سریال جنگل آسفالت به کارگردانی پژمان تیمورتاش و تهیه کنندگی اسماعیل عفیفه و نویسندگی آن را مهدی اسدزاده برعهده دارد.
جنگل آسفالت قسمت ۸
عاطفه به مامور میگه امیر بستری بوده و قاطی داره تا راضی میشن امیر رو ول کنند، عاطفه به امیر میگه چی میشد می بردنت کلانتری اونوقت زنگ میزد بابات اونم فکر می کرد ترکیه ای آخ که فکش میفتاد زمین! تازه قضیه دلارها هم لو میرفت، خیلی بی عرضه ای امیر. عاطفه امیر رو مجبور به عذرخواهی میکنه. با غلط کردن امیر عاطفه موبایلش رو بهش میده اما میگه سیکارتش رو بنداز دور تا هنگامه بهش زنگ نزنه.
محرابی رئیس خیریه سیمین رو می خواد بهش می گه یه سری جهیزیه از انبار خارج شده تاریخش مال دیروزه دنبال متقاضی اونام. سیمین میگه چی شده سابقه نداشته دنبال اسم و آدرس عروسها باشیم، الان چون متقاضی کمه اولویت بندی هم نمی کنیم. رئیسش میگه انشالله سوء تفاهم باشه و حل بشه. سیمین که از همه جا بی خبر بوده متعجب میگه انشالله.
واسش واریزی پول میاد سریع زنگ میزنه ایرج ببینه قضیه چیه؟ ایرج میگه از جایی نیست و بعدا بهت میگم.
حمید کلید میندازه میاد کارگاه، ایرج عصبانی میشه میگه کلید از کجا اوردی، بهش میگه اون سری که دادی از روش زدم. دیدم دو ماه دیره اومدم چک هاتو عوض کنم با تاریخ جدید. ایرج میگه حال ندارم بیا برو بیرون، حمید میگه منو باش می خواستم باهات فامیل بشم اونوقت جا از تو ، پول از من، باهم شریک میشدیم، ایرج میگه چطور فامیل میشدیم؟ حمید میگه ایرج کاری کن من بشم باجناقت اونوقت تموم چکاتو شب عروسی مثل شاباش میدم به خودت. ایرج حسابی کفری میشه و حمید بهمنی رو که داشته بساط دود رو آماده میکرد رو از کارگاه میندازه بیرون.
خیاط میاد خونه پاشا و برای بانو لباس اندازه و پرو کنه.
پیرمردی که دانیال می خواست بکشتش ، دانیالو صدا میکنه و میگه اگه رحیم می موند تو این بند ولت نمیکرد، دانیال میگه اینا رو میگی که ازت تشکر کنم؟ میگه: اینا رو میگم ولی فکر نکن خطرناکم تو هم مردونگی کردی اسم منو تو بازجويی نبردی جبران می کنم برات. دانیال هم میگه تو هم منو نفروختی این به اون در، پیرمرده یه کم از زندگیشو و بچه هاش میگه و اینکه دوست داشت یه پسر مثل دانیال داشت و از بی معرفتی دختراش گفت بعد گفت نگران حُکمِت نباش من همه زورم رو میزنم که نری بالای دار ولی اگه رفتی غصه خونواده ات نخور هواشونو دارم من اون بیرون آدم زیاد دارم نترس.
هنگامه میاد باشگاه تنها تمرین می کنه نگهبان میاد بیرونش می کنه اما دایی وساطت میکنه تا هنگامه به بقیه تمرینش برسه. دایی به هنگامه میگه یه گل و شیرینی بگیره بیاره پیش رستمی ازش عذرخواهی کنه تا برگرده به تیم اما هنگامه زیر بار نمیره و میگه دکمه معذرتخواهی اش خرابه .
عاطفه و امیر در حال آماده شدن واسه عقد میشن، امیر خیلی پکر و ناراحته عاطفه بهش تیکه میندازه که مگه مجلس ختمه، کراواتت کو، امیر میگه کراوات نمیزنه، عاطفه کراوات رو ازش میگره و خودش دور گردن امیر می بنده و میگه مگه دلارها رو نمی خوای؟ میخوام همشو بفرستم برای خونوادت تا این ماجرا تموم بشه ولی قبلش باید تعهد محضری بهم بدی. امیر میگه تعهد چی؟ عاطفه میگه میخوام بخرمت، سندت رو بزنم به نام خودم تا دوباره نری سراغ دختره. امیر میگه بخوام هم دیگه نمیشه.
محرابی برگه های ترخیص کالا از انبار رو به سیمین نشون میده میگه این امضای شما هست یا نه؟ سیمین تایید میکنه که بله، محرابی میگه جهیزیه ها کجا رفتن؟ سیمین میگه نمیدونم باید دفترها رو ببینم بگم، رئیس میگه من دیدم هیچی توش ثبت نشده، شاید از اون مواردی که خواستن ثبت نشن، رئیس میگه موارد حساس رو نباید به من بگید؟ سیمین میگه شما دارید الان به من تهمت میزنید؟ رئیس میگه ۵ میلیارد برای چی به حساب شما واریز شده، سیمین عصبانی میشه میگه شما حق ندارید حساب من چک کنید؟ رئیس میگه شما هم نباید با آبروی من بازی کنید. برای من کاره نداره ببینم اون پول چطوری اومده به حساب شما.
سیمین میگه لازم نیست من خودم بهتون میگم اون پول مال همسرمه بخاطر مالیات ریخته به حساب من. شما خجالت بکشید آقای محرابی . رئیس میگه مشکل این پول شما نیست مشکل ۵ دست جهیزیه است که گم شده، من مجبورم از شما شکایت کنم. سیمین میگه حتما اینکار رو کنید منم میرم تا بیشتر از این آبروی خیریه شما رو نبردم. سیمین بلند میشه و وسایلش رو از تو دفتر کارش جمع کنه و بعد از خیریه خارج میشه.
عباس آقا و داداشش میان پیش پاشا سر ساختمون، داداشش میگه حاج خانم راضی نشد و میگه مغازه واسه من مجید نمیشه، پاشا میگه آهان پس یه مغازه کافی نیست داداشه میگه کار عباس ساندویچی هست من میخوام برم تو کار آدیداس، پاشا میبینه اینا دارن میزنن زیر حرفشون میگه پشیمون شدم اصلا بذارید اعدامش کنند، عباس میگه باشه همون یه مغازه کافیه من مادرم رو راضی می کنم.
هنگامه میره دم کارگاه ایرج در میزنه اما نیست، زن دوم ایرج اونجا پشت در بود میاد جلو و میگه اومدی پیش آقا ایرج سرش شلوغه یکی دو شب هم خونه نیومده هنگامه میگه زنشی اونم میگه آره براش کتلت درست کردم، هنگامه متعجب میگه من میرم دوباره برمیگردم.
ایرج میره پیش سیمین تو خیابون می بینتش و بهش میگه بریم پیش محرابی تکلیفتو روشن کنم، سیمین میگه جون من بگو قبض ها رو تو امضا کردی؟ ایرج میگه نه. سیمین جون بچه هاشو قسم می خوره ایرج مجبور میشه بگه آره. سیمین از ناراحتی داد میزنه،ایرج میگه جون بچه ها خیلی گیرم گفتم با این پول کار می کنم یه هفته ای میذارم جاش.
امیر و عاطفه میرن محضر و تو اتاق عقد می شنن، عاطفه میگه من یه میلیون دلار مهریه امه عندالمطالبه که هر وقت بخوامش بدارم اجرا. نگران نباش دلارهای تو رو بهت پس میدم.
هنگامه و مادرش میرن پیش وکیل عباس آقا هم اومده بود ، عباس آقا گفت من رضایت میدم اما حاج خانم گفته می خواد با مادر دانیال دو کلمه حرف بزنه، میرن دیدن حاج خانم، ناهید به دست و پای حاج خانم میفته که دانیال غلط کرده بچه بوده، حاج خانم میگه دلم رضا نیست داغ بچه باعث شده سرطان بگیرم، برو سرطان بگیر بیا، ناهید التماسش کرد، حاج خانم لباس خونی مجید رو میده بهش میگه به بچه ات بده بگو اومد بیرون بپوشه، شب عروسیش هم همینو بپوشه باهاش برقصه چون حاج خانم مادر مجید راضی به این رضایت نبود پسرای بی غیرتم بودن که خون برادرشون رو به پول بخشیدن گفتم بیای اینجا که بدونی نبخشیدم فقط بخاطر عباس و مسعودم اون پیرهنم کادوی آزادی بچه ات ولی به حق همون خون خشکیده روی پیرهن الهی بچه ات رنگ خوشی نبینه. ناهید میاد از خونه بیرون هنگامه میگه چی شد؟ ناهید میگه رضایت داد گفت بچه هاشو با پول خریدن، رضایت داد اما نفرین کرد.
غزال میاد پیش ایرج و سیمین ، سیمین میگه چرا پولو نریختی حساب ایرج و منو بدبخت کردی؟ غزال میگه کدوم حساب این ده تا چک برگشتی داره پاشا عین گرگ اونجاست کسی پاشو کج نذاره دیشبم برام خط و نشون کشید که یا پولا رو برمیگردونی یا اخراج. بابا به آدم بگید پول چیه بعد بریزید تو حساب، سیمین میگه پول دزدیه، ایرج بهش بگو دزد شدی امضای منو جعل کردی. بعد به غزال میگه یه کپی از سند کارگاه بده می خوام سهم کارگاهمو بفروشم پول جور کنم، غزال میگه سهمت رو من میخرم. سیمین میگه عالی شد اونموقع بچه های منو گرفته بودن تو پول نداشتی دیگه خواهرم ندارم، غزال میگه توقع نداری هر چی دارم بذارم وسط تو اگه خواهر بودی نمیذاشتی تو کشور غریب پام بیفته زندون، پاش بیفته میرم فامیلیم رو هم عوض می کنم. با رفتن غزال، سیمین به ایرج میگه حساب کتابش رو بکن بره، ایرج میگه این کیسه دوخته برامون سیمین میگه میدونم مهم نیست، ایرج میگه واسه من مهمه من باج نمیدم.
ایرج میره پیش آرزو و بهش میگه بیاد خونه رو بفروشه پول جور کنند اما آرزو راضی نمیشه، ایرج قول میده چند وقت دیگه یکی بزرگتر بگیره، اونقدر اصرار میکنه تا آرزو راضی میشه و میگه بذار برای فروش اما دیگه دور آرزو رو خط بکشید و ولم کنید.
عاطفه و امیر میرن بیرون شام بخورن امیر میگه من دارم دیوونه میشم بیا پولو برگردونیم عاطفه عصبانی میشه بعد آروم میشه میگه برمی گردونم.
ناهید و هنگامه با خوشحالی جشن گرفتن و دوستاشون رو دعوت کردند، اما ناهید همش نگرانه که نکنه اتفاقی بیفته. هنگامه میره بیرون میگه یادم افتاد به کسی باید شیرینی بدم.
پسرخاله میره پیش ایرج میگه از امیر خبر نداری نرسیده ترکیه اون یارو میگه از امیر خبری نیست.
عاطفه و امیر میرن خونه ، عاطفه میگه از اینجا باید بریم ، آمستردام چطوره بریم اول ترکیه بعد بریم. امیر میگه قرارمون این نبود، عاطفه میگه خودت گفتی بخاطر دلارهارو هر کاری می کنی، بده دارم مثل آدم میبرمت، تو هواپیما که نشستیم دلارها میرسه دست بابات…