دانلود قسمت سوم سریال رخنه از شبکه یک / سریال رخنه قسمت ۳
سریال رخنه محصول سال ۱۴۰۲ می باشد که از روز چهارشنبه هر شب ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود، در ادامه این مطلب لینک دانلود قسمت سوم سریال رخنه از شبکه یک را خواهید دید.
دانلود سریال رخنه قسمت ۳
https://telewebion.com/episode/0xce9d33a
در این قسمت خواهید دید:
دکتر ناصر مهرآور که مورد سوء قصد قرار گرفته بود و جان سالم به در برده است مورد حفاظت قرار گرقته و سر تیم حفاظت عباس شوهر خواهر اوست …
خلاصه داستان قسمت ۱،۲،۳ سریال رخنه
دکتر ناصر مهراور یکی از نخبگان مملکت هست که در زمینه موشک سازی تبحر خاصی داره. شوهر خواهر دکتر ناصر عباس مقدم امنیت دکتر را بر عهده داره. عباس و راننده دکتر را به محل کارش یعنی پایگاه فضایی میبرند. وقتی به دفتر کارش میرسند عباس با ناصر بحث میکنه و میگه باید جاهایی که امنیتش برقرار شده بری و بیای ناصر میگه نمیتونم من امروز باید برم به تست ماشین عباس بهش میگه نمیشه اونجا حفاظت شده نیست امروز نمیتونی بری و ازش میخواد تا به حرفش گوش کنه و بندازه یه روز دیگه اونم تو زمان و مکانی که من بهت میگم ناصر کلافه میشه و قبول میکنه. عباس بهش میگه من باید برم ترمینال سپهر داره از کرمانشاه میاد ازت میخوام جای خاصی نری کار خاصی نکنی تا من سپهر رو به خونه برسونم و برگردم ناصر قبول میکنه. عباس به ترمینال میره و سپهر را میبینه که با یه نفر گرم گرفته وقتی باهاش تنها میشه ازش میپرسه اون پسر کی بود؟ هم پادگانیت بود؟
سپهر میگه نه تو کوپه با همدیگه بودیم اسمش فرامرز بود پسر خوبیه عباس به خاطر شغلش به اون پسر شک میکنه و وقتی قسمت تاکسیها میبینتش او را سوار میکنه تا برسونه تا جایی تو مسیر ازش سوالاتی میپرسه که فرامرز جلوی یه پاساژ پیاده میشه. عباس از سپهر میخواد تو ماشین بمونه که سریع بره و بیاد، او فرامرز را از دور زیر نظر داره. ایمانی همکار ناصر بهش زنگ میزنه ازش میخواد با هم برن برای تست ماشین او قبول میکنه و به یکی از مامورهای عباس به نام احسان نظری میگه تا همراهش بیاد احسان میگه ولی رئیس گفتند که شما جایی نرین ناصر میگه من الان باید برم برای تست ماشین عباس نیست و باید تو بیای اگه میخوای نیای نیا ولی جواب عباسو خودت میدی و میره احسان مجبور میشه به دنبالش بره. وقتی به مکان تست میرسند احسان سریعا به عباس زنگ میزنه و خبر میده او عصبانی میشه و میگه پس اونجا تو چه غلطی میکنی؟ مگه نگفتم نذار بره و سریعاً از پاساژ بیرون میزنه و به سپهر میگه خودت برو خونه کار مهمی پیش اومده و باید برم. فرامرز که به سرویس پاساژ رفته بود اونجا لباساشو و ظاهرشو عوض میکنه از پاساژ بیرون میزنه.
عباس سریعا به اونجا میره و شروع میکنه با احسان دعوا کردن که چرا زودتر بهش زنگ نزده او میگه انقدر سریع راه افتادن که من وقت تماس گرفتن نداشتم سریعاً دنبالشون اومدم. عباس با عصبانیت پیششون میره و ازشون میخواد تا سوار ماشین بشن و از اونجا سریعاً برن ایمانی بهش میگه شما دارین مانع کار ما میشین! عباس باهاش دعوا میکنه و میگه من به شما گفتم تو زمان و مکانی که من بهتون میگم تست کنین این ماشین مهمتره یا جون دکتر؟ همان موقع تک تیراندازی از بالای کوهی شلیک میکنه و به بازوی ایمانی برخورد میکنه آنها سریع سوار ماشین میشن و عباس به پشتیبانی زنگ میزنه و ازشون نیرو میخواد هلیکوپتری برایشان میفرستند و داخل تونلی سنگر میگیرند. وقتی به پایگاه میره عباس را سرزنش میکنن و واسش یه جلسه ترتیب میدن که چرا سر پستش نبوده عباس از خودش دفاع میکنه و میگه من سرتیپ هستم نباید همش بالا سر دکتر باشم پس نیروهای دیگه واسه چین؟ سپس شروع میکنه از احسان نظری گلگی کردن و میگه از همون اول با اومدنش مخالف بودم کارشو بلد نیست. از طرفی سپهر به خانه رفته و به مادرش میگه من میخوام ازدواج کنم او جا میخوره و میگه تو کی انقدر بزرگ شدی؟
حالا اون دختر خوشبخت کیه؟ سپهر میگه نورا مادرش چهرهاش برمیگرده و میگه نمیشه تو نمیدونی مینو از ما خوشش نمیاد؟ چند ساله که باهامون رفت و آمد نمیکنه؟ چند وقته من اصلاً خونه برادرم نرفتم؟ سپهر ازش میخواد تا مشکلشونو بگه که اگه میتونه حلش کنه اما مادرش میگه نمیشه چند سال نشده تو یکی دو روز چیکار میخوای بکنی؟ فکر نورا را از سرت بیرون کن. تو جلسه شیرزاد عباس رو مقصر میدونه و از زالی میخواد تا گروه امنیت را عوض کند او بهش میگه بهش فکر میکنم ولی مقدم بهترین نیروی هستش که فعلاً دارم شیرزاد میگه باشه یه گزارش کامل از اتفاقات امروز میخوام. عباس برای آنها خط و نشون میکشه و میگه من فقط در صورتی تو این ماموریت میمونم که احسان نظری اخراج به جاش مهرداد که دست پرورده خودمه جاش بیاد آنها قبول میکنند. ناصر را به خانهشان بردند و عباس بهش میگه امیدوارم درس خوبی گرفته باشی از اتفاق امروز. شب مینو به همراه پسرش نوید به خانه میاد مینو به خاطر اتفاقی که صبح افتاده گریه میکنه و به ناصر میگه اگه اتفاقی واسه تو بیفته من و بچهها میمیریم! نورا از راه میرسه ناصر از مینو میخواد بره صورتشو بشوره که نورا او را اونجوری نبینه. فردای آن روز تو دفتر کار ناصر عباس درباره سپهر و نورا حرف میزنه که ناصر میگه نمیشه نشدنیه خودت میدونی که! سپس میخوان آزمایشی را انجام بدن که به ناصر خبر مبدن. او به قسمت آزمایشگاه میره اما سیستم ارور میده و جوری که باید عمل کنه نمیکنه و ارور میده….