مخالفت میکنه و دلیل میخواد حاج رسول میگه من با دکتر دارم حرف میزنم اجازه بدین با خودشون حرف بزنم او بهش میگه مدرک داری که قطعات درست نیست؟ حاج رسول میگه قطعات درست نیست و دستکاری شده ست!
و ازشون میخواد تا موعد پرتاب موشک را به عقب بندازن او میگه نمیشه وقتی زمان و مکان دقیقش مشخص شده و همه جا پخش شده نمیتونیم کنسلش کنیم اینم جلوی این همه چشم تو کل دنیا! آبرومون میره! حاج رسول میگه آهان پرتاب بشه و فیلد بشه آبرومون نمیره؟ دکتر شمس میگه چرا باید فیلد بشه؟ مشکلی ندارن قطعات! او انقدر اصرار میکنه که در آخر مسئول پرتاب به دکتر شمس میگه قطعات میشه باز بشه و امتحان بشن یکبار دیگه؟ او میگه نه الان زمان سوخت گیریه که شروع شده! سپس به حتج رسول دکتر میگه برو امتحان کن اگه مشکلی بود من ۱ دقیقه مونده بوده به پرتاب کنسل میکنم. حاج رسول با عصبانیت میره. جواد با الهه میره به آزمایشگاه و قطعاتو آزمایش میکنن الهه میگه مدار اشکال داره و ارور میده سپس از طریق نرم افزار هم امتحان میکنه که الهه میگه دستکاری شدست! جواد به حامد میگه حالا چه جوابی دارین آقای حامد؟ مگه امتحان نکردین همه ی قطعاتو؟ او میگه نه دکتر شمس وقت کافی نداد نشد. الهه با حامد وقتی تنها میشه الهه با نگرانی بهش میگه تو خبر داشتی؟ او میگه نه الهه میگه منو نگاه کن تو که دستی نداری تو این کار نه؟ حامد میگه به جون الهه نه من هیچی نمیدونستم! حاج رسول بهش میگه که قطعاتی که خودش درست کرده آماده شده دیگه و باید آزمایش بشه ناصر میگه خودم باید انجام بدم حاج رسول میگه مطمئنی که بلایی سرت نمیاد؟ ناصر میگه نمیدونم….
خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال رخنه
ماشین های قاچاقچیا میرن تو یه سوله و بهشون میگن که پیاده بشین اینجا دو سه ساعتی میمونین تا ماشین بیاد ببرتتون سمت مرز. نوشین تو فرودگاهه و از ایران خارج میشه. سارا توسکان خبر میده که راحیل از مرز ایران خارج شد. مأمورها به داخل خانه میان و همشونو دستگیر میکنن. جواد از بین اونا منصور عبدیو پیدا نمیکنه و به همکارش میگه نیست او بهش میگه فهمیده فرار کرده قهوه چی هم نیست باهم رفتن! جواد به حاج رسول خبرو میده و میگه معین بهمون رودست زده. سارا توسکان به پسر اسحاق شارون میگه منصور عبدی نتونست از ایران خارج بشه او بهش میگه بمونه تهران فعلا دستور رسیده. سارا میپرسه با سپهر مقدم چیکار کنیم؟ شارون میگه یه خودکشی تر و تمیز که رسانه هارو اصلا حساس نکنه از موقعیت دکتر مهرآور هم یه پیام واسه نورا بفرست که بدونن ما میدونیم دکتر زنده ست. حسام با دیدن پیامی که فرستادن سریعا میره پیش حاج رسول و بهش میگه موقعیتی که دکتر اونجاست فرستادن فهمیدن که زنده ست! حاج رسول به جواد میگه برو کارهای انتقال دکترو انجام بده. جواد میره پیش دکتر و میگه شما وسایلتونو جمع کنین باید ببرمتون یه جای دیگه فهمیدن شما زنده این باید غیر مستقیم باهاشون در ارتباط باشین.
سپس به الهه میگه شما به کسی گفته بودین که دکتر زنده ست؟ او میگه نه جواد میگه یکمی دقت کنین خوب فکر کنین الهه میگه مطمئنم سپس پدرش میاد و میگه اتفاقی افتاده؟ او میگه جای دکتر لو رفته نمیتونیم این ریسکو بکنیم باید منتقل بشن به جایی دیگه و غیرمستقیم باهاتون درارتباط باشن و منم واسطه شما هستم نترسین شما به کارتون ادامه میدین و میره. حاج رسول به عباس و صابر و سیروان زنگ میزنه و بهشون میگه هرچی سریعتر به ایران برمیگردین فهمیدن که دکتر زنده ست و جاشو هم پیدا کردن! عباس میگه اینجوری که خیلی بد شد من چجوری میتونم بیام؟ باید بگردم دنبال پسرم! حاج رسول میگه متوجه نیستی وضعیت چجوریه؟ میگم فهمیدن همه چیزو! عباس میگه اینجوری واسه پسر من که خطرناکتره! حداقل دو روز فقط بهم فرصت بدین که پسرمو پیدا کنم بعد بیام! حاجی میگه تا آخر همین امشب فرصت دارین! حاج رسول به جواد میگه به الهه و پدرش محمود بگه بیان پیشش. حاج رسول با الهه صحبت میکنه و ازش میخواد تا اگه چیزی درباره زنده بودن دکتر به کسی گفته بهش بگه الهه اول سفت و سخت میگه که نه من به کسی چیزی نگفتم اما در آخر وجدانش راضی نمیشه و به حاج رسول میگه سمعکو حامد پیدا کرد و وقتی پیدا کرده بود روشن بود که کمی هم شک کرد سپس میگه حامد خیلی با دکتر شمس رفت و آمد داره احتمال داره به ایشون گفته باشه البته احتماله نمیدونم!
حاج رسول تشکر میکنه و به جواد میسپاره تا رفت و آمدهای حامد را چک کنند. عباس نقشهای کشیده و به سیروان و صابر میگه. آنها که تلفن رستوران را هک کردند سفارش غذای آنها را دریافت میکنند اما با یک پیک دیگه واسشون میفرستند نگهبان دم در وقتی میبینه پیک همیشگی نیست به سارا خبر میده او میگه فعلاً کسی از غذاها نخوره تا من پیگیری کنم. او به صاحب رستوران زنگ میزنه و میگه که پیک همیشگی چرا غذا را نیاورده او بهش میگه که شما اصلاً سفارشی نداشتین سارا شکش به یقین تبدیل میشه و پیش شارون میره و میگه لو رفتیم خونه دیگه امن نیست. شارون بهش میگه سریعاً تمام مدارکو از بین ببرین امشب از اینجا میریم. جواد پیش حاج رسول میره و میگه تمام دوربینهای مسیر رسیدن به مخفیگاه را چک کردیم ماشین دکتر شمس دیده شده حاج رسول میگه مدرک معتبری نیست بیشتر بگردین. جواد به خانه محمود میره و باهاشون حرف میزنه جواد بهشون میگه ازتون میخوایم بهمون کمک کنین تا متوجه بشیم که حامد هم دستش تو یه کاسه با آنها هست یا نه، به خاطر همین ساعتی به الهه میده تا به عنوان هدیه به حامد بده الهه با حامد در کافی شاپ قرار میزاره و بهش میگه سر این پروژه خیلی با هم دعوا کردیم دیگه نمیخوام با هم دعوا کنیم سپس ساعت را به عنوان هدیه بهش میده حامد خوشحال میشه و سریعاً به مچ دستش میبنده و ازش تشکر میکنه.
الهه وقتی به خانه برمیگرده به پدرش میگه که چقدر حس بدی داره که این کارو کرد. عباس به همراه نیروهای سیروان به سه تا خانه امنی که از قبل شناساییشون کردن میرن تا به محض ورودشون به هر یکی از اون خانهها دستگیرشون کنن و موفق هم میشن. صابر از سارا بازجویی میکنه و میگه سپهر مقدم کجاست اون میگه من چیزی نمیدونم صابر بهش میگه میدونم خیانت کردی به موصاد و مدارکو بهش نشون میده سپس میگه اگه میخوای نفهمه همکاری کن بگو سپهر مقدم کجاست اون میگه شارون انتقالشو بر عهده داشت فقط میدونم بیروته. آنها به اسحاق زنگ میزنند و شارون پسرش را با سپهر معامله میکنه آدمهای اسحاق سپهر را به ساختمانی میبرند و میخوان اونو از آنجا پرت کنند که لحظه آخر بهشون زنگ میزنن و میگن کنسل شده و به خانه برش گردونین….
خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال رخنه
نورا در حال حاضر شدن است تا برن به مراسم بزرگداشت ساختگی پدرش مینو میبینتش و میگه چرا قیافه ات اینجوریه؟ مثل ماتم زده هاست! نورا میگه باید نقش بازی کنیم دیگه مینو میگه من فرق نقش بازی کردن با واقعیتو میفهمم به من دروغ نگو! نورا میگه الان یه نفر به خاطر بابای من تو دردسر افتاده اون شخص اگه سپهر هم نبود من بازم ناراحت میشدم مینو میگه چرا انقدر عصبی؟ من مگه چی گفتم؟ منو چی فرض کردی؟ منم آدمم منم برای سپهر ناراحتم واسه اون بچه نگرانم! سپس کمی باهم حرف میزنن و به طرف مراسم بزرگداشت راه میوفتن. احسان نظری با شیرزاد حرف میزنه و از مدارکی که از حاج رسول پیدا کرده ازش میپرسه با اینا به نظرتون نمیشه از کار تعلیقش کنیم؟ شیرزاد میگه اونم به وقتش. مراسم بزرگداشت شروع شده و دکتر شمس سخنرانی میکنه. جواد به همراه مامورین مراسم را زیر نظر دارند که جواد چیزی توجهشو جلب میکنه سپس سریعاً به اتاق دوربین رفته و بهشون میگه فکر کنم ناهید دوست خانوادگی صفورا، خانم عباس با کیف اومد اما الان بدون کیف دیده شد! آنها با نگاه کردن به دوربین میبینند حق با جواد بوده سپس سریعاً اعلام میکنند که سالن را تخلیه کنند.
تمام مهمانها به بیرون میرن و گروه خنثی کننده بمب به داخل میرن و بمب را خنثی میکنند از طرفی ناهید که در حال فرار کردن بود به محض نشستن تو ماشینش مامورین او را محاصره کردن اما ناهید سریعا سیانور میخوره و میمیره. جواد این خبر را به حاج رسول میده حاج رسول میپرسه مراسم چی شد؟ جواد بهش میگه بمب خنثی شد و برای کسی اتفاقی نیفتاد. ناصر بزرگداشت مراسم خودش را از تو اخبار میبینه. حاج رسول با صفورا تو دفتر صحبت میکنه و بهش میگه ناهید را چقدر میشناخته؟ او میگه ۶ سالی هست میشناختمش از محل کار با هم آشنا شدیم ولی باورم نمیشه که او همچین کاری کرده باشه! جوری که بهم گفت تنها بود ازدواج نکرد و مادر و پدرشم فوت کرده بودند چیزی که به من گفت این بود حالا نمیدونم راست بوده یا نه! سپس حاج رسول ازش میپرسه بهش گفته بود که ناصر زنده است یا نه؟! صفورا میگه نه بهش چیزی نگفتم حاج رسول به جواد میگه برن خونه صفورا را تمیز کنند چون به احتمال زیاد سرویس از طریق ناهید اونجا رو تجهیز کرده بوده. دکتر شمس به آزمایشگاه رفته و با حامد صحبت میکنه. او ازش میپرسه اون سمعک کجاست؟ حامد بهش میگه دادم به الهه خانومم تا به خانوادهاش بدن.
جسارتاً شما جسد دکتر را خودتون دیدین؟ دکتر شمس میگه چطور؟ حامد بهش میگه من نمیدونم یه احساسی دارم فکر میکنم ایشون هنوز زنده است! دکتر شمس بهش میگه خیالاتی شدی به خاطر فشار کاری تو به کارهات برس منم میرم تیم انتقال را هماهنگ کنم. بعد از رفتن دکتر شمس الهه پیش حامد میره و میگه نتونستم به مراسم بزرگداشت دکتر برم میرم یه سر خونه آنها و زود برمیگردم حامد سوئیچ ماشینشو میده و میگه برو و زود برگرد. او پیش پدرش و دکتر ناصر میره و گزارش میده از کارهای آزمایشگاه. جواد به خاطر اینکه سرویسها را نمیتونند حل کنند کلافه و عصبیه و گریه میکنه که حاج رسول بهش میگه برو درباره ناهید به معین بگو که دستگیر شده شاید چیزی گفت جواد به بازجویی کردن از معین میره و بهش میگه ناهید را دستگیر کردند و همه چیز را انداخته گردن تو معین با شنیدن حرفاش بهش میگه منصور عبدی داره میره به مرز ترکیه یه شماره هست به اون زنگ میزنن و تو قهوه خونه قرار میزارن اسم طرف عزت دشتیه سپس اسم رمزو میگه بهش و جواد به اونجا میره.
بعد از ملاقات با عزت دشتی با همکارش تو لب مرز قرار میزاره که او بهش میگه فردا میخوایم تمام کسایی که میخوان قاچاقی برن و عواملشو دستگیر کنیم خودم این منصور عبدی رو بهت میدم جواد قبول میکنه و میگه خودمم میام. سپس منصور عبدی به سرویس اطلاع میده که الهه ایمانی مدام به یک مکانی رفت و آمد داره احتمالاً دکتر زنده است و اونجاست فردای آن روز تمام کسانی که میخوان قاچاقی رد بشن از مرز توی سوله جمع شدن و بعد از گرفتن آب و غذا میرن تا سوار کامیون ها بشن. عباس خانه امن سرویس را زیر نظر دارد که متوجه میشه هر روز یه پیک ثابت براشون غذا میاره سپس با سیروان و صابر صحبت میکنه و بهشون میگه یه نفرو بفرستین این پیکو تغییر کنه تا آدرس رستوران را در بیاره. سپس به سیروان میگه که باید به تلفن اون رستوران دسترسی پیدا کنیم. نوشین وقتی هومن خوابه به اتاق میره و با شلیک گلوله تو مغزش او را میکشه…
خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال رخنه
جواد با نفوذی سرویس معین که بازداشت شده حرف میزنه و بازجویی میکنه و عکس عبدی را بهش نشون میده و میگه کجاست؟ ازش چیا میدونی؟ او میگه نمیدونم چیزی، جواد میگه تو که دستگیر شدی، داوود مرد و رعنا به همراه خلیل دستگیر شدند حالا مونده فقط منصور عبدی تو هم جرمت و حکمت مشخصه چرا تو فقط مجازات بشی؟ اون راست راست واسه خودش بچرخه؟ معین میگه من چیزی نمیدونم جواد لبخند میزنه و میگه هیچکسی نمیدونه که تو الان کجایی بیشتر فکر کن و از اونجا میره. معین به عکس منصور عبدی خیره میشه. سیروان به عباس پرونده ای میده و میگه یه دلال هست که این پرونده را ازش گرفتم میتونیم با این پرونده شانسمونو امتحان کنیم که سپهرو در ازاش پس بگیریم عباس میگه چقدر میتونی به این دلال اعتماد کنی؟ سیروان میگه نمیدونم ولی مطمئنم که اطلاعاتش دقیق و درسته عباس میگه نمیشه الکی ریسک کنیم اسحاق منو میرسونه به پسرم سیروان میگه اسحاق از اربیل رفته! عباس میگه چارهای ندارم تا صبر کنم برگرده. سارا توسکان پیش مسعود میره ازش میپرسه که اسحاق دیگه برنمیگرده؟ او میگه نه سارا میگه پس این تیم چی میشه او بهش میگه خودم بالا سرتونم سارا میپرسه خوب الان چیکار کنیم؟ او بهش میگه فعلاً تمام راههای ارتباطیمونو با عباس باید قطع کنیم سارا قبول میکنه.
مهتاب با اسم جعلی نوشین پیش جلال میره و بهش میگه برو به رئیستون بگو بارهایی که خواسته بود امروز به دستشون میرسه بیان انبار شرکت تحویل بگیرند جلال میپرسه عکس و فیلما چی میشه؟ کی میدی بهم؟ نوشین میگه اگه بگم هیچ وقت چیکار میکنی؟ جلال با کلافگی میگه منم میرم بهشون همه چیو میگم نوشین میگه اگه جراتشو داری برو بگو و بعد از زدن پوزخند از آنجا میره. جلال حسابی به هم میریزه و استرس میگیره. دکتر شمس پیش حامد میره و بهش میگه محمولهها امروز به دستتون میرسه تا رسیدن آنها برو به بچهها بگو برن استراحت کنند بعد باید تا صبح همه بمونن اینجا و کارها رو تموم کنند که فردا تیم انتقال بیاد و سر موعد موشک پرتاب بشه حامد قبول میکنه و دکتر شمس بهش میگه داری راه صد شبه را یه شب طی میکنی تمام تلاشتو بکن حامد خوشحال میشه و قبول میکنه. سپس به همه بچهها میگه برن استراحت کنن الهه با شنیدن اخبار به هم میریزه و به بهانه استراحت کردن در خانه از آنجا میره پیش دکتر ناصر و پدرش. آنجا بهشون میگه که امروز قراره تمام کارها را بکنند که فردا صبح عملی بشه ناصر بهش میگه باید بری و هرجور که میتونی جلوی این انتقلو بگیری و برای ما زمان بخری الهه قبول میکنه او وقتی به اونجا برمیگرده به دکتر شمس میگه که هنوز تمام تستها انجام نشده و عملی کردنش ریسک خیلی بالایی داره!
دکتر شمس وقتی میبینه هنوز چند تا مراحلو انجام ندادن حامد را سوال جواب میکنه و میگه من گفتم که سرعت عمل داشته باشی ولی نگفتم که از مراحل کار بزنی! سپس میگه امشب با تمام کارگرها میرین واسه استراحت فردا از اول شروع میکنین و تمام مراحلو مو به مو جلو میبرین. بعد از رفتن دکتر شمس الهه با حامد به طرف خانه راهی میشه که حامد از دست الهه دلخور شده که چرا جلوی آزمایش را گرفت الهه میگه که فقط به خاطر خودت بوده که تو دردسر نیفتی. دکتر ناصر به همراه محمود تا شب قطعهای که باید درست کنند را تمام میکنند سپس با خود محمود در آنجا میچسبن به کار و وقتی تمام میشه ناصر به محمود میگه میخوام امتحان کنم بهتره از اینجا بری چون امکان داره این قطعه منفجر بشه محمود میگه نه من جایی نمیرم همین جا هستم و با همدیگه آن را تست میکنند و جواب موفق آمیزی میگیرن ازش سپس ناصر میگه فقط میمونه امتحان بلوک که اینو باید تو آزمایشگاه امتحانش کنیم خودمم باید باشم. محمود و الهه بهش میگن که این خیلی خطرناکه اگه دیده بشین چی؟ ناصر میگه یه راهی پیدا میشه سپس به محمود میگه برو به حاج رسول زنگ بزن سریعاً بیاد اینجا.
حاج رسول به اونجا میاد و هرچی با ناصر صحبت میکنه و میگه که این کار خیلی خطرناکه اگه دیده بشی باید چیکار کنیم ناصر میگه شما میتونین یه راهی واسش پیدا میکنین حاج رسول ناچاراً قبول میکنه و میگه شب میریم. ناصر ماشین محمود را تست میکنه و همه جوره میسنجتش سپس موفقیت آمیز بودن تست را بهش میگه و برگه کنترل کیفیشو امضا میکنه. شب دکتر ناصر به همراه الهه به کمک حاج رسول و جواد و محمود به داخل آزمایشگاه میرن اما اونجا بلوک یه ارور میده اونا سریعاً از آزمایشگاه بیرون میان که ناصر میبینه سمعکش نیست حاج رسول به داخل میره تا سمعک پیدا کنه اما موفق نمیشه. فردای آن روز الهه وقتی پیش حامد تو آزمایشگاه میره حامد سمعک را پیدا میکنه که الهه جا میخوره سپس حامد با تعجب میگه هنوز روشنه! الهه خودشو جمع و جور میکنه و سمعک را میگیره و میگه امروز من با بابا میخوایم بریم پیش خانواده دکتر من بهشون میدم بالاخره یه جور یادگاریه اما حامد شک کرده که به دکتر شمس زنگ میزنه و این خبرو میده شمس میگه دیوونه شدی؟ دارم میرم مراسم ترحیم اون بنده خدا تو برو به کارات برس، سپس بعد از قطع تماس دکتر شمس تو فکر فرو میره….
خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال رخنه
شبانه تلفن عباس زنگ میخوره او از خواب بیدار میشه سپس بعد از شنیدن پیامی در را باز میکنه که پاکتی را میبینه که از دستگیره در اتاق آویزان شده داخل پاکت سوئیچ یک ماشین هست با یه نوشته عباس با خوندن نوشته سریعاً به سمت پارکینگ راهی میشه و اونجا با دیدن ماشینی به سمتش میره. از صندوق عقب کوله پشتی برمیداره و تو ماشین میشینه و در کوله را باز میکنه و میبینه تو کیف بمبه و جا میخوره همان موقع تلفنی از تو داشبورد ماشین زنگ میخوره عباس با برداشتن تلفن با کلافگی میگه بمب گذاری چیه دیگه؟ ما از این چیزا نداشتیم! من نیستم اما سارا توسکان بهش میگه کیفو بردار و برگرد به اتاق تو مسافرخانه به موقعش باهات تماس میگیریم. او وقتی به اتاق برمیگرده به هم ریخته که به هوای دستشویی رفتن شیر آبو باز میکنه و به حاج رسول زنگ میزنه و ماجرا رو بهش میگه که دیگه الان کیف دست منه منو یه جوری از اینجا بیارین بیرون باید برم دنبال سپهر. حاج رسول میگه فردا خودم کاراشو میکنم. فردای آن روز حسام پیش جواد میره و میگه یه سری ایمیل دریافت کردم که جواد سریع با دیدن اون ایمیل میره پیش حاج رسول و میگه پیام دادن به دو نفر نفوذیشون تو مسافرخونه و ازشون خواستن منصور عبدی را از ایران خارج کنند.
حاج رسول میگه به عباس بگو بهم زنگ بزنه شما هم برین اون دو نفرو دستگیر کنین. عباس به حاج رسول زنگ میزنه که حاجی بهش میگه برو تو اتاق و بهشون بفهمون که لو رفتیم و هم خودت هم اونا در خطرند و آنها را از مسافرخونه بیرون بکش تا ما بتونیم اونا رو دستگیر کنیم حواست باشه اونا واسمون مهمن بلایی سرشون نیاد. همون موقع احسان پیش شیرزاد میره و میگه مسافر خونهای که عباس اونجا هست و پیدا کردیم یه مسافر خونه اطراف ناصر خسروعه شیرزاد میگه سریعاً برین دستگیرش کنین. عباس به اتاق میره و با نگرانی بلند میگه میدونم که صدامو میشنوین اینو بدونین که لو رفتیم باید سریعاً از اینجا بزنیم بیرون سپس موقع فرار رو بالا پشت بوم یکی از آن دو نفر پرت میشه پایین و میمیره احسان و مامورهایش با اسلحه آنها را تهدید میکنند تا سرجاشون وایسن عباس بهشون میگه شلیک نکنین دست من یه بمبه اگه کلیدو فشار بدم همه میریم رو هوا و بمبو نشون میده و به کمک اون بمب با همدیگه از اونجا فرار میکنند. وقتی سوار ماشین میشن عباس از اون مرد میپرسه سپهر کجاست؟ تو اونو دزدیدی؟ او میگه من نمیدونم چی داری میگی اصلاً سپهر کیه؟ عباس مدام ازش سوال میکنه که اون پسر خودشو از ماشین پرت میکنه بیرون.
جواد که آنها را تعقیب میکرده سریعا اون پسرو با عباس رو صندلی عقب ماشین میزارن و به حاج رسول زنگ میزنه و میگه بیاین عباسو از من تحویل بگیرین من این پسرو ببرم سریعاً به بیمارستان. عباس از جواد جدا میشه و سوار ماشین حاج رسول میشه آنها به مکان امن حاج رسول میرن که سارا توسکان بهش زنگ میزنه و میپرسه کجایی؟ عباس با کلافگی میگه فرار کردم سارا میپرسه چه جوری ردتونو زدن عباس میگه نمیدونم حتماً آدمای خودتون گند زدن سپس بهش یه آدرس دیگه میده که به اونجا بره اما عباس میگه من نمیام دیگه خودمم و خودم دارین با جون من بازی میکنین! سپس بعد از قطع تماس از حاج رسول میخواد تا با صفورا حرف بزنه حاج رسول میگه ریسکه نمیشه اما عباس میگه تو وضعیتهای بدتر از این بودیم واسه اینم یه راه حل پیدا میشه. هومن به شرکت رفته که میبینه تاج گل براش فرستادن برای عرض تسلیت از دست دادن زنش او به داخل میره که مهتاب بهش میگه تو رنگ و رو نداری اصلا چیزی خوردی از صبح؟ او میگه نه اصلا میل ندارم! مهتاب میگه اینجوری که نمیشه زنگ به رو نداری میخوای بگم یه چیزی واست سفارش بدن تا بخوری؟ هومن میگه نه اصلا چیزی نمیخورم مهتاب بهش پیشنهاد میده تا یه مدت برن خونه اون زندگی کنن اینجوری حال و هواشم عوض میشه و تنها نیست هومن قبول میکنه و راهی میشن.
حاج رسول پیش مینو میره و بهش میگه ازتون خواسته بودم که هرچی عباس گفت قبول کنین اما شما ازش مدرک خواستین درباره پژمان سپس پرونده ای بهش میده و میگه اینم تمام مدارکی که نشون میده عباس درباره پژمان راست میگفته مینو با دیدن اون پرونده به هم میریزه سپس با همدیگه به همراه صفورا به جایی میرن که عباس اونجاست. مینو به عباس میگه حق با تو بود ازت معذرت میخوام که حرفاتو باور نکردم سپس کمی هم صفورا با عباس حرف میزنه و بهش میگی خیالت راحت هرجور که شده سپهرو من پیدا میکنم و واست میارم نگران نباش. فردای آن روز عباس به اربیل میره وقتی از صابر و سیروان میفهمه که اسحاق در رفته به هم میریزه و عصبی میشه آنها بهش میگن که حق خروج از اینجا رو نداری باید همین جا بمونی. صابر بهش میگه پرونده ای پیدا شده از سارا توسکان میخوام برم ببینم اگه دندون گیره باهاشون معامله کنیم در ازای سپهر پرونده رو بدیم بهشون فقط دعا کن دندون گیر باشه تو هم از اینجا بیرون نیا هم برای جون خودت هم جون سپهر خطرناکه….
خلاصه داستان قسمت ۲۵ سریال رخنه
حاج رسول میره پیش رییس سازمان و بهش میگه حاج آقا اگه موافق باشین دیگه به خانواده دکتر ناصر و عباس حقیقتو بگیم دیگه وقتشه سپس بعد از گرفتن اجازه به طرف خانه مینو میره. اونجا مینو میپرسه چیشده حاج آقا؟ خبر بدی میخواین بگین؟ او میگه هم بد هم خوب فقط منتظر خانم عباس هستم تا تشریف بیارن. مینو میگه صفورا چرا؟ او میگه چیزی که میخوام بگم به ایشون هم ربط داره. صفورا از راه میرسه و میپرسه چیشده؟ خبری از ناصر شده؟ حاج رسول میگه ناصر گم نشده بود که بخواد خبری ازش بشه! اونا با تعجب میگن چی؟ یعنی چی؟ حاج رسول میگه همه چیز ساختگی بود تا سپهر به خطر نیوفته صفورا میگه چی؟ چه ربطی به سپهر من داره؟ حاج رسول میگه سرویس سپهر را گرفته بوده و از عباس خواسته بوده تا ناصرو بکشه تا پسرشو آزاد کنه عباس هم از اول قضیه را به من گفت و من در جریان بودم ما هم کاری کردیم که اونا باور کنن. صفورا به شدت نگران حال سپهر میشه و بهم میریزه ولی مینو بازم طلبکارانش به حاج رسول میگه شما میدونین چی به سر ما گذشته؟ شما دیدین ما چی کشیدیم بازم چیزی نگفتین!؟ حاج رسول میگه شرمنده احازه نداشتم و نمیشد بگم جون سپهر در خطر بود!
مینو با حاجی کی بحث میکنه که صفورا با عصبانیت میگه بسه دیگه تمومش کن الانم که حقیقتو فهمیدی بازم فقط خودت واسه خودت مهمی؟ درک نمیکنی قضیه رو؟ حاج رسول بهشون میگه ما باید سریعا برای ناصر مراسم بگیریم و شما بگین که جنازه رو دیدین و تأیید کردین که ناصر بوده تا سرویس خیالش راحت بشه از این قضیه! مینو میگه من تا خودم ناصرو نبینم حرفاتونو باور نمیکنم! عباس از اتاقش بیرون میره که همان موقع افراد سرویس میرن تو اتاق عباس و پشت قاب عکس اتاقش شنود کار میزارن جواد و حسام که اتاقو از دوربین میدیدن به مأموران خودشون میگه که برن تو اتاق افراد سرویس و اونجا میکروفن و دوربین کار بزارن یکیشون کارش تموم میشه و میره ولی اون یکی کارش طول میکشه که وقتی آنها به اتاق برمیگردن اونو میبینن مأمور که ظاهری مثل نیروهای خدمه داره میگه امری اگه ندارین من برم دیگه و میره. مینو و نورا با صفورا رفتن به خانه باباحاجی و اونجا ناصر را میبینن و خیالشون راحت میشه. حاجی دوباره بحث مراسمو وسط میکشه که مینو با گریه میره تو اتاقش ناصر دنبالش میره و بهش میگه چیشده؟
مینو میگه تو چطور تونستی این کارو با ما بکنی! تو اصلا میدونی چی به سر ما گذشت؟ ناصر میگه فکر کردی من حالم خوب بود همه چیز گل و بلبل بود؟ نه به خدا منم وضعم خوب نبود حالم کمتر از شماها نبود! ولی من دوتا زندگی دارم یه زندگی شخصی یه زندگی کاری که تسلطم رو زندگی کاریم دست خودم نیست! کاری نمیتونم بکنم سپس بهش میگه بیا رضایتتو بده تا مراسم بگیریم به خاطر سپهر! مینو میگه چی داری میگی؟ برم به نوید بگم داریم میریم مراسم پدرت؟ ناصر میگه خوب نگو! بزار از این ماجراها چیزی ندونه اصلا! مینو قبول میکنه و به حاجی میگه باید چیکار کنیم؟ او میگه بهتون میگیم باید چیکار کنین ولی فعلا کاری که باید بکنین اینه که هیچکی تأکید میکنم هیچکی نباید بفهمه و به کسی نگین! به نمیدم نگین چون بچه ست یهو از دهنش درمیره. ناصر سپس به محل کار مخفیش میره محمود بهش میگه شارژی بالاخره خانواده تو دیدی؟ او تأیید میکنه که محمود ازش میخواد یه نگاهی هم به اون آفرود جلوی در بندازه ناصر قبول میکنه و میگه به موقعش. صفورا به حاجی گفته که عباس میخواسته باهام حرف بزنه به ناهید زنگ زده بوده حاج رسول میگه من پیگیری میکنم. حاج رسول به عباس زنگ میزنه و بهش میگه این چه کاری بود که کردی؟ چرا زنگ زدی به ناهید خانم؟ عباس میگه من باید هرجورشده با صفورا حرف بزنم! حاجی میگه لازم نیست من خودم همه چیزو به خانواده ها گفتم عباس خیالش راحت میشه و حاجی میگه دیگه همچین کاری نکن! ردتو میزنن! جواد تو اداره پیش حاجی رفته و بهش میگه به احتمال زیاد نفوذی تو سازمان همین شیرزاد باشه چون هم این احسانو دستیار خودش کرده هم به تمام پرونده ها مسلطه! سپس به حاجی میگه اگه عباسو دستگیر کنه چی؟ حاجی میگه نباید این اتفاق بیوفته!…..
خلاصه داستان قسمت ۲۴ سریال رخنه
جواد مداری که محمود و الهه ساختن تو آزمایشگاه را برای ناصر برده که ناصر با دیدنش میگه خیلیم عالی سپس بهش یه لیست میده و میگه اینارو واسم تهیه کن بیار. عباس به مسافرخانه رسیده. سپس با دیدن تو اتاق بلند میگه من رسیدم از الان بگم تمام میکروفن ها و دوربیناتونو جمع میکنم از این به بعدم زیاد تو دست و بالم باشین از اینجا میرم فهمیدین؟ سپس شروع میکنه به گشتن میکروفن ها و دوربین ها. دو نفر از سرویس که تو همون مسافرخانه هستن دارن عباسو میبینن. عباس اولین میکروفن و دوربینو پیدا میکنه که یکی از اون آدم ها به اون یکی میگه رفت بیرون دوباره اتاقشو مجهز کنین. صفورا و باباحاجی به تهران رسیدن و به حاج رسول زنگ میزنن و ازش میخوان بیاد خونه تا باهاش حرف بزنن. اونا فایل صوتی را برای حاج رسول پخش میکنن و ازش میپرسن که این چیه؟ حاج رسول میگه نمیدونم به احتمال زیاد ساختگیه! باباحاجی میگه یعنی من با این موهای سفیدم گول میخورم؟ سپس حاجی میخواد بره که او مدام ازش میخواد هرچی میدونن بهش بگن سپهر کجاست اصلا؟ حاجی میگه نمیدونم! کاش میدونستم! او میپرسه ربط اینا چیه بهم؟ چرا همه باهم اتفاق افتاده! اما او میگه فقط صبر کنین و میره.
باباحاجی به صفورا میگه الان دیگه باید یه تصمیم بگیری اگه عباس شوهرتو ناصر هم برادرته! الان باید یه طرفو انتخاب کنی یا ما یا شوهرت! سپس میره پیش مینو تا باهاش حرف بزنه. او از مینو میخواد تا قبول کنه یه مراسم آبرومند واسه ناصر بگیرن او میگه تا جنازه شو نبینم نه! باباحاجی میگه اومدیمو هیچوقت پیداش نشد! مینو میگه تا ابد منتظر میمونم باباحاجی میگه باشه من میرم خونه خودم اونجا خودم عزاداری میکنم. مینو به خانه صفورا رفته و ازش گلگی میکنه که چرا به مادرش یه زنگ نمیزنه حالشو بپرسه صفورا میگه زنگ زدم چندبار جوابمو نداد! از دستم فکر کنم ناراحته، مینو میگه حق داره صفورا میگه من این وسط چه گناهی دارم؟ مینو میگه چه گناهی؟ اینکه همش داری از عباس طرفداری میکنی طرف اونو گرفتی! سپس دوباره بحث پژمانو وسط میکشه و میگه که همه اینا زیر سر عباسه اگه حقو به ما میدادی راضیش میکردی بیاد اینجا بهمون بگه که ناصر کجاست! آنها کمی باهم بحث میکنن که صفورا با کلافه گی میگه مینو بسه! یه لشکر مأمور دنبالشن نتونستن پیداش کنن گیرش بندازن بعد من چجوری میتونم؟! او میگه میتونی چون به تو زنگ میزنه میتونی بکشونیش اینجا تحویلش بدی!
صفورا میگه که من اگه میتونیم پیداش کنم سپهرمو پیدا میکردم! وا میگه سپهر؟ مگه گم شده؟ او میگه آره از وقتیکه فرستادمش قصرشیرین خبری ازش نیست رفتم اونجا خونه اش میدون جنگ بود! اگه تو یه گمشده داری من سه تا دارم! بفهم منو درک کن! اگه مثل تو گریه و زاری نمیکنم به این معنی نیست که نگران نیستم! مینو با کلافه گی از اونجا میره. شب مینو پیش نورا تو تراس میره و ازش میپرسه چرا نمیخوابی؟ او میگه زندگیمون ازهم پوشیده میگی چرا نمیخوابم؟ مینو ازش سراغ سپهرو میگیره که او میگه خبر ندارم گفتی قطع ارتباط کنم دیگه! مینو بهش میگه سپهر چند روزه گم شده و ازش خبری ندارن نورا جا میخوره و میگه چی؟ یعنی چی گم شده؟ مینو میگه ازش خبر ندارن دیگه خبری شد اطلاع بده و میره. فردای آن روز نورا میره پیش حاج رسول و میگه سپهر به گم شدن پدرم و عمو عباس ربط داره؟ او میگه نه چیشده؟ نورا میگه من با سپهر در ارتباطم ولی یه سوالاتی کرده من شک کردم بهش تازه دیشب مامانم گفت گم شده سپس پیامارو به حاج رسول نشون میده و حاجی میگه چند ساعتی تلفنت دست ما باشه او قبول میکنه. نگین زن هومن وقتی کسی تو خونه نوشین دستیار هومن نیست میره داخل.
وقتی به اتاق خواب میرسه با دیدن عکس دو نفره نوشین با شوهرش هومن حالش گرفته میشه و رو تخت میشینه سپس به قاب عکس نگاه میکنه. او چشمش به چمدانی میوفته که کنار اتاقه سپس چمدان را بار کرده و بعد از گشتن لباس و وسایلش، تو جیب کنار ۴تا پاسپورت از همان دختر میبینه با ظاهر و مشخصات مختلف او ازشون عکس میگیره و از خونه بیرون میزنه. هومن نوشین را به خانه میرسونه. وقتی نوشین به خونه میره با نشونه هایی که تو خونه گذاشته بود متوجه میشه کسی وارد خونه اش شده سپس میره از تو لپتاپ دوربین مدار بسته را چک میکنه و با دیدن نگین اونجا که از پاسپورت هاش عکس گرفته و فهمیده ریگی به کفشش داره سریعا به یکی از افراد سرویس تو تهران خبر میده. نگین پیش منشی شرکت هومن رفته بیرون و بهش عکسارو نشون میده هومن بهش زنگ میزنه و میگه بیا خونه باهم حرف بزنیم نگین وقتی میرسه به خونه پدرش میگه خواستی بیا اینجا و وقتی از ماشین پیاده میشه یه موتوری از کنارش رد میشه و محکم سرشو تو ماشین میکوبه و بعد از برداشتن کیفش از اونجا میره…
خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال رخنه
آنها انفجاری انجام میدن تا بتونن عباسو فراری بدن ولی عباس مقدم موفق میشه از دست همه شون فرار کنه. او ردیاب سرویس را از تو دستش خارج میکنه. سارا وقتی نمیتونه رد عباسو بزنه به اسحاق میگه عباس فرار کرد ولی نه فقط از نیروهای ایرانی منم ردشو گم کردم! ردیابی در آورده. اسحاق میگه صبر کن خودش زنگ میزنه. عباس خودشو میرسونه به خونه سپهر که بابا حاجی و صفورا را میبینه و جا میخوره. باباحاجی سرزنشش میکنه و میگه من دوتا بچه داشتم جفتشو ازم گرفتی چی میخوای بگی؟ و به صفورا میگه به خدا من کاری نکردم! صفورا میگه چجوری حرفتو باور کنم؟ تو به من دروغ گفتی! گفتی پسرم حالش خوبه ولی کو؟ کجاست؟ ببین خونه اش به چه روزی افتاده بوده! گچ دستشو که خونیه ببین! چه بلایی سر سپهر من اومده؟ عباس میگه سپهر حالش خوبه خیالت راحت نگفتم که نگران نشی سپس بهش میگه الان باید برم دنبال سپهر صفورا فایل صوتی که واسش فرستادنو براش میزاره گوش بده و میگه اینو چی میگی؟ تو چجوری تونستی این کارو با برادرم بکنی؟ عباس میگه اینا پاپوشه همش ساختگیه میخوان منو تو دردسر بندازن من الان باید برم سریع اومدم همه چیزو واست تعریف میکنم صفورا میگه اگه میخواستی بری چرا اومدی؟ عباس میگه اومدم تا بهت بگم من بی کناهم کاری نکردم تا با خیال راحت برم.
باباحاجی به مأمورین زنگ زده اونا اومدن به دم در و در میزنن تا درو باز کنن عباس میگه اگه بگی نرو میمونم نمیرم صفورا بهش مقداری پول میده و میگه اینارو داشته باش و ازش میخواد بره، عباس سریعا فرار میکنه و در حیاط پشتی میره. بعد از چند لحظه باباحاجی درو باز میکنه و میگه از در پشتی رفت. احسان نظری عباس مقدم را تعقیب میکنه و دنبالش میدونه که عباس موفق میشه از دستشون فرار کنه. احسان نظری به شیرزاد خبر میده و او به خانه سپهر میاد. شیرزاد بهشون میگه چرا درو باز نکردین؟ گذاشتین فرار کنه؟باباحاجی میگه این چه حرفیه آخه؟ نمیزاشت درو بازکنیم وگرنه من که خودم بهتون زنگ زده بودم! شیرزاد میگه بازم خبری شد سریع بهمون خبر بدین و میرن. عباس تو جاده سوار یه ماشینه که از تلفنو راننده وقتی تنهاست تو ماشین استفاده میکنه و به حسام رنگ میزنه او سریع به حاجی وصل میکنه. حاج رسول از عباس میپرسه تو کجایی؟ چرا تو جاده ای؟ عباس میگه فرار کردم از دست اونا داشتن منو با خودشون میبردن حاجی میگه از کجا ردتو زدن؟ عباس میگه مثل شما، شما ردیاب تو دندونم گذاشتین اونا زیر دوستم تو دستم!
عباس میگه دنبالمن حاجی! حاجی بهش میگه میتونی بری کرمانشاه؟ برو به این آدرس منم میام اونجا عباس قبول میکنه و راهی میشه. دکتر ناصر با محمود حرف میزنه و میگه ببین محمود این نقشه تکمیل شده ولی نمیشه اینجا ساختش خیلی زمان میبره باید بره تو آزمایشگاه ساخته بشه محمود میگه چجوری؟ اونسری هم با حاج رسول تونستم برم! ناصر میگه باهاش حرف بزن اوکیش کنه. محمود موقع رفتن سوئیچ ماشینو به ناصر میده و میگه اجازه تست ماشینم حاج رسول داد خواستی یه تستش بکن و میره. او به کمک حاج رسول با الهه شبانه تو آزمایشگاه مداری که دکتر ناصر نقشه شو کشیده بود را میسازن و میزارن تو جعبه تا بهش بدن. عباس به سارا زنگ میزنه که او میگه چرا ردیابی درآوردی؟ عباس میگه بدم میاد کسی منو بپاد سارا بهش یه لوکیشن میده و میگه برو اونجا چیزهایی که بازم داری تا بری سمت تهران اونجاست بردار. نوید پسر ناصر بیتابیه پدرشو میکنه و مینو آرومش میکنه و میگه یکم طول میکشه بابا برگرده چیزی نشده زود میاد و گریه اش میگیره. حاجی پیش عباس اومده و باهم حرف میزنن.
عباس بهش میگه که ازم خواستن برم تهران تا یه پروژه دیگه ام واسشون انجام بدم حاجی میگه به احتمال زیاد از تو میخوان استفاده کنن واسه انفجار. دست منصور عبدی تی ان تیه! ولی معلوم نیست کجارو میخوان بتروکنن! عباس میگه اینا بهم آدرس یه مسافرخانه دادن تو ناصرخسرو من اونجا برم چجوری برم اربیل؟ یه کاری بکن حاجی! حاج رسول بهش میگه با همین بلیطی که سارا واست گرفته برگرد تهران و یکراست برو همین مسافرخانه منم الان برمیگردم تهران. خیالت راحت قبل از رفتنت به اونجا ادم میزارم و همه چیزو فراهم میکنم واست بازیو تا اینجا آوردم خودمم پیش میبرم از اینجا و خیالت راحت باشه سپس بهش یه موبایل و خودکار میده و میگه با این موبایل باهم در ارتباطیم اون خودکارم توش دوربینه رفتی تو اتاق مسافرخانه کار بزار تا تصویر تو اتاقتم داشته باشیم عباس قبول میکنه سپس همدیگرو بغل میکنن و حاجی بهش میگه مواظب خودت باش و میره. آدم های حاج رسول کم کم وارد مسافرخانه میشن تا قبل از رسیدن عباس به اونجا مستقر بشن.
خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال رخنه
جواد به اتاق آی سی یو میره که خلیل اونجا بستریه و بهش میگه خوب منصور عبدی میدونی چرا این بلارو سرت آورده؟ او اظهار بی اطلاعی میکنه جواد هرچی باهاش حرف میزنه درباره عبدی او میگه من نمیفهمم چی دارین میگین جواد میگه رعنا وفائی را میشناسی؟ او میگه بله همسرمه البته بود جدا شدیم، جواد میگه ایشون باهامون همکاری میکردن و از همه چیز خبر داریم لازم نیست انکار کنی از تمام سفرها به اربیل و کارهایی که کردی خبر دارم خلیل میگه میشه همسرمو ببینم؟ رعنا پیش خلیل میره و او ازش میپرسه چرا رعنا؟ چرا همچین کاری کردی؟ تو واقعا باهاشون همکاری کردی؟ رعنا میگه آره مجبور بودم به خاطر بچه هام. خلیل بهش میگه الان شاید آخرین باری باشه که منو میبینی ولی اینو میخوام بدونی که من همیشه دوست داشتم و هنوزم دارم من فریبارو نیاوردم تو زندگیم که جای تورو بگیره خواستم تورو نجات بدم به جای تو این کارهارو بکنه! رعنا یه نفر دیگر را هم مثل من بدبخت کنی؟ من کم بودم؟ سپس بعد از کمی حرف زدن از اتاق بیرون میاد. او با جواد حرف میزنه و میگه انگار تو اون کیف یه بمب بوده که داشتن روش کار میکردن و میساختنش ولی اینکه کی و کجارو میخوان ببرن رو هوا نمیدونست.
جواد میگه میدونه داره دروغ میگه مگه میشه ندونه! رعنا میگه نه راست میگه نمیدونه من میشناسمش جواد قبول میکنه و رعنا از اونجا میره. سارا توسکان پیش اسحاق میره و میگه خوب چیکار کنیم؟ خلیل تو بیمارستان بستریه ولی فریبا مرده اسحاق میپرسه کیف کجاست؟ او میگه دست منصور عبدی اسحاق میگه خوبه و میره که یه نفر میره پیش سارا و میگه اسحاق داره چیکار میکنه؟ چرا خودش رفت با عباس ملاقات کرد؟ سارا میگه نمیدونم ولی لحظه آخری عباس داشت منو تحت تأثیر میزاشت میگفت انگار از قبل همدیگرو میشناختن چیکار کنیم؟ او میگه هیچی بسپارش به خودم. همان کسی که توسط مهتاب قادری تهدید شده بود میره پیش دکتر شمس و شرکت هومن را که اون بهش سفارش کرده بود را به دکتر شمس معرفی میکنه و میگه از همه رقمش کمتر بود شمس قبول میکنه و میگه خوبه باهاشون صحبت کن بگو هرچی سریعتر میخوایم قطعاتو کی میتونن تحویل بدن اگه همون موعدی بود که ما میخوایم قراردادو ببند او قبول میکنه و میره. او به شرکت هومن میره و بعد از بستن قرارداد یه کیف پر از دلار بهشون میده و میگه بقیه اش هم موقع تحویل قطعات هومن قبول میکنه.
سپس هومن بعد از گرفتن کیف پول میره تو ماشین پیش نوشین و بهش میگه تموم شد! قراردادو بستیم اینم پول مهتاب که خوشحال شده میگه بریم شرکت هومن میگه جشن نگیریم؟ اون زن میگه با این همه پول کجا بریم آخه؟ هومن میگه خوب بریم خونه تو او قبول میکنه و راهی میشن. زن هومن اونارو از تو ماشین خودش زیر نظر داره و تعقیبشون میکنه سپس میبینه باهم میرن تو یه خونه اما کاری نمیکنه و از اونجا میره. الهه تو آزمایشگاه از حامد میشنوه که قراره به زودی قطعات وارداتی به دستشون برسه و پروژه استارت بخوره و موشک پرتاب بشه الهه نگران میشه و سریع از اونجا میره به طرف محل پنهان دکتر ناصر و به آنها میگه خبرو ناصر عصبی شده و میگه سریع به حاج رسول زنگ بزنین بیاد محمود میگه حالت خوبه؟ نمیدونی اینجا آنتن نمیده؟ سپس میخواد بره بیرون که محمود جلوشو میگیره و میگه بسپارش به من سپس به الهه میگه بره به حاج رسول خبر بده بیاد. او میره و به حاج رسول زنگ میزنه . حاجی به اونجا میاد و دکتر بهش میگه تنها راهش اینه برین با دکتر شمس حرف بزنین و کمی مهلت بگیرین ازش این موشک پرتاب بشه اگه هرکدوم از قطعات درست نباشه حاصل دسترنج همه ی اون بچه ها به فنا میره!
حتج رسول میگه تو به کارت برس مگه از اول قرار این نبود هر کدومتون کار خودتونو بکنین؟ تو هم کارتو بکن من قول میدم یه ساعت مونده باشه به پرتاب موشک جلوی این کارو بگیرم و قطعه را عوض کنیم دکتر میگه مگه به این راحتیه؟ رسول میگه به من بسپار بگو چی میخوای فقط دکتر به محمود میگه میری تو اتاق من تمام نقشه های منو برمیداری میاری. آنها باهم میرن و تمام نقشه هایی که ناصر خواسته بود را میارن واسش سپس ازش میخواد که مبادا به خانواده اش خبری چیزی بده ناصر میگه اونا خانواده منن! حاجی میگه عوضش میدونی خودت جات امنه خانواده ات جاشون امنه ولی عباس و سپهر تو دهن شیرن! به اونا رحم کن نصر میپرسه عباس کجاست؟ همان موقع عباس تو ماشین شیرزاد در حال برگشت به تهران هستن که تو راه سعی میکنه ازش بازجویی کنه و بفهمه که به کمک کی فرار کرده و وقتی رفته چرا برگشته!؟ عباس هیچی نمیگه، بعد از کمی جلو رفتن افراد اسحاق و سارا توسکان با یه نیسان آبی جلوی راه را میبندن و یه نفر به طرفشون آر پی جی نشونه میگیره….
خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال رخنه
عباس ازش میپرسه پسرم کجاست؟ او میگه پیر شدی! عباس میگه بهت میگم پسرم کجاست؟ او میگه من مثل تو نیستم داغ پسرتو نمیزارم رو دلت عباس میگه داغ پسر چیه دیگه؟ اسحاق خاطره ای از گذشته را بهش میگه که عباس میگه خودت پسرتو انداختی تو خطر! مشکلت با منه پسرمو ول کن بره با من هرکاری میخوای بکنی بکن! اسحاق میگه من اهل تلافی نیستم ولی گردش روزگاره دیگه برگشته خورده بهت! اسحاق میگه برمیگردی میری تهران اونجا یه عملیات دیگه انجام میدی و تکلیف جنازه ناصرو هم مشخص میکنی بعد پسرت صحیح و سالم میاد پیشت عباس میگه باید اول با پسرم حرف بزنم بعد آنها به سپهر زنگ میزنن سپس عباس بهش میگه نترسی پسرما من به زودی برمیگردونمت خونه اینا هیچ غلطی نمیتونن بکنن! سارا توسکان سریع گوشیو ازش میگیره و عباس بهش میگه این اسحاق من میشناسمش قبلا تو ایران تشکیلات داشت منهدم کردم الان داره تلافی میکنه داره موضوع شخصیو با کاری قاطی میکنه واستون خیلی بد میشه! سارا عصبی میشه و سیلی تو صورتش میزنه سپس یه نفر بهش دارویی تزریق میکنه. صابر به حاجی زنگ میزنه و میگه الان خیلی وقته عباس لوکیشنش تغییر نمیکنه چیکار کنیم حاجی؟ او میگه سریع برین اونجا عباسو نجات بدین بکشینش بیرون!
صفورا با پدرش به خانه سپهر تو منطقه سربازیش میرن اما هرچی زنگ میزنن کسی درو باز نمیکنه که آنها میرن سمت مدرسه و میگن شاید اونجاست اما وقتی به اونجا هم میرن بهش میگن که سپهر چند روزه که اصلا مدرسه نیومده! آنها نگران میشن و به داخل میرن. اونجا بهشون میگن که ما به آقا عباس هم گفتیم که از سپهر خبری نیست چند روزه! صفورا جا میخوره و میگه عباس بهم گفت که سپهرو دیده! پدرش میگه خوب معلومه دخترم بهت دروغ گفته دیگه! صفورا بهم میریزه و به خودش میگه عباس داری چیکار میکنی؟! همان موقع براش پیام صوتی میاد که صفورا با باز کردنش میبینه همون فایل صوتی هستش که عباس اعتراف میکنه به منحرف کردن ماشین تو سد صفورا بهم میریزه. سپس با اومدن پدرش میگه بریم دنبال کلید ساز تا در خونه سپهرو باز کنه و میرن. آنها با کلیدساز به اونجا میرن که وقتی در باز میشه میرن داخل و صفورا میبینه اونجا بهم ریخته ست سپس لباسی خونی اونجا میبینن که صفورا میترسه و میگه چه بلایی سر بچه من اومده؟ سپس به پدرش میگه سریع زنگ بزن پلیس تا ببینم پسرم کجاست؟! و گریه میکنه.
سارا عباس را که بیهوش کردن گذاشته پشت یه کامیون و بهش میگه آدرسی میده تا اونجا بره. لوکیشن عباس تغییر میکنه و صابر به حاجی میگه بالاخره لوکیشنش تغییر کرد حاجی میگه کجا داره میره؟ صابر میگه دارن میرن سمت مرزهای ایران حاجی میگه شما همونجا باشین. دکتر ناصر حسابی تو خودشه که ناراحته و محمود ازش میپرسه چیشده؟ ناصر میگه این وضعیت اصلا خوب نیست! محمود میگه بالاخره به خونه ات برمیگردی کنار خانواده ات خیالت راحت میشه و نفسی راحت میکشی صبر کن! ناصر میگه نگران مینوام! میترسم نتونه دوام بیاره سپس به محمود میگه تو میتونی یجوری به مینو بگی که من حالم خوبه زنده ام تا خیالش راحت بشه؟ محمود میگه دیوونه شدی؟ اینهمه حاجی اصرار کرد به هیچکی نگیم! ناصر میگه مینو هیچکیه؟ زنمه! تریلی حامل عباس میخواد از ایست بازرسی رد بسه که عباس را پیدا میکنن و میبرن به داخل پاسگاه. جواد سریع به حاجی خبر میده و میگه شیرزاد میخواد شخصا بره تحویلش بگیره! حاجی به احسان میگه عباس تا برسه به مرز ایران میگیرنش! سپس میخوان نقشه بکشن که حاجی میگه من میرم با قاضی پرونده حرف میزنم تا حکمو بشکونه جواد میگه نمیشه حاجی! شیرزاد شک میکنه و میگه چیشده چرا حکم شکسته! تو دردسر میوفتیم! شما بسپارش به من عباس بیاد تو مرز ایران من فراریش میدم! اون با من!
خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال رخنه
احسان نظری میره دنبال عباس و بهش میگه یادته منو اخراج کردی؟ اون کارو اون موقع کردی که منو از سرت باز کنی که به کارات ادامه بدی ولی کور خوندی! مینو رفته به جلوی در دادگاه که حاج رسول با دیدنش میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ مینو میگه اومد دادگاه حاجی میگه بدون مجوز که نمیزارن بیاین داخل! مینو میگه اگه منم که میام داخل. تو مسیر بردن عباس به دادگاه دوتا ماشین از جلو و پشت به ماشین میزنن و راننده های اون ماشین ها که گردن کلفت هستن با احسان نظری دعواشون میشه و عباس از فرصت استفاده میکنه و میخواد با اون میخ تو دهنش دستبندو باز کنه که همان موقع صابر کنارش میشینه و میگه نترس منو حاج رسول فرستاده تا بیام کمکت جواد هم تو کوچه پایینی منتظرته سپس دستبند را باز میکنه با کلید و عباس را راهی میکنه. احسان نظری از دعوا دور میشه و وقتی به داخل ماشین نگاه میکنه میبینه عباس نیست و فرار کرده. عباس میره ترک جواد میشینه و حرکت میکنند. شیرزاد در سالن دادگاه با زالی منتظر احسان نظری هستند که عباس را بیاره زالی ازش میپرسه چرا انقدر دیر کردن؟ شیرزاد میگه نمیدونم الانا دیگه باید برسن همان موقع احسان نظری به شیرزاد زنگ میزنه و میگه که عباس مقدم فرار کرده شیرزاد جا میخوره و به زالی این خبرو میده و از دادگاه بیرون میرن.
مینو که اونجا منتظر بوده از حاج رسول میپرسه که چی شده؟ مگه دادگاه نباید الان شروع بشه! حاجی به پیام تو گوشیش نگاه میکنه که جواد براش پیام زده که حل شد حاج رسول خیالش راحت میشه و به مینو میگه نه تشکیل نمیشه مینو دلیلشو میپرسه که حاجی بهش میگه عباس مقدم فرار کرده. مینو جا میخوره. حاج رسول به محل دفتر پنهانیش میره و آنجا منتظر جواد میمونه وقتی آنها از راه میرسند عباس او را در آغوش میگیره و ازش میپرسه که این چه کاری بود انجام دادین؟ هم خودتو هم بچهها را به خطر انداختی! حاج رسول میگه الان وقت این حرفا نیست برو به باجه تلفن عمومی و بهشون زنگ بزن عباس میگه اونا حرفمو باور نمیکنن که حاج رسول میگه خودت یه دروغی سرهم کن اصلاً راستشو بگو که فرار کردی و بازداشت بودی. آنها به داخل میرند و جواد به عباس لباسی میده تا لباسشو عوض کنه. او به همراه جواد به باجه تلفن عمومی میره و اونجا بهشون زنگ میزنه. آنها ازش میپرسند که چرا انقدر دیر زنگ زدی؟ عباس میگه بازداشت بودم نگو که خبر نداری که باور نمیکنم سارا ازش میپرسه چه جوری آزادت کردن؟ عباس میگه آزادم نکردن تو راه دادگاه فرار کردم سپس بهش میگه من باید پسرمو ببینم کجا بهم تحویلش میدین؟
سارا میگه باید بیای اربیل عباس میگه من میگم همه دنبال منن تو میگی بیا اربیل؟! چه جوری میتونم بیام؟ سارا میگه دو ساعت دیگه بهم زنگ بزن راهشو واست جور میکنیم. احسان که حرفهای آنها را شنود میکرده به حاج رسول خبر میده. حاج رسول بهشون میگه سریعاً هم برای عباس هم برای صابر پاسپورت و بلیط تهیه کنین و رو به صابر میگه تو هم همراه عباس میری. شیرزاد به همراه احسان نظری به خانه عباس میرن و آنجارو میگردند که صفورا و پدرش ازش میپرسن چه خبره؟ دنبال چی میگردین؟ شیرزاد میگه عباس کجاست؟! نیومده اینجا اصلاً! صفورا میپرسه مگه آزاد شده؟ شیرزاد میگه تو راه دادگاه فرار کرده اگه ریگی به کفش نداشت چرا باید فرار میکرد!؟ و باهاشون صحبت میکنه که اگه زنگ زد یا اومد خونه سریعاً بهش خبر بدن و از ملاقاتمونم نه به عباس نه به حاج رسول چیزی نگن و از آنجا میرن. پدر صفورا ازش میپرسه که خبری اصلاً ازش نداری؟ بهت زنگ نزده؟ صفورا میگه نه پدرش میگه اگه اینا راست بگن دیگه نمیزارم باهاش یک دقیقه هم زندگی کنی! صفورا میگه خیالت راحت عباس همچین کاری نمیکنه.
مینو به آنجا میاد و بعد از داد و بیداد کردن میپرسه که عباس کجاست؟ صفورا میگه نمیدونم دست از سرم بردار منم درک کن مینو میگه مگه تو منو درک میکنی که من درکت کنم؟ و بعد از کمی بگو مگو کردن از اونجا میره. پیک موتوری سر یه قرار برای عباس پیتزا آورده عباس پیتزا را با خودش میبره به محل امن حاج رسول. زیر پیتزا پاسپورت عباس به همراه کمی دلار و بلیط هستش و بهش میگه که صابر هم همراهت میاد عباس میگه خودم میرفتم دیگه مزاحمشون نمیشدم حاج رسول میگه نمیدونیم قصدشون چیه صابر هم باید باهات بیاد، عباس قبول میکنه. آنها به اربیل میرن. در هتل عباس با سارا توسکان قرار میزاره گارسون به سر میز آنها میره و شنودی هم زیر میزشون کار میزاره. عباس از پسرش میپرسه که سارا بهش میگه میریم تو اتاقت چک میشی بعد میریم پیش پسرت او قبول میکنه. صابر که حرفاشونو میشنیده سریع به تیم خبر میده که برای چند لحظه ردیاب تو دندونه عباس را غیر فعال کنن. آنها عباس را چک میکنند و میبینند تمیزه سپس راهی میشن. عباس را با بستن چشم و دستاش به داخل اتاقی انداختند که وقتی چشماشو باز میکنند او با دیدن فردی جا میخوره و میگه اسحاق.! اسحاق بهش میگه چقدر پیر شدی….
خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال رخنه
الهه با پدرش سر میز صبحانه نشسته و محمود باهاش حرف میزنه و میگه چرا تو خودتی؟ الهه میگه نمیدونم با حامد چیکار کنم میتونم اصلا ببخشمش یا نه! محمود بهش میگه چرا ازش فرار میکنی؟ بهش نزدیک شو باهاش حرف بزن با دوری کردن و فرار کردن که چیزی درست نمیشه باید باهاش حرف بزنی تا بشناسیش بلدش بشی! مشخصه که هنوز همدیگرو کامل نشناختین! الهه قبول میکنه و وقتی میخواد بره سرکار میبینه حامد جلوی دره سپس سوار ماشینش میشه. حامد میگه کجا بریم؟ الهه میگه معلومه دیگه شرکت پس کجا میخوای بری؟ حامد میگه گفتم شاید موافق باشی بریم جایی بشینیم درباره خودمون و مشکلاتمون صحبت کنیم بعد برسونمت سر کار الهه بهش میگه تا رسیدن به شرکت زمان کافی داریم برای حرف زدن میتونیم تو مسیر هم حرف بزنیم. بعد از چند دقیقه الهه وقتی میبینه او اصلاً حرف نمیزنه بهش میگه اگه نمیخوای صحبت کنی من همین جا پیاده میشم!
حامد بهش میگه میدونم اشتباه کردم فقط فکر میکردم جایگاه دکتر مهرآور موقعیت خوبیه واسم الهه میگه با قیمت فروختن پدر من و خنده تلخی میکنه. حامد بهش میگه من با پدر صحبت کردم ازش معذرت خواستم و گفتم که قبول دارم کار اشتباهی کردم ایشون هم منو بخشیدن بیا دوباره شروع کنیم سپس ازش میخواد داشبورد ماشین را باز کنه الهه جعبه ای تو داشبورد میبینه که با باز کردنش میفهمه حامد واسش یه انگشتر خریده حامد بهش میگه به مناسبت اولین قهر و آشتیمون الهه انگشتر را در دستش میکنه که حامد میگه پس بخشیدی و به هم لبخند میزنن. حاج رسول پیش قاضی پرونده عباس رفته و ازش میخواد تا بهش یه قرار ملاقات با همسرش بده قاضی میگه نمیشه ممنوع الملاقاته با این مدارکی که هستش چه جوری میتونم حکم را بشکونم؟ حاج رسول بهش میگه خودش اعتراف کرده؟ نه! سپس با اصرارهای مداوم موفق میشه حکم ملاقات را بگیره. او با جواد به نمایشگاه دستاوردهای فناوری و علمی میرن. دکتر شمس مصاحبه میکنه و نسبت به سوالهای خبرنگارها درباره دکتر مهرآور جواب سربالا میده که هنوز خبری نیست وقتی خبری بشه از رسانهها مطلعتون میکنیم.
بعد از مصاحبه حاجی پیش شیرزاد میره و بهش حکم را نشون میده شیرزاد ناچاراً قبول میکنه و به حاج رسول میگه خودم یه نفر را میفرستم بره دنبالش و ببرتش پیش عباس. سپس تو یه موقعیت به احسان نظری زنگ میزنه و میگه میری دنبال خانم عباس مقدم و میبریش پیش عباس تمام حواستو جمع کن که کسی تعقیبتون نکنه و گوشیشو هم خاموش کنه و کاملاً بازرسی بشه که ردیابی چیزی باهاش نباشه. مینو به داروخانه میره که جواد اونجا به عنوان تکنسین داروخانه داروهاشو آماده میکنه و بهش میگه حواستو جمع کن یه نفر امروز میاد دنبالت تا ببرتت برای ملاقات با عباس وقتی رفتی خونه داروها رو گذاشتی یه سری دکمه برات تو پلاستیک گذاشتم که توش ردیابه دکمههای مانتوتو با اونا عوض میکنی و قبل از برگشتن به خونه دکمهها رو میندازی دور نباید با اونا برگردی به خونه چون ردتو میزنن حرفاتم شنود میشه به عباس چیزی نگو. حاجی پیش ناصر میره و مصاحبه دکتر شمس را بهش نشون میده ناصر میگه چشم منو دور دیده دور برداشته سپس ازش میپرسه از عباس چه خبر حاجی میگه بازداشته دکتر ناصر میخنده و میگه اینم از این، خبر بد دیگه چی داری واسم؟ حاجی بهش میگه دکتر شمس جلوی پروژتو گرفته و کارگاه تعطیله اما تو نگران نباش هرچی لازم داشته باشی واست میارم همین جا و کاراتو ادامه میدی همان موقع در باز میشه و محمود به همراه دخترش الهه پیش دکتر میرن ناصر با دیدن آنها خوشحال میشه و آنها هم وقتی میفهمند ناصر زنده است خوشحال میشن و خدا را شکر میکنند.
صفورا پیش عباس میره ولی حرفی نمیزنه عباس بهش میگه چرا هیچ حرفی نمیزنی؟ سرم داد بزن فحش بده ولی ساکت نمون! من کاری نکردم صفورا میگه من نمیتونم تنهایی از پسش بر نمیام میخوام برم پیش سپهر بیارمش پیش خودم حداقل یه نفر باشه حواسش بهم باشه عباس میگه نمیخواد الکی بری بهم اعتماد کن من کاری نکردم مدرکی ندارن تا سه روز دیگه آزاد میشم میام پیشت. صفورا بعد از ملاقات میره پیش مینو اما او درو باز نمیکنه پدرش پایین میاد و باهاش حرف میزنه و میگه حال مینو بده بهتره برگردی خونه صفورا ازش میخواد تا با او برگرده پدرش قبول میکنه. حاجی به اونجا اومده و به صفورا میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ دکمهها رو انداختین دور؟ ردتونو بزنن واسه همه خیلی بد میشه بدون اونا برین خونه. سپس خودش به خانه ناصر میره و به مینو میگه بهتره به فکر مراسم باشیم خبری از ناصر نیست وجب به وجب سد را گشتیم اما پیداش نکردیم. آنها به هم میریزند و مینو میگه تا جنازشو نبینم باورم نمیشه که مرده اگه مراسمی هم بگیریم با هر خبرنگاری که بخوام حرف میزنم و میگم که دروغه و با گریه به اتاقش میره. عباس به سلولش برگشته و روی تخت دراز کشیده تا بخوابه و جوری که از تو دوربین کسی متوجه نشه میخی از کنار تخت در میاره و زیر زبونش پنهانش میکنه. حاج رسول با احسان و صابر و جواد برنامه فرار عباس را تو راه دادگاه میریزند….
خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال رخنه
سارا توسکان در کردستان عراق منطقه اربیل با یه خبرنگار در کافه رستوران قرار گذاشته وقتی پیشش میره فایل صوتی گزارش را به همراه فیلم به خبرنگار میده به همراه تیتر و متنی که باید بنویسه. سپس ازش میپرسه چقدر طول میکشه فیلم همه جا پخش بشه؟ خبرنگار میگه فوقش نیم ساعت سارا توسکان بهش میگه پس شروع کن و مبلغ پولی را بهش میده. تو خونه مادر مینو همه نگرانن و هنوز خبری از ناصر و عباس ندارند نورا برایش لینک خبری میاد که با دیدن اون کلیپ با مضمون این خبر که ماشین حامل دانشمند سرشناس و به نام ایران در سد ماهون غرق شده و خبری از این دکتر برجسته نیست کسی هنوز نمیدونه که فقط یه تصادف بوده یا ترور و در انتهای کلیپ برای سلامتی دکتر دعا میکنه که مینو باز هم عباس را مقصر میدونه و صفورا هم از طرفی نگران حال برادرشه که نمیدونه کجاست هستش و از طرفی نگران شوهرش که نمیدونه چه بلایی سرش میاد و الان کجاست! او سریعاً به طرف اداره میره و با حاجی صحبت میکنه حاجی بهش میگه هنوز خودمم خبر ندارم عباس کجاست الان میخوام برم به سمت سد صفورا ازش میخواد که اگر میشه همراهش بره.
اما حاجی بهش میگه الان حال همسر دکتر خیلی بده بهتره شما اونجا نباشین چون عباس دستگیر شده از چشم عباس میبینه شما به طرف خانه برین هر خبری شد بهتون سریعاً اطلاع میدم. صفورا با حالی پریشان به طرف خانه راهی میشه و گریه میکنه. دوستش با شنیدن خبر بهش زنگ میزنه و سریعاً پیشش میره. جواد در اداره پیش احسان میره و با کلافگی و عصبانیت ازش میپرسه تو خبر برگشتن من را به صوفی دادی؟ میدونی الان چیکار کردی؟ احسان که از چیزی خبر نداره فایل صوتی گزارش سارا توسکان را برایش میزاره و ترجمه میکنه و میگه حق با صابر بود جواد با عصبانیت از اونجا میره. حکم بازرسی خانه عباس صادر میشه. صفورا با دوستش به خانهاش رفته و او سعی میکنه صفورا را آرام کنه صفورا ازش میپرسه نمیخوای بپرسی برادرم کیه؟ عباس شوهرم کیه و چیکارست؟ او میگه به من ربطی نداره اگه بخوای میگی صفورا میگه الان که خبر پخش شده و همه فهمیدن لزومی نداره پنهان کنم برادرم دانشمند و عباس محافظش بود الان با ناپدید شدن برادرم عباس را هم بازداشت کردن و گرفتند الان از هیچ کدومشون خبر ندارم دوستش سعی میکنه آرومش کنه و میگه همه چی درست میشه غصه نخور.
زنگ آیفون به صدا در میاد که دوستش ازش میپرسه اینا کین؟ صفورا میگه نمیدونم باز کن درو بیان داخل. مامورین به داخل میان و شروع میکنند به گشتن خانه اما چیزی پیدا نمیکنند و از آنجا میرن. حاج رسول به دفتر شیرزاد رفته و هرچی منتظر میمونه تا او بیاد و باهاش صحبت کنه شیرزاد سر نمیرسه سپس منشی شیرزاد بهش زنگ میزنه و شیرزاد به حاجی میگه امروز نمیرسم بیام معطل میشین برین. جواد به دفتر کار حاجی میره و فایل صوتی گزارش سارا توسکان را براش میزاره و او گوش میده جواد میگه صابر و احسان این فایلو به شیرزاد دادن و باعث شدند که عباس گیر بیفته حاجی کلافه میشه و بهش میگه جفتشونو بیار پیشم. مینو در خانه مادرش با کلافگی بهشون میگه هنوزم نمیخواین باور کنین؟ من از اول گفتم عباس آدم مطمئنی نیست نورا بهش میگه هنوز که چیزی مشخص نیست مینو میگه دیگه باید چی مشخص باشهگ انقدر از قاتل پدرت دفاع نکن سپس ازش میخواد تا حاضر بشه و به خانه خودشون برن مادرش بهش میگه نوید خوابه بزار اینجا باشه تا چیزی نفهمه شما برین.
جواد به دنبال احسان و صابر صوفی میره و بهشون میگه باید با هم تا یه جایی بریم آنها میپرسند کجا؟ جواد میگه دنبالم فقط بیاین. آنها با همدیگه به داخل دفتر مخفی در یک خانه مسکونی میرن که احسان و صابر جا میخورند و بهشون میگن اینجا کجاست؟ جواد میگه حاجی باهاتون کار داره اما فعلاً صابر تو برو داخل صابر به داخل میره و به حاجی میگه اینجا کجاست؟ حاج رسول بهش میگه اینجا دفتر مخفی کار منه یک سری از تصمیمات و عملیات ها اینجا تصویب میشه صابر میگه مثل عملیات ترور دکتر مهرآور؟ حاجی میگه آره سپس به صابر میگه فقط ازت میخوام یک ساعت باهام بریم یه جایی و برگردیم بعدش دیگه به سوالات جواب میدم اگه موافق هستی موبایلتو بذار روی میز و بریم. آنها راهی میشوند و به یک خانهای امن میرن که چندین محافظ از اونجا محافظت میکنه وقتی وارد یه اتاق میشن میبینند که دکتر مهراور آنجاست و زنده است آنها شوکه میشن و میگن اینجا چه خبره؟
حاج رسول بهش میگه دکتر زنده است الان خیالتون راحت شد و ازشون میخواد برن بیرون و با دکتر صحبت میکنه. او بهش میگه اینا رو چرا آوردی؟ ازت خواستم محمود ایمانی و دخترش الهه را بیارین! حاجی میگه مجبور شدم اونارم به موقعش میارم و میره. سپس حاجی با آنها دعوا میکنه و بهشون میگه پسر عباس مقدم و گروگان گرفتن و ازش خواستن که یه بلایی سر دکتر بیاره وگرنه بچهشو میکشن من و دکتر از این قضیه خبر داشتیم و همه اینا حساب شده بود که عباس بره دنبال پسرش اما شما کاری کردین که الان نمیدونیم عباس کجاست! صابر میگه چرا از ما مخفی کردین؟ حداقل به شیرزاد میگفتین! حاجی میگه به هیچکس هیچی نمیگین هنوز نفوذی بین ما هست شنبه من با قاضی پرونده حرف میزنم اگه تونستم عباسو آزاد کنم که هیچی اگه نتونستم تو راه دادگاه باید فراریش بدیم تا بره دنبال پسرش و از اونجا میره….
خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال رخنه
صوفی به همراه یه نفر به اربیل رفتن تا محل قرار خلیل را بازرسی کنه. خلیل تو هتل به رستوران میره تا غذا بخوره. یه نفر از طرف جواد به اتاق خلیل میره و اونجارو میگرده. او یه کیف پر از دلار پیدا میکنه و ازش عکس میگیره سپس برای جواد میفرسته. حسام به حاجی میگه تاریخ برگشت خلیل مشخص شده بلیط گرفته، حاجی میگه برای جواد هم بلیط بگیر برگرده ولی واسه صابر نه بزار اونجا بمونه. حسام به صابر صوفی زنگ میزنه و بهش میگه که حاجی گفت واسه تو بلیط نگیرم اونجا بمونی فعلا صابر میگه بدون اینکه حاجی بفهمه واسه منم بگیر سپس بهش میگه ولش کن نمیخواد خودتو دخالت نده خودم درستش میکنم. مینو در خانه با نوید و نورا در حال آماده سازی تدارکات جشن تولد هستند مینو به خاطر حرفهایی که عباس درباره پژمان بهش گفته ذهنش درگیره و عصبانیه و به هر چیزی گیر میده وقتی ناصر حاضر میشه تا با عباس بره دنبال بابا حاجی مینو پیشش میره و ازش میپرسه که عباس هم میاد به این جشن تولد یا نه؟ ناصر میگه گمون نمیکنم ولی اگر یک درصد هم اومد ازت میخوام به خاطر جشن تولد نورا خودتو کنترل کنی و چیزی نگی مینو میگه یعنی تو جشن تولد دخترمم باید حرص بخورم؟
سپس ناصر میره. پرواز خلیل و جواد به مقصد تهران رو زمین میشینه جواد به حاجی زنگ میزنه و میگه الان چیکار کنم؟ حاجی بهش میگه تو برگرد بیا اینجا بچهها خلیلو زیر نظر دارند. عباس و حاجی تو بیمارستان منتظر به هوش اومدن مهرداد هستند حاجی به عباس میگه شیرزاد منتظره تا مهرداد به هوش بیاد و باهاش صحبت کنه اگه اعترافات اونو بشنوه حکم بازداشت تو قطعیه. مهرداد به هوش میاد و عباس به حاجی میگه الان چیکار کنیم؟ حاجی بهش میگه همین جا منتظر باش تا قبل از شیرزاد با مهرداد حرف بزنی و ازش بخوای تا به کسی چیزی نگه عباس بهش میگه حداقل ۲۴ ساعت برام زمان بخر حاجی میگه تو بگو ۴ ساعت از دست من خارجه و میره. عباس به دنبال ناصر رفته و با همدیگه به جاده دماوند به سمت خانه بابا حاجی میرن. شیرزاد و زالی میرن سراغ مهرداد و باهاش صحبت میکنند مهرداد قضیه تو بیمارستان و تعقیب کردنش که فهمید رفت پای باجه تلفن عمومی را بهشون میگه زالی و شیرزاد به اداره برمیگردند تا حکم دستگیری عباس را بگیرند. وقتی به اداره میرسن زالی از بچهها میپرسه که عباس مقدم کجاست؟
آنها بهش میگن که نمیدونیم رفت بیرون بدون تیم پشتیبانی هم رفت زالی به هم میریزه و به حسام میگه که سریعا رد عباس مقدمو بزن هرچی زنگ میزنم جواب نمیده و بیسیم هم از رده خارجه! آدم کش سرویس به اطراف سد ماهون رفته و اونجا با کوادکوپتر سد را زیر نظر داره تا ببینه عباس واقعاً ناصر را تو سد میندازه یا نه. عباس با ناصر تو جاده دماوند هستند عباس به ناصر میگه میخوام یه چیزی الان بهت بگم ولی ازت خواهش میکنم نه پیشو بگیری نه بپرسی چی بوده و چی شده و بهم اعتماد کنی. ناصر قبول میکنه و عباس بهش میگه دیشب که مینو اومد خونمون تمام چیزهایی که باید میدونست را بهش گفتم برای اینکه خودمو تبرئه کنم و بدونه که من تو مرگ پژمان هیچ تقصیری نداشتم اما مینو نمیخواد که باور کنه و باور نکرد ولی ازت خواهش میکنم که به حرمت دوستی ۳۰، ۴۰ سالمون حرفمو باور کنی و بدونی که من تو مرگ پژمان هیچ تقصیری نداشتم. ناصر چیزی نمیگه و با گذاشتن هندزفری تو گوشش چشماشو میبنده و استراحت میکنه.
مینو با بچههاش به خانه مادرش رفته صفورا به اونجا میره که مینو وقتی درو براش باز میکنه به هم میریزه و به مادرش میگه دوست جون جونیت اومد مادر مینو از صفورا حسابی پذیرایی میکنه و بهش میگه خیلی نامردی خیلی وقته نیومدی خونه ام و ازش بابت چادری که دوخته تشکر میکنه. عباس وقتی به پل سد ماهون میرسه با نگرانی به ناصر نگاه میکنه و یک دفعه فرمون را میچرخونه و ماشین تو سد میافته. آدم کش سرویس با کوادکوپتر این صحنه را میبینه و از آن طرف سارا توسکان از اربیل هم این صحنه را میبینه و پیام صوتی میفرسته که امروز ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر ماشین حامل دکتر ناصر مهرآور توسط عباس مقدم تو سد ماهون غرق شد. حسام که آنها را شنود میکرده این گزارش را میشنود و سریعاً به شیرزاد و زالی این پیام را میده تا گوش کنند آنها جا میخورند و همگی به موقعیت عباس مقدم راهی میشن حاجی پیش عباس میره و بهش میگه تا شیرزاد و بقیه نیومدن سریعاً از اینجا برو عباس میگه زالی پس چی؟ حاجی میگه بسپار به من تو برو همان موقع ماشین شیرزاد و صوفی از راه میرسند و جلوی عباس مقدم را میگیرند…..
خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال رخنه
مینو به عباس میگه مادرم مهین خانم برای نورا تولد گرفته و شمارو هم میخواد دعوت کنه میخوام ببینم چجوری روت میشه که بیای اصلا میتونی بیای تو خونه کسی که پسرشو کشتی؟ عباس عصبی میشه و میگه بس کن مینو تو خجالت نمیکشی از چیزی که نمیدونی مدام درباره اش حرف میزنی و تهمت میزنی؟ مینو میگه تو خودت داغ عزیز زیاد دیدی میدونی چه زجر و دردی داره چند ساله منو تو این زجر گذاشتی و درم نمیاری! اگه تو نکشتی خوب هرچی میدونی بهم بگو! عباس میگه نمیتونم بگم! مینو میگه پس شکم حقیقت داره که سکوت میکنی آره؟ عباس عصبی میشه و میگه مگه منو مقصر نمیدونی؟ خوب برو شکایت کن منو بنداز تو زندان چرا این کارو نمیکنی؟ مینو میگه از هر راهی وارد میشم به بن بست میخورم! تو اون دوستات تمام مدارکو پا کردین تا ردی چیزی به جا نمونه! من حق دارم بدونم چه بلایی سر داداشم اومده که یکم از سنگینی این غم کم بشه! صفورا میاد و میگه عباس اگه چیزی نمیدونی بگو عباس میگه نمیتونم بگم اصرار نکنین! مینو و صفورا ازش خواهش میکنن تا هرچی میدونه بگه صفورا میگه اگه از کسی داری طرفداری میکنی و ازش مواظبت میکنی بسه! بگو و خودتو راحت کن! عباس میگه مطمئنین طاقت شنیدنشو دارین؟ مینو میگه آره بگو. عباس میگه من اون موقع ها رو یه پرونده کار میکردم که خیلی حساس بود که فهمیدم پژمان هم تو اون پرونده دست داره.
مینو میگه پرونده تو چه ربطی به پژمان داره! اون یه مترجم ساده بود! عباس میگه پژمان جاسوسی میکرده صفورا و مینو جا میخورن و مینو میگه میفهمی داری چی میگی؟ داری چه تهمتی میزنی؟ عباس میگه حقیقتو میخواین بشنوین چه فایده وقتی باورش نمیکنین؟ سپس ادامه میده که اون موقع ها درسته ناصر هنوز معروف نبود جایگاه مهمی نداشت ولی با ناصر جاهای مهمی میرفت از همونجاها به سرویس وصل شده بود منم وقتی فهمیدم تمام تلاشمو کردم که راهشو از اونا جدا کنم ولی نشد ازش خواستم باهامون همکاری کنه تا واسش عفو بگیرم قبول کرد چندباری باهم ملاقات کردیم و بهمون اطلاعات داد تا اینکه سر یه قرار ملاقات جنازه شو دیدم مینو میگه پژمان همچین کاری نمیکنه داری دروغ میگی! عباس میگه آره خودش بود نمیکرد ولی معلوم نیست با چی تهدیدش کرده بودن! مینو با حالی داغون میره. فردای آن روز سر میز صبحانه صفورا حالش بد میشه و فکر میکنه به خاطر ناصر پژمان باهاش ازدواج کرده بوده که عباس میگه نه بعد از ازدواجتون تو اون سفری که به دبی داشت با سرویس همکاریشو شروع کرد سپس آرومش میکنه. عباس ناصر را به محل کارش میرسونه که ازعباس میپرسه دیشب ماجرا چی بود که مینو مثل مرده ها اومد خونه؟ عباس میگه چی میخواستی باشه؟ همون حرف ها، همون تهمت ها همون دعواها حرفاشو زد که چرا اومدم سر خاک پژمان تولد نورا میایم یا نه بعدشم از خونه زد بیرون.
دکتر ناصر از حاج رسول کمک خواسته تا محمود ایمانی باهاش کار کنه بودن ثبت اسمش در جایی اون هم نامه ی همکاری محمود را برای ناصر میاره و او خوشحال میشه سپس تشکر میکنه. صوفی با رعنا قرار میزاره و بهش هارد قرمز را میده و میگه این هاردیه که خلیل دنبالشه میری بهش میدی و میگی که تو خونه طلوعی پیداش کردی کارتم تموم میشه تو خونه خانم طلوعی. رعنا میگه منو میفرسته دوباره اربیل با سارا تورکان حرف بزنم! صوفی میگه خوب میری ما مراقبتیم مثل همیشه میری و میای. عباس به باجه تلفن عمومی میره و به سرویس زنگ میزنه و میگه رعنا به رستوران پیش خلیل میره و هارد را بهش میده و خلیل میگه که آفرین رعنا میپرسه کی باید برم اربیل؟ او میگه نمیخواد اینبار خودم میرم از اولم نباید تورو قاطی این کارها میکردم! رعنا میپرسه کی از هم جدا میشیم؟
خلیل میگه خودت پیگیر کارهاش باش سپس میپرسه مطمئنی؟ نمیخوای بیشتر فکر کنی؟ رعنا میگه بگم نه بازم کتکم میزنی؟ و از اونجا میره. حسام به نیروهای حفاظت میگه که خلیل خودش قرار بره اربیل سر قرار با سارا توسکان یه مختصاتی هم واسشون ارسال شده سمت دماونده و یه پیام که نوشته پنجشنبه ساعت ۱ ظهر! حاجی میگه کارمون سخت شد که میخواد خودش بره یه بلیطم واسه جواد بگیر که بره اونجا. صوفی میره به دم در خانه طلوعی و بهش میکه که دیگه رعنا خانم نمیاد اینجا تموم شد کارش طلوعی تشکر میکنه و میگه ممنون خداروشکر. خلیل به اربیل رفته و با سارا توسکان ملاقات میکنه و بهش میگه من نمیخوام دیگه ادامه بدم، بهم گفتین همکاری کوتاه مدتیه و طولانی نمیشه الان ۴ ساله که داره کش پیدا میکنه! من دیگه خسته شدم نمیخوام این کارو بکنم میخوام زندگی کنم! سارا میگه کار کردی پولشو گرفتی! و سر ادامه همکاری باهم حرف میزنن و سارا ازش میخواد کمی دیگه صبر کنه خلیل میگه تا کی؟ وقتی منو دستگیر و اعدامم کردن؟ و باهم بحث میکنن که مأمورین حفاظت با شنود داخل موبایل خلیل صداهاشونو میشنون….
خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال رخنه
الهه با پدرش از خانه بیرون میان تا جایی برن که حامد از دور سلام میکنه و ازشون میخواد اجازه بده اونارو برسونن الهه پیش حامد میره و تو ماشین میشینه. ولی وقتی میخواد روشن کنه الهه میگه روشن نکن لازم نیست برسونی مارو اومدم اینجا نه واسه رسوندن واسه اینکه نمیخواستم مثل بچه ها از هم فرار کنیم خواستم مثل دوتا آدم بالغ حرف بزنیم. حامد میگه باشه حرف بزنیم الهه میگه ازت میخوام بهم فرصت بدی تا بیشتر درباره خودمون فکر کنم حامد میگه به چی فکر کنی؟ چی داری میگی؟ ببین واسه یه مسئله کوچیک چیکار داری میکنی و چقدر داری بزرگش میکنی! الهه میگه مشکل همینجاست که تو مشکلو کوچیک میبینی! من دارم الان یه حامدی میبینم که اینجوری نبود و واسم تازگی داره! یه حامد خودخواه و جاه طلب که واسه رسیدن به هدفش هر کاری میکنه! حامد عصبی میشه و میگه الان داری رسما به من توهین میکنی! الهه میگه نسبت به توهین و خیانتی که تو در حق من کردی این هیچیه حامد میگه الان میگی چیکار کنم؟ من قبول دارم اشتباه کردم معذرت میخوام الان چیکار کنم؟ الهه میگه یه مدت منو تنها بزار و میره. صوفی با خانم طلوعی تو ماشین قرار میزاره و بهش عکس های مهتاب قادری را نشونش میده و ازش میپرسه میشناسیش؟
خانم طلوعی تأیید میکنه و میگه این همونیه که به عماد نزدیک شده بود! ولی چیزی درباره اش نمیدونم! سپس قبل از رفتنش میپرسه رعنا وفائی چقدر باید بمونه خونه ام؟ امنیت ندارم! صوفی میگه دو سه روز. نوشین که همان مهتاب قادری هست به فردی به نام هومن تماس میگیره و باهاش یه جا قرار میزاره. هومن میگه بعد از این همه وقت اومدی که چی؟ نوشین میگه واسه خاطرات این شهر دلم تنگ شده بود تمام خاطراتم با تو وقتی میگم دلم واسه خاطرات و این شهر تنگ شده یعنی در واقع واسه تو دلم تنگ شده. سپس باهم کمی صحبت میکنن و هومن میگه که بعد از این همه وقت اومدی تا منو به خاطر ازدواج اجباریم منو مقصر بدونی؟ تو یهو بدون هیچ خبری رفتی! نوشین میگه آره رفتم چون پدرت منو فرستاد که برم چون به ازدواج ما راضی نمیشد اینو خودتم میدونی! هومن میگه آره ولی اگه میگفتی منم میومدم باهات! نوشین میگه پدرت به فکر همه جا بوده منو تهدید میکرد. هومن میگه چه تهدیدی؟ نوشین میپرسه چه فرقی میکنه؟ هومن باکلافگی میگه مهمه نمیتونی بعد از سالها بیای یه چیزی بگی ذهن منو بریزی بهم دوباره بری! سپس بعد از کمی حرف زدن هومن میرسونتش به هتل.
صوفی با رعنا قرار میزاره و بهش میگه این شارژر را بگیر و ببره با خودت گوشی خلیلو میزنی بهش از گوشی زنگ میزنی به من تا روی گوشیش ردیاب و شنود نصب بشه رعنا قبول میکنه. عباس و ناصر به سر خاک پژمان میرن که سالگردشه. اونجا عباس جلو نمیره و دور وایساده که مادر مینو میره پیشش و ازش میخواد بیاد جلو مینو حرص میخوره. رعنا وقتی به خونه میره صدای گریه های بچه هاشو میشنوه که میره سریع پیششون و میپرسه چیشده؟ اونا بهش میگن که پدرشون کتک زده رعنا دلداریشون میده و با عصبانیت به در حموم میزنه و سرش داد میزنه که چرا دست روی بچه هاش بلند کرده! سپس بهش میگه اگه یه بار دیگه انجام بدی اول تورو میکشم بعدشم خودمو! او گوشیشو سریع برمیداره و به شارژر وصل میکنه وسط وصل شدن فریبا زنگ میزنه که اتصال قطع میشه رعنا رد تماس میکنه تا ارتباط گرفتنشون ۱۰۰٪ بشه و بعد از اتمام کار سریع میزاره سر جاش و میره پیش بچه هاش. نوشین از هتل بیرون میاد که به هومن میگه تو اینجا چیکار میکنی؟
هومن میگه آخرین بار سر قرار شام نیومدی و رفتی یه شام بهم بدهکار بودی نمیخوای قرضتو بدی؟ نوشین قبول میکنه و میگه باشه بریم. سر شام هومن بهش میگه از وقتی دیدمت همش خاطرات اون موقع ها یادم میاد و ازش میخواد تا برنگرده آلمان نوشین میگه اینجا چیکار کنم؟ من زندگیم اونجاست کارم کلی بدهی دارم اونجا! هومن میگه بمون بهم فرصت بده از زنم جدا میشم من خوشبخت نیستم میخوام دیگه زندگی کنم بدهیاتو هم خودم میدم نوشین میگه من همچین چیزی ازت خواستم؟ مدیونی همچین فکری بکنی حتی ٪. هومن میگه نه چرا باید فکرم نم؟ نوشین میگه یادت نیست پدرت منو به چی متهم کرد؟ که برای پولات کیسه دوختم؟ هومن هرچی بهش میگه او قبول نمیکنه و میگه این قضیه رو کش نده نشدنیه! نوشین بعد از هومن میره پیش رامین او بهش میگه نوشین برگرد او میپرسه کجا؟ چرا؟ رامین میگه پیش خانواده ات من نمیتونم باهات ازدواج کنم زن و بچه دارم. نوشین میگه بعد از ۸ ماه الان تازه داری بهم میگی؟ خجالت نکشیدی انقدر بهم دروغ گفتی؟ رامین گریه میکنه و میگه اونجوری که تو فکر میکنی نیست! نوشین میگه دیگه نمیخوام ببینمت و از ماشین پیاده میشه و میره. عباس وقتی به خانه برمیگرده صفورا بهش میگه مهمون داری عباس میگه کیه؟ و وقتی میره تو سالن میبینه مینو منتظرشه….
خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال رخنه
خانم طلوعی به صوفی زنگ میزنه و میگه من یه حدسی میزنم اونم اینکه امکان داره اون هارد تو مغازه برادر شوهرم عماد خسروی باشه و آدرس اون مغازه را میده. صابر صوفی میره پیش یکی از مأمورین به نام حسام و ازش میخواد باهم برن به مغازه اما جواد میگه اون کار زیاد داره خودم باهات میام. سپس به مغازه میرن و از دور اونجارو زیر نظر دارن تا بعد از بسته شدن مغازه با لباس مأمورین شهرداری برن داخل. تو اون فاصله زمانی جواد با صوفی حرف میزنه و ازش میخواد تا تو کارهایی که بهش مربوط نیست دخالت نکنه چون قبلا خودش این کارو کرده و باعث شده نتیجه عکس بده سپس میپرسه حاجی خبر داره اینجاییم؟ صوفی میگه نه با مسئولیت خودم این کارو میکنیم من دارم میرم اگه میای بیا و میره. او هارد را پیدا میکنه ولی آژیر مغازه به صدا در میاد و جواد سریع با گرفتن هارد از اونجا میره که پلیس ها میرسن و صوفی را با خودشون میبرن. جواد به حاجی زنگ میزنه و ماجرارو میگه حاجی اول سرزنشش میکنه که چرا من خبر ندارم! با اجازه کی رفتین؟ جواد میگه خود صوفی خیلی اصرار داشت و گفت با مسئولیت خودم میریم سپس حاجی به جواد میگه ببر هاردو پیش حسام تا کارهاشو بکنه جواد میگه صوفی چی میشه؟ او میگه بزار یه شب تو بازداشتگاه باشه واسش خوبه.
آقای زالی به عباس زنگ میزنه و میگه کجایی؟ او میگه پیش مهرداد زالی حال مهردادو میپرسه که او میگه هنوز فرقی نکرده همونجوریه! زالی میگه بیا باهات کار دارم باید حرف بزنیم. عباس میره پیش زالی و او ازش میپرسه سپهر کجاست؟ او میگه نمیدونم زالی میگه که سرویس به سپهر نزدیک شده و ردیاب گذاشتن تو ماشین میفهمی یعنی چی؟ الانم که غیبش زده! عباس میگه سپهر فرار نکرده! زالی میگه پس کجاست؟ یعنی نرفتی بگردی دنبالش؟ عباس میگه مسئله برمیگرده به مسائل شخصی زالی میگه مسئله چیه؟ او میگه دارم میگم شخصیه! زالی میگه این دیگه شخصی نیست مسئله سپهر حفاظتی شده میفهمی؟ عباس میگه اینارو ول کن میخوای چیکار کنی با من؟ زالی میگه سرویس بهت نزدیک شده میدونی که چی میشه؟ تعلیق میشی از کار عباس با ناراحتی میگه دارین اشتباه میکنین! زالی ازش اسلحه شو میگیره و عباس میره. وقتی به خانه برمیگرده صفورا ازش میپرسه چیشده؟ دیدم اسلحه ات هم نیاورده بودی!
عباس میگه گذاشتم تو اداره چند روزی مرخصی گرفتم صفورا میگه چطور؟ تو این چند سال یه لحظه ناصر تنها نزاشتی! پس ناصر چی میشه؟ عباس میگه بچه ها مراقبشن صفورا ازش میخواد واقعیتو بگه عباس میگه راسیتش نگران حال مهردادم قبلا یه تصادفی کرده بود خوب بود حالش امروز یهو بد سد افتاد رو زمین میگن خونریزی مغزی داره نمیدونم چجوری به زنش بگم اونم بارداره وضعیتش خطرناکه! صفورا ازش میخواد زودتر بگه چون باید زنش خبردار بشه. تو اداره حسام اطلاعاتی که از هارد قرمز به دست آورده را برای حاجی نقل میکنه و عکس هایی از مهتاب قادری نشون میده که عماد با اون تو اربیل ملاقات میکرده. مهتاب تو قالب فردی به نام نوشین وارد ایران شده و فردی به اسم رامین رفته دنبالش و نوشین بهش میگه که من به خاطر تو فقط اومدم ایران. آقای زالی به فردی به اسم جمال صفوی میگه که سر تیم محافظت از دکتر ناصر دیگه تویی و دستیارت مصطفی الهیه، جمال از زالی میپرسه مگه ایشونو عباس مقدم از دستیاری نزاشتش کنار؟ زالی میگه عباس هیچکیو به جزء مهرداد قبول نداره تو برو به کارت برس.
سپس ناصر میخواد بره که زالی جمال را میبره پیشش تا محافظ جدید را ببینه ناصر میگه عباس مقدم کجاست؟ او میگه از امروز ایشون سر تیم محافظت از شماست نمیتونم دلیلشو بگم ناصر میگه باشه منم محافظ نمیخوام و بدن محافظ میره که جمال سریع بیسیم میزنه و میگه برین دنبال دکتر. دکتر شمس فهمیده که محمود ایمانی داره بدون مجوز با ناصر کار میکنه و میگه به ناصر که یا نامه میزنی که قانونی با مجوز بیاد یا کار تعطیله و میره. ناصر میخواد بره آزمایشگاه که جمال را میبینه با گروهش و میگه چرا اینجایین؟ نمیخوامتون! عباس به جمال زنگ میرنه و او تلفنو به ناصر میده عباس ازش میخواد همکاری کنه ناصر میگه فقط امروز اونم به خاطر عباس فقط و راه میوفتن. الهه با پدرش قطعه را آزمایش میکنن که میبینن درست عمل میکنه و خوشحال میشن ناصر میره پیش محمود و بهش میگه شمس فهمیده او میگه نمیدونم با حفاظت حرف بزن درستش کن و میره. الهه نامزدش حامد میاد دنبالش و تو مسیر الهه میفهمه که حامد به شمس گفته که پدرش داره باهاشون کار میکنه الهه ناراحت و از ماشین پیاده میشه و با گریه میره خونه و اونجا به پدرش میگه. شیرزاد و زالی تمام سعیشونو میکنن تا ناصر جمال را بپذیره ولی قبول نمیکنه به شیرزاد زنگ میزنن و دستور میدن که عباس برگرده….
خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال رخنه
صفورا با عباس دوباره حرف میزنه و میگه اگه چیزی هست باشه به من نگو ولی به مینو بگو! زن و بچه اش حق دارن که بدونن چه بلایی داره سرشون میاد! بگو خودتو راحت کن! عباس میگه باشه به وقتش صفورا میگه تا الان واسه کارت هیچی نگفتی ولی الان پای خانواده ات وسطه! عباس میگه باشه و میره دنبال دکتر ناصر. جلوی در خانه ناصر همکار مهرداد ویش عباس میره و میگه دیشب صوفی اومد با مهرداد حرف زد وقتی هم که برگشت پایگاه مهرداد بهم ریخته بود از حوزه من دور بود نتونستم بشنوم چی میگفتن! عباس میگه باشه تو برو. ناصر وقتی به دفتر کارش تو شرکت صنایع الکترونیک میره میبینه از زیر در اتاقش یه نامه و روزنامه به داخل رد کردن که به محض خوندنش سریع به الهه آسمانی زنگ میزنه اما او جواب نمیده و از شرکت رفته. ناصر عصبی میشه و میره پیش پدر الهه محمود و میگه مگه قرار نبود این قطعه را باهم بسازیم؟ بیا این از استعفا نامه دخترت اینم از مصاحبه دکتر با خبرنگارها! این رسم رفاقت نبود و با عصبانیت و دلخوری میره. صوفی با مأمور میره به خانه طلوعی و اونو به رعنا وفایی صدا میزنه و میگه شما شوهرت با اون رستوران و درآمدش نیازی نیست اینجا کار کنین!
رعنا جا خورده و میگه شما مأموری؟ او میگه خودت اولین بار که منو دیدی فهمیدی مأمورم با این پرونده بری دادگاه خوب نیست اصلا ولی اگه به من کمک کنی میتونم کاری کنم واست و باهم میرن حرف بزنن. او میپرسه دنبال چی میگشتی؟ او میگه بهم گفت یه هارد قرمز نمیدونم چی به چیه. صوفی میپرسه چرا میرفتی اربیل؟ او میگه میرفتم از سارا توکان به کیف میگرفتم نمیدونم خلیل باهاش چیکار میکرد! صوفی میگه تو کیف چی بود؟ او میگه لپ تاپ و تبلت و گوشی! سپس بهش یه گوشی میده مثل گوشی خودش و میگه با این گوشی خیلی آب هم خورد بهم خبر میدی شماره ام توشه. سپس به طلوعی میگه رعنا وفائی یه مدت باید اینجا کار کنه واسه همکاری با ما نگران نباشید بچه های ما ازتون مراقبت میکنن. محمود به خانه پیش الهه میره و میگه چرا استعفاء دادی؟ و سرزنشش میکنه الهه میگه که خودتون خوب میدونین چقدر این کار واسم مهمه و دوست دارم توش باشم و چقدر واسش زحمت کشیدم ولی، محمود میگه ولی نداره اگه اینجوریه پس حاضر شو بریم سرکار خودمم بهت کمک میکنم و میره که الهه خوشحال میشه.
آنها پیش ناصر تو آزمایشگاه میرن که نصر به الهه میگه چیشد؟ شما که استعفاء دادین؟ محمود میگه اگه مشکلت اینه؟ سپس جلوی خودش پاره میکنه و میگه تموم شد نادیده بگیر! ناصر میگه من ازت کمک نمیخوام برین به سلامت الهه میره که محمود باهاش حرف میزنه و میگه الان وقت قهر کردن نیست! ناصر باهاش کمی بحث میکنه و میگه من و الهه این همه التماست کردیم چیشد که یهو قبول کردی؟ محمود میگه مهم اینه الان اینجام ولی دوتا شرط دارم یکی اینکه اسمم هیچ جا نوشته نمیشه و به صورت غیر رسمی باهاتون همکاری میکنم یکیم اینکه رفاقتمو زیر سوال نبر سپس کارشو شروع میکنه. صوفی میره پیش حاج رسول و بهش ماجرای رعنا را میگه و ادامه میده که دوتا از وسایل اتاق خلیل تو رستورانو از تو عکسش در آوردیم و خریدیم که روش شنود و دوربین نصب میشه و رعنا وفائی میره جابه جا میکنه وسایلو باهم تا به داخل اتاق خلیل دسترسی داشته باشیم. صوفی میره پیش رعنا و بهش گلدان ها و قاب عکسو میده و میگه میری تو اتاق خلیل اینارو با اونا عوض میکنی و از اونجا بیرون میای.
رعنا میگه ولی من چجوری برم تو اتاقش؟ همیشه اونجاست! صوفی میگه ما کمکت میکنیم. رعنا به رستوران میره و اونجا به صندوقدار که میدونه با خلیل رابطه داره میگه من به زودی میخوام ازش طلاق بگیرم ولی عصبیه نکن وگرنه میشه عاقبتت مثل کبودی های روی صورت من. دو نفر تو رستوران دعوا را میندازن و مدیریتو میخوان که خلیل میاد بیرون و رعنا میره داخل و وسایلو باهم عوض میکنه و بعد از انجام کار از اتاق بیرون میاد. صوفی با مهرداد به اتاق آقای شیرزاد میرن و اونجا صوفی ماجرای ردیاب تو آویز ماشینو بهش میگه و ادامه میده که به عباس مقدم شک داره چون تو بیمارستان با تلفن عمومی داشت آدرس بیمارستانو میداد به کسی و همه ی این آدرسا که لو میره احتمالا زیر سر عباس مقدمه! شیرزاد میگه مدرک داری؟ او عکس های عباس را تو مسافرخانه نشون میده. مهرداد به داخل اتاق میره تا شهادت بده که حالش بد میشه و رو زمین میوفته. به بیمارستان میبرنش و دکتر میگه خونریزی مغزی کرده به خاطر تصادفی که قبلا داشته. عباس به اونجا میره و نگران حال مهرداده. شیرزاد میره پیش حاج رسول و بهش ماجرارو میگه شیرزاد قبول نمیکنه حرفاشو و گزارشی مینویسه برای زالی تا تیم حفاظت ناصر را عوض کنن. از طرفی حاجی پیش عباس رفته و میگه دیر یا زود این شیرزاد حکم تعلیقتو میگیره همان موقع برای عباس پیامی میاد که ۹ روز فقط فرصت داری!….
خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال رخنه
ناصر مسموم شده و او را به بیمارستان بردن و تحت نظر پزشک هستش. نورا به بیرون از اتاق میره و به سپهر پیام میده و حالشو میپرسه او بهش پیام میده و نورا با پیام صوتی باهاش حرف میزنه سپهر ازش میپرسه صدای بلندگو کجاست؟ او میگه حال بابام بد شده آوردیمش بیمارستان سپس ازش میخواد حداقل با پیام صوتی باهاش حرف بزنه که صداشو بشنوه اما سپهر میگه نمیتونم جاییم که نمیشه نورا میگه تو کجایی که نمیتونی پیام صوتی بدی؟ اصلا کی میای تهران؟ سپهر با پیام جوابشو میده نورا از شلوغ بودن بیمارستان میگه. دکتر شمس با شیرزاد تو حیاط بیمارستان حرف میزنه و میگه من خیلی دکتر ناصر دوست دارم و واسش احترام قائلم ولی بعضی وقتا یه کارهایی میکنه که واقعا درست نیست شیرزاد میگه مثلا؟ دکت شمس میگه الان یه پروژه ای شروع کرده که الکی داره وقتشه هدر میره و منم با تلاش دارم سعی میکنم که اینو پروژه هارو باهم ببرم جلو! عباس از تلفن عمومی داره با یه نفر حرف میزنه و آدرس اتاق دکتر ناصر را میده صوفی ازش میپرسه کسی قراره بیاد؟ عباس میگه خواهر دکتر ناصر میخواد بیاد عیادت برادرش صوفی میگه بهتر نبود با گوشی شخصی زنگ میزدید!
عباس میگه تلفنم شارژ نداشت سپس به مهرداد میگه برو شارژرمو از تو ماشین بیار هنوز نرفته که تلفنش زنگ میخوره که صوفی به عباس نگاه میکنه عباس تلفنو قطع میکنه و به مهرداد میگه برو بیار دیگه و میره. صوفی میگه اینجا امن نیست باید دکترو سریع منتقل کنیم عباس میگه لازم نیست بیمارستان امنه کی گفته اینجا امن نیست؟ خیلیم امنه این مسیری که قراره دکترو ببریم امن نیست! پاکسازی نشده و من فقط از آقای زالی مافوقم دستور میگیرم! زالی همان موقع میاد و صوفی میگه بیا اینم از مافوقت و ماجرارو بهش میگه در آخر صوفی میگه به من هیچ ربطی نداره اینجا امن نیست هر لحظه امکان داره بریزن اینجا هر اتفاقی بیوفته مقصرش خود شماهایین! زالی به عباس میگه دکترو منتقل کنین عباس با کلافگی قبول میکنه. آدم کش گروگانگیرها به بیمارستان اومده و اونجا با پوشیدن روپوش دکتری میخواد بره به اتاق دکتر که بهش پیام میدن و میگن که بیمارستان امن نیست سریع بزن بیرون او سریعا از بیمارستان خارج میشه. صوفی به عباس شک کرده و میره. بعد از مدتی به صوفی خبر میدن که عباس واست جلسه ترتیب داده باید ی جواب پس بدی.
تو جلسه صوفی به حاج رسول میگه به من اطلاع دادن که بیمارستان امن نیست منم سریعا خواستم که دکتر را منتقل کنن اونجا بیمارستان بود اگه پاشون به داخل کشیده میشد برای مردم هم خطرناک بود! حاج رسول سرزنشش میکنه و میگه تو نباید این کارو میکردی باید هرکاری که میخوای بکنی اول به من بگی! حفاظت اطلاعات چه ربطی به حفاظت شخصی داره که دخالت میکنین؟ عباس واسه چی استخدام شده پس! حفاظت کار اونه! سپس صوفی میگه که یه نفر با تلفن عمومی آدرس بیمارستانو داشت برای یه نفر بازگو میکرد حاجی میگه کی بود؟ او میگه نمیدونم صداش غریبه بود نشناختم! حاجی دستور میده تا برن فیلم دوربین های مدار بسته را جمع کنن تا ببینن کی بوده. صوفی میره با مهرداد حرف میزنه و میگه که به عباس شک دارم او میگه این محاله و قبول نمیکنه که صوفی میگه خودت دیدی داشت آدرسو با تلفن عمومی میگفت به یکی بعدشم گفت گوشیم خاموشه ولی زنگ خورد! مهرداد قبول نمیکنه ولی بهم میریزه. وقتی پیش عباس میره او بهش میگه صوفی به من شک کرده آره؟
الان میخواد با کشیدن تو به سمت خودش علیه من آدم جمع کنه! مهرداد میگه من چجوری میتونم جرأت کنم به شما شک کنم! عباس میگه میکنی چون خودم بهت آموزش دادم ولی من که گفتم اونجا با زنم حرف میزدم! بعدشم نگفتم گوشیم خاموش شده گفتم شارژش کمه! سپس از مهرداد میپرسه چشه او میگه هیچی نگران حال خانمم هستم بارداری پر خطر داره! عباس هم ناراحت میشه. وقتی از دفتر کارش میزنه بیرون و میخواد بره مهرداد تعقیبش میکنه و میبینه او میره به یه باجه تلفن عمومی اونجا عباس حرف میزنه و اونا بهش میگن که ۲۰ روز فقط مهلت داری با هر روشی که میخوای ناصر را بکشی وگرنه روز ۱۱ ام جنازه پس تو میفرستیم عباس عصبی میشه و لعنتشون میکنه و میره. صوفی فردای آن روز ازش میپرسه که چیشد چیز عجیبی دیدی ازش؟ او میگه دیشب تعقیبش کردم رفت پای یه باجه تلفن عمومی دوبار در روز مشکوکه واقعا! صوفی ازش میخواد بیاد تو یه جلسه و همه اینارو اونجا هم بگه بقیه اش پای خودشه مهرداد قبول میکنه. تو پارک صوفی میره کنار خانم طلوعی میشینه و بهش میگه که خیلی تابلو نکن این روزنامه را بردار و ببین کدوم یکی از عکس های داخلشو میشناسی! او میگه هیچکدوم صوفی درباره رعنا مستخدمش سوال میکنه و میگه از کجا میشناسیش؟ او میگه مامانم استخدامش کرده نمیدونم چطور؟ تو میگه رعنا با این آدما که با مرگ همسرتون ربط دارن همکاره! بدون کوچک ترین تغییر رفتاری فردا مادر و دخترتو از خونه قبل از اومدن رعنا بیرون میبری تا ما بیایم و دستگیرش کنیم عباس با حاجی حرف میزنه و میگه این صوفی داره زیادی دور و بر من میچرخه و از همه چیز سر در میاره یا خودت پاشو کوتاه کن با خودم انجام بدم! ….
خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال رخنه
عباس با اسلحه به سمت فرامرز میره و میگه منتظرت بودم بشین! فرامرز میخواد از تو کشو اسلحه برداره که عباس میگه تلاش نکن دست منه اسلحه ات! سپس به طرفش یه فلش میندازه و میگه همین الان میشینی پای سیستمت مدارکی که نشون میده سپهر پسرم باهات همکاری نکرده و تو اون ردیابو تو اون آویز ماشین گذاشتی! فرامرز میگه چرا باید این کارو بکنم؟ عباس میگه واسه اینکه اگه این کارو نکنی امشب تو بازداشتگاه باید شام بخوری اونم به جرم حمل اسلحه بدون جواز و غیرقانونی و جعل هویت آقای حمید! او میگه این کارو بکنم که اونا منو مهره سوخته تلقی میکنن و دخلمو میارن! عباس میگه الانم که من اینجام و پیدات کردم تو یه مهره سوخته دیگه به حساب میای واسشون حداقل الان اگه این کارو بکنی بعد از رفتنم فرصت داری که خودتو نجات بدی و فرار کنی فرامرز قبول میکنه و میشینه پای سیستم سپس شروع میکنه تمام مدارکی که نشون میده سپهر بی گناهه را تو فلش میریزه و بهش میده. عباس تا روشو برمیگردونه تا بره همان موقع تک تیرانداز از بیرون تیری تو فرق سر فرامرز میزنه و اونو میکشه عباس جا میخوره و سریع از اونجا بیرون میزنه و به طرف اداره امنیت میره. او فلشو به رئیس میده و میگه خواستم اینو بهتون نشون بدم که متوجه بشین پسر من بی گناهه و واسش پاپوش درست کردن!
حاجی بهش میگه اینارو از کجا آوردی؟عباس میگه این الان مهم نیست حاجی میگه خیلی هم مهمه این مدارک خودشون دچار ابهام میکنه! عباس میگه من اینو آوردم فقط به شما نشون دادم که متوجه بشین بی گناهیه پسرمو میتونیم به کسی نشون ندیم و نگیم! همان موقع یکی از مأمورین به اونجا میاد و عکس هایی از عباس تو مسافرخانه نشون میده و میگه شما اونجا چیکار داشتین؟ عباس ماجرارو میگه که چجوری پیداش کرده و چیشده سپس بهشون میگه هرلحظه امکان داره اونجارو تمیز کنن تا دیر نشده برین اونجا یه کیف همراهش بود که فکر کنم چیز مهمی توش بوده حاجی به مأمورش میگه منتظر چی هستین؟ برین دیگه حکم که دارین! فردا صبح موقع نماز صبح خواندن صفورا ازش میخواد تا بگه چشه؟ عباس همش از زیر جواب دادن در میره که صفورا میگه من نگرانتم این از تو اون از سپهر که اصلا جواب تلفن منو نمیده خوب من دلم هزار راه میره که نکنه اتفاقی افتاده! سپس به عباس با دلخوری میگه من نامحرمم؟ عباس میگه این چه حرفیه؟
صفورا میگه پس بگو چیشده! عباس میگه اگه واست مهمم و بهم اعتماد داری خواهش میکنم دیگه ادامه نده هیچی ازم نپرس و نگران حال منم نباش صفورا میگه مگه میشه؟ عباس میگه آره. وقتی هوا روشن میشه عباس به باجه تلفن عمومی میره و زنگ میزنه به گروگان گیر ها و بهشون میگه باید سپهر به مادرش زنگ بزنه و بهش بگه که حالش خوب هنگ آتش نباشه و کاریه کنه که صفورا متوجه بشه چون از هیچی خبر نداره! بعدش من کاری که خواستینو انجام میدم و تلفنو قطع میکنه. بعد از مدتی سپهر به مادرش زنگ میرنه و نیگه که حالم خوبه نگرانم نباش آوردن مارو اردو اینجا اصلا آنتن نداره صفورا ازش میخواد یه شماره ثابت بده که او میگه ندارم باید برم بعدا دوباره بهت زنگ میزنم و قطع میکنه که صفورا خیالش راحت میشه. الهه تو خونه به پدرش میگه که تنهایی از پسش برنمیام و ازش میخواد بیاد و تو این پروژه باهم کار کنن اما پدرش مخالفت میکنه و میگه نه من بهت گفتم میخوام همه جایگاه خودشون باشن و جای تو اونجا نیست!
تو آزمایشگاه الکترونیک الهه مداری که لازم داشتن را همان موقع رییس پروژه به اونجا میاد ومیگه خوب حالا که ساخته شده تا هستم آزمایشش کنیم آنها آزمایشو انجام میدن ولی به نتیجه نمیرسن و درست مدار عمل نمیکنه رییسشون به ناصر میگه کلی قطعه قراره ساخته بشه که این هنوز اولیه که هنوز درست ساخته نشده! شما هرکاری میخوای بکن ولی من دستور وارد کردن این قطعاتو میدم و میره. تو اداره حفاظت درباره رعنا و شوهرش اطلاعاتی به دست آوردن که مشورت میکنن. پدر الهه به محل کار الهه اومده که ناصر با دیدنش شروع میکنن به حرف زدن که خوشایند دکتر ناصر نیست. موقع رفتنش تو ماشین پدر الهه بهش اشاره میکنه که ناصر میره پیشش او بهش میگه واقعا ازت توقع نداشتم! تو فکر کردی من زیرآب دخترمو دارم میزنم؟ و باهم سروع میکنن به بحث کردن که عباس از فرصت استفاده میکنه و قرصی که گروگانگیر ها بعش داده بودن را سریع میزاره تو جای قرص جوشان ناصر و حسابی هم بهم میریزه. عباس ناصر را به خانه اش میرسونه. شب مینا میره پیش ناصر تو اتاق تا باهاش حرف بزنه که میبینه او افتاده روی زمین و با ترس و نگرانی اسمشو فریاد میکشه!…..
خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال رخنه
یکی از مأمورین گوشی های تلفنی که جمع شده بود را میریزه رو میز و میگه همشون ردیابی شده و رسیدم به یه آدرس. یه نفر مأمور شده و رفته تو قالب هندوانه فروشی و آدرسیو زیر نظر داره. عباس به آدرسی که بهش دادن میره و اونجا از تلفن عمومی زنگ میزنه بهشون و میگه که آدم هاتو از دور و بر من بردار! چون باید انرژی بزارم واسه دور زدن اونا هم وقتم گرفته میشه هم انرژیم و میره. تو خونه وقتی میره صفورا سوأل پیچش میکنه و میگه تو چت شده؟ مثل همیشه نیستی! چیشده بگو به من! من زنتم! عباس میگه چیزی نشده فقط خسته ام صفورا میگه من خستگیتو دیدم بگو چیشده!؟ نکنه سپهر بلایی سرش اومده! عباس میگه نه بابا چه بلایی آخه! الان راستشو بگم تو باور میکنی؟ صفورا میگه آره عباس میگه دیشب کابوس دیدم از خواب بیدار شدم نفهمیدم خوابم یا بیدار زدم از خونه بیرون فقط. صفورا که باور نکرده بهش نگاه میکنه که عباس میگه خوب چیه؟ من نگران حال ناصرم! صفورا میگه تو ۵ سال که نگرانشی هیچ وقت اینجوری نبودی عباس میگه خوب بزار پای پیر شدنم بابا منم آدمم کم میارم خسته شدم دیگه!
مأمورین حفاظتی درباره فرامرز کسی که با سپهر هم کوپه ای بوده را حرف میزنن و اطلاعاتی که درباره اش پیدا کردن را میگن. صوفی با دیدن عکس های فرامرز تو پاساژ میگه کنار این آدم تو همه ی این عکس ها یه نفر جاش خالیه کسی که اون ردیابی تو ماشین حفاظتی کار گذاشته! کسی که به دکتر نزدیکه! عباس ناصر را به دفتر کارش میبره و به مهرداد میگه سوئیچ ماشینو بگیر من با موتور باید برم جایی و بیام تنها جایی که دکترو میبری خونه ست سپس راه میوفته. به تک تیرانداز کد موقعیتی بهش میدن و او راه میوفته. هندوانه فروش به صوفی که تو جلوی ماشین نشسته میگه که از خونه بیرون رفت. صوفی بیسیم میزنه و میگه که تعقیبش کنن. تک تیرانداز وارد یه ایستگاه مترو میره. از افراد صوفی او را زیر نظر دارن و تعقیبش میکنن تو ایستگاه مرزداران او یکدفعه دقیقه نود از مترو بیرون میره و مأمور سریعا اطلاع میده که از دستم در رفت تو قطار جا موندم. او از ایستگاه مترو بیرون رفته و سریعا سوار ماشینی میشه که منتظرش اونجا وایساده یکی دیگه از مأمورین که بیرون مترو وایساده بوده تعقیبش میکنه ولی بهش نمیرسه .
تو آزمایشگاه دکتر پیش خانم ایمانی میره و میگه وقتتو نزار روی این کارهایی که فعلا مهم نیست! سپس درباره پدرش میپرسه که اوبهش میگه پدرم که مخالف ۱۰۰٪ که بیاد اینجا! ناصر ازش میخواد تا یکبار دیگه ازش بپرسه با حساسیتی که تو کارمون الان داریم و واقعا بهش نیاز داریم! مستخدم خانه خانم طلوعی در حال تمیز کاریه که طلوعی بهش یه عروسک میده واسه بچه اش که ببره او خجالت زده میشه و تشکر میکنه. بعد از تمام شدن تایم کاریش به خانه رفته که به محض ورود شوهرش بچه هاش میترسن و به داخل اتاق میرن. شوهرش ازش میپرسه چیشد؟ امروز با اون پیرزن کجا رفتی؟ او میگه خونه نسترن آدرسشم فهمیدم میدم بهت دیگه هم پامو اونجا نمیزارم! شوهرش میگه غلط میکنی باید بری سپس باهم دعوا میکنن و رعنا میگه من نمیتونم برم دیگه خجالت میکشم از کار خودم در ازای خوبی هایی که میکنه منم نمیرم دیگه او میگه باید بری با من بحث نکن! رعنا میگه نرم مثلا چه غلطی میکنی؟! او شروع میکنه به کتک زدنش و میگه فردا مثل آدم میری خونه طلوعی ها تا اون هارد قرمز رنگو پیدا نکردی و واسم نیاوردی حق نداری بیای از اونجا بیرون فهمیدی؟ رعنا شروع میکنه بهش لعنت فرستادن و میگه تو چقدر حیوونی! هندوانه فروش با دیدن فرامرز که رفته تو خونه به صوفی میگه او از طریق دوربین تو خونه متوجه میشه یه چیزیو زیر موزاییک پنهان کرد صوفی از مأمورش میگه این چیه؟ او میگه نمیدونیم قربان بچه ها رفتن تو اینو پیدا نکردن! صوفی بهش یه ردیاب میده و میگه برو بزن به ماشینش. سپس فرامرز از اونجا بیرون میزنه و میره. فرامرز وقتی به یه خانه دیگه میره عباس از اتاق بیرون میاد و با اسلحه ای که به طرفش گرفته میگه چطوری فرامرز؟!….
خلاصه داستان قسمت ۹ سریال رخنه
دکتر زالی به عباس زنگ میزنه و حالشو میپرسه عباس میگه من خوبم مهرداد و مصطفی خوبن؟ دکتر که واسش اتفاقی نیوفتاده؟ او میگه نه همه خوبن که عباس خیالش راحت میشه و میگه و فردا میام تهران. یه زن بهش زنگ میزنه و عباس گلگی میکنه که چرا بهش دروغ گفت و خودش نیومد او میگه باید مطمئن میشدم که تنها میای مکان بعدیو میگم بهت عباس میگه من دیگه نمیام مگر جا و زمانی که من تعیین میکنم! اون زن میگه فکر کنم یادت رفته که پسرت دست ماست عباس میگه جرأت داری بکشش و قطع میکنه. زنگ آیفون به صدا درمیاد که عباس میبینه یه بسته جلوی در گذاشتن و با باز کردنش میبینن گچ دست سپهره و بهم میریزه اون زن دوباره زنگ میزنه و میگه قرار بعدیو میگم کی و کجا. حاجی به خانه دکتر رفته و اونجا با نورا و مادرش حرف میزنه و میگه به کیا آدرس خونه تونو دادین؟ مینو میگه مگه چند وقته اومدیم که وقت کنیم بگیم! از نورا میپرسه که به سپهر گفته بوده!؟ او میگه نه نگفتم. تو دفتر جلسه ای برگزار میشه تصمیم میگیرن که اگه دکتر قرنطینه بشه خیلی خوبه حاجی به زالی میگه اگه میتونی خودت راضیش کن و پای عباس وسط نکش! جواد به حاجی زنگ میرنه و میگه بیا یه لحظه پیشم. او عکس تمام کسانی که از آدرس جدید دکتر خبر داشتن را روی تخته میچسبونه حاجی میگه شاید نباید به عباس اعتماد میکردم جواد میگه نه اون کاری نمیکنه ولی شاید پسرش کارهایی کرده. سپهر با نورا قول و قرار ازدواج دارن شاید مثل سری قبل تو قالب یه هدیه ردیابی بهش وصل باشه!
حاجی شب میره خونه دکتر و به نورا میگه بیا دم در. او ازش میپرسه تازگیا هدیه ای از سپهر گرفتی؟ او میگه آره این گوشواره ها و این ساعت تو دستم حاجی اونارو میگیره و میگه میارم زود واست و بعد از کمی حرف زدن میره. فردای آن روز متوجه میشن که ردیابی تو ساعت نورا بوده و شکشون به سپهر بیشتر میشه. حاجی به جواد میگه ببره امانتی های نورا را بهش برگردونه. حاجی هرچی به عباس زنگ میزنه میبینه در دسترس نیست و خاموشه. مسئول پرونده رفته به قبرستان ماشین ها اما سوژه را میبینه که مرده فردی به اسم سیامک اونجاست که مأمور ازش میخواد از جاش تکون نخوره بره دور و بر یه نگاه بندازه. وقتی برمیگرده هرچی موبایل اونجا میبینه برمیداره و بعد از تحویل سیامک به زندان، به طرف دفتر حفاظت و امنیت میره و ازشون میخواد تا گوشی ها را بررسی کنن ببینن سرنخی پیدا میشه که اونارو به عبدی برسونه یا نه. بازپرس به بازجویی سیامک رفته و بهش میگه بگو مسعود عرب کجاست؟ او شروع میکنه به سرفه کردن و نفس گرفتن که بازپرس میگه الان میخوای بگی حالت بده؟ الکی ادا درنیار به من بگو کجاست؟
او خون بالا میاره و جون میده که بازپرس عصبانی میشه و از زندان بیرون میره و به حاجی زنگ میزنه و میگه سیامک کشته شد جلوی چشام جون داد کشتنش! حاجی برای عباس پیام صوتی میفرسته که سریع بهش زنگ بزنه کار فوری داره. عباس به محل قرار تو قصر شیرین میره و اون مرد بهش میگه این همه سال از جان دکتر ناصر محافظت کردی که چیشد؟ حالا یکمم از جون پسرت محافظت کن تو دکتر به ما میدی ما هم پسرتو بهت میدیم. سپس بهش قرص جوشان ویتامین سی نشون میده و میگه دکتر مهرآور هرروز یکی از این قرصا میخوره یه قرص میدیم بهت میزاری لای اینا تا بخوره که با خوردنش سکته میکنه یه ترور بیولوژیکی تمیز که اصلا لو نمیری! عباس میگه من رو حرفم هستم و منصرف نمیشم اون مرد کارتی میزاره و میگه اگه پشیمون سدی که میشی از تلفنو عمومی زنگ بزن قطع میشه ولی بعدش زنگ میخوره سپس میره. عباس برمیگرده به دفتر حفاظت و امنیت و به زالی میگه همه حالشون خوبه؟
او میگه آره فعلا سپس باهم میرن به محل اقامت مخفی دکتر ناصر. اونجا ازش میخوان تا یه مدت قزنطینه بشه اما او قبول نمیکنه و میگه چجوری به کارهام برسم؟ نشدنیه! ناصر میخواد تو خونه خودش بمونه حداقل عباس میگه از نظر من همه جا دیگه خطرناکه فقط بهم اطلاع بدین و میره. او عکسی که دکتر زالی بهش داده را گرفته دستش و میره پیش حاجی و بهش میگه من اینو میشناسم وقتی پسرم از کرمانشاه اومد تو کوپه پسرم بوده من اونجا بهش شک کردمه بودم! این پسر منو گرفته و همه چیز زیر سر اینه بهم چند روز فرصت بده تا پیداش کنم اینا از قصد این کارو کردن که بندازن گردن پسر من که من از حفاظت برم کنار تا راحت بتونن دکترو ترور کنن بهم فرصت بده! حاجی میگه باید فکر کنم برو. عباس میره به همان پاساژ و با صاحب اون مغازه دست به یقه میشه و ازش میخواد بگه صاحب عکس کجاست؟ شب موقع خواب عباس واسش پیام میاد و میگن امانتی فرستادن دم در خانه اش او میره و با باز کردن جعبه پیتزا انگشت سپهرو میبینه که انگشترش هم تو انگشتش بوده او شوکه میشه و سریع میره به باجه تلفن عمومی و میگه باشه هرچی میگی قبول فقط یه بار دیگه دستت به پسرم بخوره من میدونم با تو….
خلاصه داستان قسمت ۴ تا ۸ سریال رخنه
دکتر ناصر رفته پیش مافوقش و میگه دکتر شمس نتیجه نگرفتن این آزمایش واسه استفاده قطعات نامرغوبه من ازتون میخوام چیزهایی که میخوامو در اختیار من و تیمم بزارین تا آی سی که میخوایمو خودم بسازم دکتر میگه خوب به جای درگیر شدن با اینچیزا با قیمت کمتر همون قطعه را وارد میکنیم! دکتر میگه تا کی میخواین وارد کنین؟ اونا جنس خوبو بهاون نمیدن که اسباب بازیشونو میدن بهتون! دکتر میگه چقدر طول میکشه درست بشه این قطعه؟ تا اون موقع میخواین پروژه رو تعطیل کنین؟ سپس در آخر دکتر قبول میکنه و میگه شروع کنین به ساخت قطعه داخلی اگه به موقع ساخته شد که میزاریمش رو تخم چشمامون اگه نه که هیچی از همون قطعه های وارداتی استفاده میکنیم سپس میگه خانم ایمانی هم برکنار میکنم ناصر میگه چرا؟ به خاطر یه اشتباه کوچیک؟ او میگه دیگه تصمیمیه که گرفته شده این همه باهات راه اومدم این بارم تو! سپهر شب به خانه ناصر میره و میگه میخوام با زن دایی مینو حرف بزنم آنها پایین میان و میپرسن چیشده؟ اینجا چیکار میکنی؟ سپهر ازشون میخواد تا ماجرارو واسشون تعریف کنن و بگن که ماجرا چیه مشکل زن دایی مینو با پدرم چیه؟ همون موقع مادر و پدر سپهر هم میان که مینو میگه بیا از خودشون بپرس تا واست تعریف کنن!
صفورا از سپهر پسرش میخواد تا بیاد برگردن برن خونه تا واسش تعریف کنن اما سپهر میگه اگه میخواستین بگین تا الان گفته بودین همین الان بگین به من و نورا که چخبره؟! اونجا بازم بهشون چیزی نمیگن و میبرنشون. فردای آن روز ناصر تو دفتر کارش به آسمانی میگه که برکنار شده و دستور دکتر شمس بوده سپس به جمالی میگه که تو ترفیع گرفتی و جای خانم ایمانی میشینی سپس به جمالی میگه که بره تمام قطعاتی که هست را بررسی کنه. سپهر و نورا باهم میرن به دماوند خونه پدربزرگشون تا ماجرارو واسشون بگه. او تعریف میکنه که پژمان با ناصر و عباس از بچگی هم بازی بودن تا بزرگ میشن و پژمان عاشق صفورا میشه باهم عقد میکنن که عباس غیبش میزنه. چندباری باهم ملاقات میکنن که آخرین ملاقاتشون پژمان کشته شده و عباس با خبر جنازه اش میاد هنوز هم نفهمیدیم که چجوری و کی کشتتش! سپهر میگه خوب ربطش به بابای من چیه؟ پدربزرگش میگه یه سال بعد وقتی عباس میخواست با صفورا ازدواج کنه مینو پاشو کرد تو یه کفش که یا خود عباس پژمانو کشته یا یکیو اجیر کرده! سپهر عصبی میشه و با حالی بد از اونجا میزنه بیرون.
مینو به ناصر خیر میده که نورا با سپهر رفته به خانه باباحاجی برو بیارش او قبول میکنه و با عباس راهی خانه باباحاجی میشن. تو مسیر برگشت عباس به نورا میگه که مینو مادرت اشتباه میکنن نورا میگه شما باید مادرمو توجیح کنین! میدونین سپهر با چه حالی رفت اصلا؟ تو مسیر یکدفعه ماشین جلویی صندوقش میره بالا و شروع میکنه به تیراندازی آنها سرشونو میخوابونن و عباس بازوش زخمی میشه. عباس میپیچه تو فرعی که یه موتوری میره اونجا و با عباس درگیر میشه و عباس زخمیش میکنه ولی او موفق میشه فرار کنه. تو دفتر حفاظت گیج شدن که چجوری ردشونو تونستن بزنن! عباس به بیمارستان منتقل میشه و ناصر به جای امن. حاجی به عباس میگه ماشین را گشتن و تو جای قرآن ردیاب بوده این. ار کجا آوردی؟ عباس میگه به سپهر گفتم واسم بسازه ولی امکان نداره کار سپهر باشه بزار باهاش حرف بزنم اگه کار اون بود خودم میارم تحویلش میدم حاجی میگه نمیشه باید سریع بیاد جواب پس بده الان کجاست؟ او میگه رفته قصر شیرین! سپس فردای آن روز عباس میره سمت قصر شیرین تا سپهر را پیدا کنه و باهاش حرف بزنه سپس به مهرداد میگه حواست به دکتر باشه و میره. شب عباس به خونه سپهر رسیده که وقتی میره میبینه اونجا نیست به جای یه مرد دیگه ست که بهش میگه منتظر بودم بیای پسرت دست ماست به زودی باهات تماس میگیریم عباس میگه سپهر کجاست؟ او میگه یه ساعت پیش از مرز ایران خارج شد و میره. عباس نمیدونه باید چیکار کنه و به صفورا چیزی از این قضیه نمیگه. دکتر را مهرداد به خانه جدیدش میخواد ببره که از یکی از نیروهاشون که بالای ساختمانه و حواسش به امنیت هست با بیسیم میپرسه وضعیت سفیده یا نه؟ ولی وقتی جوابی نمیگیره سریع به یکی دیگه میگه دکترو از اینجا دور کن و خودش با موتور به اون ساختمان میره که میبینه همه بیهوش شدن او تک تیراندازو میبینه و ازش میخواد دستاشو بزار رو سرش و برگرده اما او از همان طبقه میپره پایین روی یکسری تور و فرار میکنه مهرداد جلوشو میخواد بگیره که با ماشین میزنن بهش…
خلاصه داستان قسمت ۱،۲،۳ سریال رخنه
دکتر ناصر مهراور یکی از نخبگان مملکت هست که در زمینه موشک سازی تبحر خاصی داره. شوهر خواهر دکتر ناصر عباس مقدم امنیت دکتر را بر عهده داره. عباس و راننده دکتر را به محل کارش یعنی پایگاه فضایی میبرند. وقتی به دفتر کارش میرسند عباس با ناصر بحث میکنه و میگه باید جاهایی که امنیتش برقرار شده بری و بیای ناصر میگه نمیتونم من امروز باید برم به تست ماشین عباس بهش میگه نمیشه اونجا حفاظت شده نیست امروز نمیتونی بری و ازش میخواد تا به حرفش گوش کنه و بندازه یه روز دیگه اونم تو زمان و مکانی که من بهت میگم ناصر کلافه میشه و قبول میکنه. عباس بهش میگه من باید برم ترمینال سپهر داره از کرمانشاه میاد ازت میخوام جای خاصی نری کار خاصی نکنی تا من سپهر رو به خونه برسونم و برگردم ناصر قبول میکنه. عباس به ترمینال میره و سپهر را میبینه که با یه نفر گرم گرفته وقتی باهاش تنها میشه ازش میپرسه اون پسر کی بود؟ هم پادگانیت بود؟
سپهر میگه نه تو کوپه با همدیگه بودیم اسمش فرامرز بود پسر خوبیه عباس به خاطر شغلش به اون پسر شک میکنه و وقتی قسمت تاکسیها میبینتش او را سوار میکنه تا برسونه تا جایی تو مسیر ازش سوالاتی میپرسه که فرامرز جلوی یه پاساژ پیاده میشه. عباس از سپهر میخواد تو ماشین بمونه که سریع بره و بیاد، او فرامرز را از دور زیر نظر داره. ایمانی همکار ناصر بهش زنگ میزنه ازش میخواد با هم برن برای تست ماشین او قبول میکنه و به یکی از مامورهای عباس به نام احسان نظری میگه تا همراهش بیاد احسان میگه ولی رئیس گفتند که شما جایی نرین ناصر میگه من الان باید برم برای تست ماشین عباس نیست و باید تو بیای اگه میخوای نیای نیا ولی جواب عباسو خودت میدی و میره احسان مجبور میشه به دنبالش بره. وقتی به مکان تست میرسند احسان سریعا به عباس زنگ میزنه و خبر میده او عصبانی میشه و میگه پس اونجا تو چه غلطی میکنی؟ مگه نگفتم نذار بره و سریعاً از پاساژ بیرون میزنه و به سپهر میگه خودت برو خونه کار مهمی پیش اومده و باید برم. فرامرز که به سرویس پاساژ رفته بود اونجا لباساشو و ظاهرشو عوض میکنه از پاساژ بیرون میزنه.
عباس سریعا به اونجا میره و شروع میکنه با احسان دعوا کردن که چرا زودتر بهش زنگ نزده او میگه انقدر سریع راه افتادن که من وقت تماس گرفتن نداشتم سریعاً دنبالشون اومدم. عباس با عصبانیت پیششون میره و ازشون میخواد تا سوار ماشین بشن و از اونجا سریعاً برن ایمانی بهش میگه شما دارین مانع کار ما میشین! عباس باهاش دعوا میکنه و میگه من به شما گفتم تو زمان و مکانی که من بهتون میگم تست کنین این ماشین مهمتره یا جون دکتر؟ همان موقع تک تیراندازی از بالای کوهی شلیک میکنه و به بازوی ایمانی برخورد میکنه آنها سریع سوار ماشین میشن و عباس به پشتیبانی زنگ میزنه و ازشون نیرو میخواد هلیکوپتری برایشان میفرستند و داخل تونلی سنگر میگیرند. وقتی به پایگاه میره عباس را سرزنش میکنن و واسش یه جلسه ترتیب میدن که چرا سر پستش نبوده عباس از خودش دفاع میکنه و میگه من سرتیپ هستم نباید همش بالا سر دکتر باشم پس نیروهای دیگه واسه چین؟ سپس شروع میکنه از احسان نظری گلگی کردن و میگه از همون اول با اومدنش مخالف بودم کارشو بلد نیست. از طرفی سپهر به خانه رفته و به مادرش میگه من میخوام ازدواج کنم او جا میخوره و میگه تو کی انقدر بزرگ شدی؟
حالا اون دختر خوشبخت کیه؟ سپهر میگه نورا مادرش چهرهاش برمیگرده و میگه نمیشه تو نمیدونی مینو از ما خوشش نمیاد؟ چند ساله که باهامون رفت و آمد نمیکنه؟ چند وقته من اصلاً خونه برادرم نرفتم؟ سپهر ازش میخواد تا مشکلشونو بگه که اگه میتونه حلش کنه اما مادرش میگه نمیشه چند سال نشده تو یکی دو روز چیکار میخوای بکنی؟ فکر نورا را از سرت بیرون کن. تو جلسه شیرزاد عباس رو مقصر میدونه و از زالی میخواد تا گروه امنیت را عوض کند او بهش میگه بهش فکر میکنم ولی مقدم بهترین نیروی هستش که فعلاً دارم شیرزاد میگه باشه یه گزارش کامل از اتفاقات امروز میخوام. عباس برای آنها خط و نشون میکشه و میگه من فقط در صورتی تو این ماموریت میمونم که احسان نظری اخراج به جاش مهرداد که دست پرورده خودمه جاش بیاد آنها قبول میکنند. ناصر را به خانهشان بردند و عباس بهش میگه امیدوارم درس خوبی گرفته باشی از اتفاق امروز. شب مینو به همراه پسرش نوید به خانه میاد مینو به خاطر اتفاقی که صبح افتاده گریه میکنه و به ناصر میگه اگه اتفاقی واسه تو بیفته من و بچهها میمیریم! نورا از راه میرسه ناصر از مینو میخواد بره صورتشو بشوره که نورا او را اونجوری نبینه. فردای آن روز تو دفتر کار ناصر عباس درباره سپهر و نورا حرف میزنه که ناصر میگه نمیشه نشدنیه خودت میدونی که! سپس میخوان آزمایشی را انجام بدن که به ناصر خبر مبدن. او به قسمت آزمایشگاه میره اما سیستم ارور میده و جوری که باید عمل کنه نمیکنه و ارور میده….