از حمام عمومی تا آپارات مسجد؛ خاطرات شنیدنی اقبال واحدی از تهران دهه ۳۰

برنامه «دروازهتهران» با مجریگری مسعود فروتن این بار مهمانی ویژه داشت؛ چهرهای آشنا برای همه تهرانیها و ایرانیها. مهمان قسمت ششم برنامه، اقبال واحدی، مجری تلویزیون است که با برنامههای صبحگاهی و ایرانگردی به شهرت رسید.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از همشهری، برنامه «دروازهتهران» با مجریگری مسعود فروتن این بار مهمانی ویژه داشت؛ چهرهای آشنا برای همه تهرانیها و ایرانیها. مهمان قسمت ششم برنامه، اقبال واحدی، مجری تلویزیون است که با برنامههای صبحگاهی و ایرانگردی به شهرت رسید. خودش میگوید: «من بچه محله نارمک هستم.» وقتی از کوچههای کودکیاش حرف میزند، چشمانش برق میزند؛ همان برق آشنایی که مردم سالها از پشت جعبه جادویی آن را دیدهاند. واحدی معتقد است که شخصیت تلویزیونی او برگرفته از همان کوچههای قدیمی نارمک و مردمان ساده و صمیمی آن سالهاست. او از روزهای کودکیاش در محله نارمک تا علاقهاش به تصویر و ورود به تلویزیون خاطرات خواندنی بسیاری دارد که در این برنامه آنها را روایت میکند.
اقبال واحدی، مجری پیشکسوت صدا و سیما، صحبتهایش را با این چندکلمه ساده ، اما واژههایی که هویت و اصالت در پشت آن نهفته است، آغاز میکند. «من بچه نارمک هستم.» وقتی خانواده واحدی به محله نارمک آمدند، محلهای نوپا اما پرهیاهو بود؛ محدودهای که طرحریزی شهریاش با ۱۰۰ میدان کوچک و بزرگ، هویت متفاوتی به آن میداد.
اسمش در شناسنامه «سید محمدعلی» است اما او را «اقبال» صدا کردند. چون همزمان با تولد او برادر و پدرش از زندان رها شدند. خودش هم با خنده میگوید: من خوشاقبالم. او تعبیر نامش را اینگونه روایت میکند: «من خودم یادم نیست، چون قبل از اینکه به عقل برسم، «اقبال» صدایم میزدند. ماجرا برمیگردد به سال ۱۳۳۴؛ ۲۷ دیماه همان سالی است که نواب صفوی، طهماسبی، محمد ذوالقدر و محمد واحدی (عمویم) با هم اعدام شدند. عموی بزرگم هم ۸ آذر ۱۳۳۴ به دست تیمور بختیار در اتاق بازجویی شهید شد. پدر و برادرم هم آن زمان زندان بودند و حکم اعدام داشتند. من هم در شکم مادرم بودم و از هیچچیز خبر نداشتم. من ۲۸فروردین سال ۱۳۳۵ به دنیا آمدم. درست همان زمان خبر میرسد که پدر و برادرم از اعدام رهایی پیدا کردهاند و به زندان دیگری منتقل و بعد هم آزاد شدند. به دنیا آمدن من با این خبر خوش همزمان شد و آنها گفتند: «این بچه خوشاقبال است.» در حالیکه پیش از آن، اسم مرا انتخاب کرده بودند و قرار بود «محمدعلی» باشد؛ اما این همزمانی، لقب «اقبال» را برای همیشه روی من ماندگار کرد.»
نارمک؛ ایران کوچک
خانههای محله نارمک، بزرگ، کوچهها خلوت و مردم اغلب تازهوارد بودند. واحدی از روزهایی حرف میزند که هنوز تهران مثل امروز شلوغ نبود: «حدود سالهای ۱۳۳۳ و ۱۳۳۴ وقتی در نارمک ساکن شدیم من ۴-۳سال بیشتر نداشتم و محله هنوز شکل نگرفته بود اما کمکم از همه شهرهای ایران در این محله ساکن شدند. آن زمان مسجد جامع نارمک تازه تأسیس شده بود و امام جماعت نداشت چون پدرم روحانی بود این مسئولیت را به عهده گرفت. اینجا محله ۷۲ملت بود با انواع و اقسام آداب و فرهنگ. یکی اهل آذربایجان و دیگری اصالت خوزستانی داشت یا دیگری اراکی بود. در واقع، نارمک را ایران کوچک میگفتند.»
اسباببازی بچههای محله
به گفته واحدی، آن دوران بچهها اسباببازی نداشتند و خودشان برای سرگرمی دست به کار میشدند و اسباببازی میساختند. او میگوید: «اسباببازی من و بچههای محل«روروک» بود. از مکانیکی محل بلبرینگ میگرفتیم و با چوب آن را میچرخاندیم. این بازی یکی از تفریحات ما بود یا وقتی گاری حمل آب با اسب به محله میآمد، پشت آن آویزان میشدیم و سواری مجانی میگرفتیم. اغلب خیابانهای اصلی آسفالت و خیابانهای فرعی و کوچهها خاکی بود. وقتی بازی میکردیم مانند شمال داخل کفشهایمان از خاک و شن پر میشد.»
آب درجه یک محله
یکی از شیرینترین بخشهای روایت آقای مجری، توصیف زندگی روزمره در محلهای است که هنوز امکانات امروزی را نداشت : « آن زمان آب لولهکشی نبود و آب مصرفیمان را از موتور آب یا آبانبار تهیه میکردیم. یادم هست سر چهارراه سمنگان موتور آب بود که آب آن در جوی جریان داشت ، شبها هم محله میراب داشت و هر شب هفته سهمیه آب برای یک کوچه بود که آن را داخل آبانبار میانداختند. اغلب حوض داشتیم و با تلمبه از آن آب میکشیدیم و ما به آن تلمبه، شاهفرنگ میگفتیم. البته اگر آب درجه یک میخواستیم ، یک منبع آب از سد کرج در بلوار کشاورز که آن زمان بلوار الیزابت بود، وجود داشت که آبفروشان با گاری منبعهای خودشان را پر کرده و برای فروش به محله میآوردند و ما هم از آنها میخریدیم.»
خاطرات تلخ دلاکهای محل
اقبال واحدی از خاطرات تلخ و هیجانانگیز کودکی یاد میکند که اکنون برایش شیرین شده : «برای استحمام به حمام عمومی میرفتیم، مردم عادی یکطرف، پولدارها سمت دیگر در نوبت مینشستند. صفها طولانی بود اما کسی شکایتی نداشت. محله ما نزدیک میدان ۷۳ بود؛ همانجا که حمام مفید قرار داشت. آن روزها بیشتر خانهها حمام نداشتند و پنجشنبهـ جمعهها، وقتی از مدرسه تعطیل میشدیم، راهی حمام میشدیم. کمکم اوضاعمان بهتر شد و بهجای حمام عمومی، به حمام میرفتیم؛ همانی که کنار حمام عمومی بود، اما کمی تمیزتر و جدا. حمام عمومی دلاک داشت و حسابی میافتادند به جان آدم! با آن کیسههای زبر که میکشیدند، پوست سرخ میشد و گاهی خون بیرون میزد . کیسهها را داخلش آب صابون میریختند که حسابی کف میکرد و یکباره همه را روی کمر و شانهمان ریخته و بعد با ظرفی که پر آب داغ بود، کفها را میشستند. ما هم انگار باید مردانگیمان را ثابت میکردیم؛ نه «اَهی» نه «اوخی»؛ یک صدا هم ازمان درنمیآمد.»
پخش فیلم در مسجد محله برای نخستین بار
تازه مسجدجامع محله نارمک تاسیس شده بود و همان سالها، آقایی به نام شربتاوغلی در بازار، صاحب کاروان حج و عتبات عالیات بود. او یک دوربین ۸میلیمتریِ صامت داشت؛ زمانی که هنوز دوربینها به «سوپر ۸» با نوار مغناطیسی ضبط صدا تبدیل نشده بودند. او از مراسم اربعین در کربلا فیلم گرفته و قصد داشت در مکانهای مذهبی پخش کند اما هر جا رفته بود، اجازه ندادند و گفتند: «سینما بیاد تو مسجد؟! امکان نداره.» وقتی به مسجد ما آمد پدرم موافقت کرد و گفت: «این فیلم حال و هوای عزاداری روز عاشورا در کربلاست.» در شبستان برای پخش این فیلم چادر زدند. یک ملحفه سفید روی دیوار کشیدند، یک آپارات کوچک گذاشتند و آقای شربتاوغلی میکروفون دست گرفت و همانجا نریشن میخواند و مردم گریه میکردند. چون کربلا رفتن کار هر کسی نبود و برایشان لحظهای کمنظیر بود. فیلم کیفیت خوبی نداشت، اما برای آن روز، تجربهای تازه و مؤثر بود.»

پاتوق سیاسیون سرشناس
اقبال واحدی از ویژگیهای منحصر به فرد محله نارمک تعریف میکند که در کمتر محلهای در تهران یافت میشد. او میگوید: «این محله کوچههای بنبست چندانی نداشت و مسیرهای فرعی به گونهای طراحی شده بود که همیشه امکان فرار یا دسترسی به کوچههای بالاتر وجود داشته باشد. این طراحی شهری برای گروههای سیاسی و انقلابی جذاب بود، چرا که در صورت نیاز، به راحتی فرار میکردند.
نارمک علاوه بر ساختار محلهای، به دلیل حضور مراکز آموزشی مهم نیز اهمیت داشت. ۲مدرسه کلیدی در این محله شکل گرفتند؛ هنرستان کارآموز با مدیریت مهندس بازرگان و انجمن اسلامی مهندسین و دیگری دبیرستان کمال که ریاست آن را دکتر یدالله سحابی از نهضت آزادی برعهده داشت. معلمانی بزرگ در این مدارس مانند شهید رجایی، شهید باهنر و شهید بهشتی تدریس میکردند. حضور این طیف از انقلابیان در مدارس، باعث میشد محله نارمک به محیطی پویا و فعال تبدیل شود.
حکایت یک خانه شاد
مجری نامآشنای تلویزیون از خانههای ویلایی نارمک برایمان تعریف میکند که اکنون اثری از آنها نیست. او می گوید: « اغلب خانههای این محله یکطبقه آجری بود و از پشتبام خانه که بالا میرفتیم، میدان امامحسین(ع) امروزی پیدا بود. کنار این میدان ، تابلوی نئونی برای تبلیغات روغن قو بود که چراغهای رنگی داشت و روی آن جملاتی ظاهر میشد مثل موفق باشید و … ما با این جملات، فال میگرفتیم، اما اکنون از آن خانههای قدیمی ویلایی تعداد انگشتشماری باقی مانده و اغلب با فوتشدن بزرگان خانواده ملک به وارث رسیده و آنها هم خانه را به آپارتمان چند طبقه تبدیل کردند. خلاصه محله آنقدر شلوغ شده بود که من از آنجا فرار کردم و به اختیاریه آمدم. خانه کلنگی درب و داغونی خریدم، چون به حیاط عادت داشتم تصمیم گرفتم آنجا را به مرور بازسازی کنم،همه کارها را خودم انجام دادم. هنرهای بسیاری دارم. حتی خیاطی هم بلدم؛ برای مثال تور عروسی خانمام را خودم دوختم. قلابدوزی هم کمی بلد بودم، تعمیر و بازسازی خانه که دیگر جای خودش دارد. خانه من، اکنون یکی از مکانهای دیدنی منطقه و حتی تهران است.
من هر چیزی از صنایع دستی که دیدم و دوست داشتم، تهیه کردم و در خانه چیدم تا یک «تهران کوچک شاد» بسازم. خیلی از صنایع دستی شهرهای مختلف هم در این خانه دارم و حتی رنگ کاهگل دیوارهای خانه را خودم ابداع کردم و انجام دادم تا فضای آرامبخشی داشته باشم.»
59243