در معیت شاعر؛ روایتی ادبی از رویدادی سیاسی

درباره کتاب در معیت پرزیدنت، نوشته سیدعبدالجواد موسوی که توسط انتشارات خبر امروز به چاپ دوم رسیده است.
از جمله بدعتهای محمود احمدی نژاد در دوران ریاستش بر دولت جمهوری اسلامی ایران یکی هم سفرهای استانی هیات دولت بود. اصل این سفرها- که ظاهرا در دولت امیرعباس هویدا هم تجربه شده بود- فکر بکری بود تا دولت ایران محدود به تهران نشود و ملت ایران (به معنای همه شهروندان ایران) حضور دولتمردان خویش را در شهرها و استانهای دیگر احساس کنند. این نکته را در همان زمان که سردبیر روزنامه شرق- به عنوان روزنامه منتقد دولت نهم بودم- نوشتم که «عیب می جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو» اما در ادامه، این بدایت به بدعت بدل شد چه سفر استانی به میتینگ انتخاباتی بدل شد برای دولتی که دیگر بر سر کار بود و وعده و وعید از او مسموع نبود و سفر استانی به ابزار پوپولیسم بدل شد به گونهای که رئیس دولت در هر سفر هزار وعده میداد و از بالای سر وزارتخانهها و نهاد بوروکراسی کشور که قوه عاقلهی آن محسوب میشود جلوی چشم مردم دستور میداد و «فرمان» صادر میکرد که گاه «با قانون» هم در تضاد بود. از سوی دیگر ملتی که دولتش را کمتر دیده بود کم و بیش به خاک مذلت آغشته میشد و در پی کاروان راه میافتاد و از همه بدتر دستگاههای اداری دولتی و غیردولتی به خصوص آموزش و پرورش و بسیج با بسیج مردم و تعطیل کردن شهر و استان در مسابقه استقبال از رئیس دولت به رقابت و مشقت میافتادند و از جایی هم این قدرت «بسیج» به ابزار فشار بر دولت بدل شد که در نبود حزب (مدافع دولت) نقش تهییج افکار عمومی را برعهده گرفته بود و به محض آن که در دولت دوم محمود احمدی نژاد روابط رئیس دولت و سپاه ضعیف شد آثارش در استقبال از او دیده شد.
محمود احمدینژاد که رفت به خلفش تاکید شد که این تجربه را ادامه دهد در حالی که حسن روحانی هیچ نسبتی با پوپولیسم نداشت و دقیقا مخالف سلفش بود. اما سفر استانی از بدعت به سنت بدل شده بود و ظاهرا برای نظام سیاسی به فرصتی جهت تجدید عهد بدل شده بود. تاکید حاکمیت بر تداوم این کار رئیس جمهوری را در برابر یک خواست عمومی قرار میداد که البته با مشی و مشرب او همسو نبود چه روحانی بوروکراتی کلاسیک، مدافع دولت متمرکز و مقتدر و متکی به نظر و رای کارشناسی در درون ساخت ملت- دولت بود. او به نقش پایتخت به عنوان مرکز عقلانیت کشور باور داشت و اهل تظاهرات عوام فریبانه به شیوه محمود احمدی نژاد نبود و گرچه سخنوری حرفهای به حساب میآمد اما در لحظه در سخن تصمیم نمیگرفت. احمدی نژاد اول تصمیم میگرفت و آن گاه برای آن تصمیم رای کارشناسی میساخت و از این رو سرعت داشت اما روحانی تا دهها نظر کارشناسی را دریافت نمیکرد تصمیم نمیگرفت و به دقت بیش از سرعت باور داشت.
از سوی دیگر روحانی حزبی نداشت و حزب اعتدال و توسعه به عنوان نزدیکترین تشکیلات سیاسی به او مانند دیگر احزاب ایران توان بسیج جمعیت را نداشت چه روحانی نه اصلاح طلب و نه اصول گرا بود و هم اصلاح طلب و هم اصول گرا بود و این هر دو جناح تعصبی روی او نداشتند که اگر بتوانند (که نمیتوانستند) جمع و جمعیتی در خور فراهم آورند. به همین سبب سردار سلیمانی به روحانی پیشنهاد کرد که سفرهای استانی را به سپاه بسپارد و او که سرنوشت سلف نه چندان صالحش را میدانست چنین نکرد.
در چنین شرایطی سفرهای استانی حسن روحانی با نام «کاروان تدبیر و امید» از روز سه شنبه ۲۴ دی ماه ۱۳۹۲ با پرواز به خوزستان آغاز شد. محمود احمدی نژاد سفرهای خود را از خراسان آغاز کرد و با تشکیل هیات دولت در این شهر مقدس آن را در برابر قم و اصفهان (که در دهههای ۶۰ و ۷۰ شهر دوم ایران به شمار میرفتند چنان که تبریز برای قاجاریه ولیعهدنشین بود) سعی کرد به سبب علایق شیعی مشهد و خراسان را شهر و استان دوم ایران اعلام کند. روحانی اما به سبب سوابقش در جنگ و قائم مقامی فرمانده جنگ (هاشمی رفسنجانی) از یک سو و به علت برنامه دولتش در جلوگیری از جنگ و از سوی دیگر طرح صلح، سفرهای استانی دولت یازدهم را از خوزستان آغاز کرد که یادآور دفاع میهنی ایران در برابر عراق بود؛ روحانی سفرهای انتخاباتیاش را هم از خوزستان آغاز کرده بود.
دستیاران روحانی از جمله علی معزی معاون رسانهای دفترش را برای این سفرها تدارک سفرنامهنویسی را دیدند که بیش از آن که سیاستمدار باشد (که نبود) شاعر بود: سید عبدالجواد موسوی روزنامه نگار، طنزپرداز و از همه مهمتر شاعر جوانی که از حوزه هنری آغاز کرد و در دوره اوج اصلاحطلبی منتقد آن بود و از موضع فکر فردیدی و از آن بیشتر اندیشه داوری به فرهنگ و ادب میپرداخت و چندی سردبیری نشریه سوره شد و کتاب هفته خبر را منتشر کرد و قدم به قدم بدون آنکه به لحاظ حزبی اصول گرا یا اصلاح طلب باشد به فکر اعتدال نزدیک شد. موسوی که پیش از سال ۱۳۸۸ به اصولگرایان نزدیکتر بود از آن سال به اصلاحطلبان نزدیکتر شد و این هم از عوارض روزنامهنگاری است که سمت و سوی قدرت را هرگز تشخیص نمیدهد! او را نسبتی با یوسفعلی میرشکاک هم هست که خود آیتی در ستیهندگی است و هرگز تن به یک جناح نداده است. نثر موسوی هم شبیه نثر جلال آلاحمد است که بیشتر معترض است تا متکلف حتی در سفرنامهی حج و حجاز. جلال هم به خود و حتی خدا هم رحم نمیکرد! و هرگز اهل سیاست و رعایت نبود چنان که موسوی هم چنین است و رعایت اهل سیاست را نمیکند. و مگر قرار است شاعر و نویسنده سیاستمدار باشد؟ و چه بهتر که نباشد. سید عبدالجواد موسوی البته از این حیث به مراتب قلندرتر است. با او اولین بار به معرفی سید ابراهیم نبوی آشنا شدم که در سال ۱۳۷۸ این شاعر شوریده حزب اللهی را به روزنامه لیبرال عصر آزادگان آورد تا گفت و گو کنند. دست روزگار کمتر از دو دهه بعد ما را به سوی همکاری در نشریاتی چون آسمان و اکنون همین آگاهی نو و کتاب نامهاش برد که حتی گاه این همکاری و همراهی چندان گرم و صمیمی شده است که نزدیک بود کار دستمان بدهد! شرحش بماند برای بعد. علی معزی دوست و برادر مشترک هر دوی ما دست این شاعر را اگر نه در دست رئیس جمهور جدید که در معیت او قرار داد تا «در معیت پرزیدنت» در سفر خوزستان و هرمزگان و سیستان و بلوچستان سفرنامهای بنویسد. شاعر اما اهل سفارش نیست و علی معزی گرچه در آن دوران دبیر شورای اطلاع رسانی دولت بود اما روزگاری خود در «نیستان» سید مهدی شجاعی اهل قلم بود و در مقام سردبیر یکی از بهترین ادوار انتشار هفتهنامه «سروش» و از مدیران روزنامه «جام جم» روزنامه نگاری اصولگرایانه اما حرفهای و حتی گاه انتقادی را تجربه کرده بود و کار سفارشی نمیکرد.
پس با این شرایط طبیعی بود که «در معیت پرزیدنت» بیش از آن که در معیت روحانی باشد، در معیت موسوی شود و قصهای نوشته شود که مطایبهاش از عنوانش هویداست و مولف خود اقرار دارد که: «سفرنامهای که حقیقتا بیش از آنکه به رئیس جمهور مربوط باشد به صاحب این قلم مربوط است» (ص ۱۳) و موسوی راست میگوید: «من در این سفرنامه پیش از آنکه گزارشگر شرح احوال آقای رئیس جمهور باشم نویسنده احوالات خودم بود» (ص ۱۶) سید عبدالجواد موسوی حتی طنازیاش را پنهان نمیکند و درباره نام کتاب مینویسد: «اصلا یه جورایی طنزه. کلمه عربی معیت رو کنار پرزیدنت گذاشتن خودش یه جور طنزه» (ص ۱۲) و این طنز را در حق رفیقش – علی معزی- هم به کار میبرد که «چرا باید از آدمی [چون سید عبدالجواد موسوی] که مدام به طعنه و تمسخر با اهل سیاست سخن میگوید و در بهترین حالت قصد دارد به زمره سیاست پند و اندرز دهد، سراغ گرفت؟» (ص ۱۶)
پس ما با سفرنامهای اگر نه طنز که طنازانه مواجهایم و هیچ کس نباید از کتاب «در معیت پرزیدنت» انتظار متن سیاسی داشته باشد؛ حتی در این حد که در کتاب هیچ تاریخ و زمان و روز و ساعتی که نشانه ثبت تاریخی سفرهای روحانی باشد وجود ندارد! و از شاعر چه انتظار که در بند این باشد که چه روزی به خوزستان رفت و چه روزی از هرمزگان آمد و چه ساعتی در سیستان و بلوچستان به سر برد؟
از سوی دیگر رازی هم در کار نیست. اگر مخاطبی فکر میکند که با خواندن این کتاب شیرین به اسرار روحانی، پشت پرده دولتش یا چرایی رفتار و کردارش پی میبرد در خطاست. «در معیت پرزیدنت» در باب سیاست نیست؛ مضحکهی سیاست است که نمیتواند هیچ مشکلی را حل کند و این همان مسوولیت ادیب است که تشت قدرت را از بام براندازد و سید عبدالجواد موسوی به خوبی این کار را کرده است بدون آن که ذرهای به روحانی تعرض کند و تعریض بزند. او حتی علاقمند به روحانی است؛ علاقمند فردی که برای جذب افراد هیچ تلاشی نمیکند و از این نظر هم «در معیت پرزیدنت» سفارش روحانی نیست. یعنی معامله دو طرف از اساس منتفی است. برای فهم این رابطه باید همه کتاب را خواند تا به نسبت شاعر و سیاستمدار پی برد: اوج داستان در جایی است که به علت فشردگی کارهای رئیس جمهور مصاحبه تلویزیونی او در هرمزگان – که موسوی برای آن زحمت کشید- لغو میشود. برای بیان علت لغو سه سناریو از سوی دفتر رئیس جهور طرح میشود:
اول. اعلام نقص فنی صدا و سیما در حالی که همه چیز مهیا بود، دوم. اعلام علت اصلی لغو برنامه به علت فشردگی کار رئیس جمهور، سوم. حضور فردی در تلویزیون و ساختن عذر و بهانه برای لغو
آزادگی موسوی به حدی است که مینویسد: «همان جا با خودم عهد کردم اگر آقای روحانی بگوید گزینه اول، بزنم زیر همه چیز و بیایم بیرون و ماجرا را رسانه ای کنم. برای من این ماجرا آزمونی اخلاقی بود برای آقای روحانی و یک موقعیت عجیب برای خود من. اینجا تکلیف من با آقای روحانی مشخص میشد» (ص ۱۳۰)
روحانی در این آزمون برای شاعر سربلند میشود و موسوی را هم از برزخ نجات میدهد. به مردم دروغ نمیگوید و علت واقعی لغو برنامه را میگوید و موسوی هم «آن قدر از تصمیم آقای روحانی» خوشش میآید «که به بچهها پیشنهاد دادم تا محل اقامت پیاده» بروند.
ظاهرا به روحانی مظلومیت نمیآید! اما موسوی یکی از مصادیق این ظلم به روحانی را در همین جا روایت میکند: «وقتی داشتیم گمانه زنی میکردیم که چرا آقای روحانی برنامهاش را کنسل کرده یک روایتی از یک بابایی [در نهاد ریاست جمهوری] که اراداتی تام و تمام به احمدی نژاد داشت شنیدیم که هم کمیک بود و هم تلخ. او با قاطعیت تمام سوگند میخورد که آقای روحانی امشب برنامه سونا دارد و به همین دلیل گفته برنامه تلویزیونی را کنسل کنید. روایتی که از اساس دروغ بود» (ص ۱۳۰)
در جایی دیگر اما یک شک شاعر به سیاستمدار همچنان مکتوم میماند؛ وقتی ملتی در سیستان و بلوچستان به استقبال روحانی آمده بودند و چنان سرودهای ملی میخوانند که شاعر نازکدل ما بغض میکند. اما ناگهان «سه تا هلی کوپتر روی چمن ورزشگاه مینشینند. من و راننده نگاهی به هم میاندازیم. فکر اینکه آقای روحانی آن همه جمعیت مشتاق را در راه منتظر گذاشته باشد و با هلی کوپتر آمده باشد حالمان را بد میکند. … با لکنت میگویم شاید به دلیل مسائل امنیتی مجبور شدهاند… راننده طوری نگاهم میکند که خجالت میکشم. بعد آرام میگوید همین کارها را میکنند که بعضی از حکومت دلزده میشوند.» (ص ۱۷۱)
کتاب در معیت پرزیدنت را از سایت ایران کتاب تهیه کنید.
اما واقعیت چیز دیگری بود: «ناگهان ماشین ها سر و کلهشان پیدا میشود و آقای روحانی از یکی از آنها پیاده. من هم بادی به غبغب میاندازم و جمله ناتمامم را تمام میکنم: بله شاید به دلیل مسائل امنیتی مجبور شدهاند آن هلی کوپترها را برای گمراه کردن احتمالی خرابکارها بفرستند و بعد آقای روحانی با ماشین از راه برسد.» (ص ۱۷۱) شاعر البته نمیدانست که روحانی از یک طرح ترور جان سالم به در برده بود و ناگزیر به اصرار گروه محافظان از راه دیگر آمد و باز هم چه انتظاری از او که در هیات همراه رئیس جمهور برای فقرا دست به جیب میشود یا وقتی صدای جیغ زنی را میشنود که اصرار بر دیدار رئیس جمهور دارد میرود جلو و میگوید «خب بگذارید بیاید تو» جملهاش اما هنوز تمام نشده «دستی یقهام را میگیرد و به عقب میکشد. یکی از بچههای نهاد است. دلسوزانه میگوید تو رسما دیوانهای ها! … آخه تو چه کارهای؟ میزنن اینجا شل و پلت میکنن… تو دخالت نکن» (ص ۱۷۵) موسوی نه تنها روحانی و معزی که خود را هم در معرض طنز قرار میدهد وقتی از آغاز سفر کارتش را گم میکند و هیاتی را به دردسر میاندازد تا جایی که حفاظت رئیس جمهور مشکوک میشود و همه هیات همراه را زیرسوال میبرد:
«یکی دیگر گفت تقصیر اونه که کارتش رو گم کرده، همه سختگیریها برای اونه. … حق دارن، باید بگیرن اونکه کارتش رو گم کرده جریمه سنگین کنن تا دیگه از این کارا نکنه… به نظر من باید چند روزی بفرستنش آب خنک بخوره» (ص ۶۱) شاعر البته چیزی جز قلم و دفتر همراه نداشت که برای سیاستمداران خطرآفرین باشد و به همین سبب همواره با تردید به او مینگرند؛ وقتی از او میپرسند:
«خبرنگار؟- نه، چه کارهای؟- سفرنامه نویسم،- این کارایی که الان داری انجام میدی و این حرفایی رو که زدی هم مینویسی؟- نامردم اگر ننویسم» (ص ۲۰۵) و او در این لحظه نه در حال سفرنامه نوشتن که در حال دارت بازی کردن در پشت سالن کنفرانس مطبوعاتی رئیس جمهور بود!
سیدعبدالجواد موسوی البته در طول سفر فقط دارت بازی نمیکرد. در اهواز به او ماموریت میدهند پرسش و پاسخهای مردم و رئیس جمهور را روی لوح فشرده به پخش تلویزیون برساند در حالی که تبدیل آن صوت به لوح به تاخیر افتاده بود و او با شتاب با لوحی فشرده در دست به سوی استودیویی میرفت که رئیس جمهور در آن منتظر بود: «شنیدم که پشت سریها داد میزنند بگردینش، بگردینش. این را هم شنیدم که معزی هم از پشت سر داد میزد ولش کنید؛ ولش کنید. بذارین بره تو اتاق فرمان. صداها که در هم ادغام شد مامورها بیشتر هول شدند و تقریبا یکی از آنها که تنومند هم بود خودش را پرت کرد روی من. گفتم باشه، باشه، آروم، آروم، منو بگرد. فقط زود باش» (ص ۵۲)
در اینجاست که سید عبدالجواد موسوی به اوج ماموریتش میرسد: «یک لحظه احساس کردم که نه سید عبدالجواد موسوی در سفر رئیس جمهور ایران که تام کروز (حفظ الله) هستم در بالاتر از خطر.» (ص ۵۲)
موسوی به همین سبب است که گاه دچار بحران هویت میشود؛ نمیداند شاعر است و باید شعری بخواند که برادرش از دیوان خواجه شیراز برایش پیامک میکند:
«گرچه دوریم به یاد تو قدح میگیریم/ بُعد منزل نبود در سفر روحانی» (ص ۴۸)
یا به یاد «آسید غلام رضا روحانی» شاعر طنزپرداز عصر مشروطه میافتد که سروده بود: «من گرفتار دوصدماتم و روحانی گفت/ سپلشک آید و زن زاید و مهمان برسد» (ص ۵۹) که اگر شاعر باشد با شعرهای مجریان برنامههای سخنرانی رئیس جمهور چه باید بکند و چه باید بنویسد؛ وقتی مجری میخواند:
«آواز خوش هزار تقدیم تو باد/ سرسبزترین بهار تقدیم تو باد
گویند که لحظهای است روییدن عشق/ آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد»
و موسوی میداند این رباعی وحید امیری است «که خیلی هم رباعی خوبی نیست (اما) بسیار مجری پسند است» (ص ۱۷۲) هر چه باشد از به کار بستن مصراع «صبح امید که بد معتکف پرده غیب» برای دولت امید بامسماتر بود که «مجری محترم یک مصراع را هم فراموش کرد که کم نیاورد و غلط و غلوط یک چیزی را تحویل مخاطب داد که ردیف و قافیه هم نداشت» (ص ۱۱۶) هنر شاعری موسوی البته این حسن را دارد که میتواند هنر سخنوری روحانی را توضیح دهد: «تبحر حسن روحانی در جلب رضایت مخاطب قابل انکار نیست. حسن روحانی در دیدار با نخبگان و فرهنگیان یک حسن روحانی دیگر بود و در این دیدار [با روحانیان] هم یک روحانی دیگر حتی تن صدا و نحوه ادای کلماتش در این دو سخنرانی متفاوت بود. از آن کف و سوت شورانگیز گرفت و از این صلوات و تکبیر غراء» (ص ۴۲) نکته مهم در سخنوری روحانی اما این بود که او خود خوب میدانست که شعر چندان به کارش نمیآید و عقل سردی که او آن را نمایندگی میکند با دم گرم هنر نمیجوشد پس در سخنرانیها به مضمون شعر بسنده میکند و سخن کوتاه میکند و وعده بسیار نمیدهد و حتی وقتی وزیر نفت بیژن زنگنه در خوزستان «از رئیس جمهور خواست دو تا سهدرصد از درآمد نفت خوزستان را به این استان اختصاص دهد» و با تشویق مردم مواجه شد روحانی تحت تاثیر قرار نمیگیرد و «از زنگنه هم بهتر عمل کرد. گفت قول نمیدهم… باید درباره این پیشنهاد مطالعه جدی صورت بگیرد و کار کارشناسی انجام شود. متلک جانانهای هم به احمدی نژاد انداخت من نمیتوانم بیمحابا قول بدهم. تا بررسی نکنم قولی نمیدهم من در همه امور متخصص نیستم برخلاف بعضیها که در همه امور تخصص دارند. خداوند چنین استعدادی به من عطا نکرده که از همه چیز سردربیاورم.» (ص ۶۰)
در سفری دیگر وقتی مردم پارسیان در استان هرمزگان با وجود مصوبه دولت میخواستند در این استان بمانند و به استان فارس نپیوندند و حتی استاندار و امام جمعه هم در سخنران عمومی این درخواست را تایید کردند باز هم روحانی زیر بار نرفت: «من قول میدهم…. ان شاء الله [دولت] مصوبه را به سمتی خواهد برد که کسی نگران نشود و منافع همه مردم تامین بشود.» (ص ۱۰۳)
موسوی البته «روحانیِ تند» را دوست دارد؛ وقتی به احمدینژاد کنایه میزند: «وقتی آقای روحانی تند میشود خوشم میآید. در این سرزمین گاندیبازی جواب نمیدهد.» (ص ۶۸) این مخالفت با گاندیبازی در جای دیگر سفرنامه هم خودش را نشان میدهد؛ در مطالعه کتابی از داریوش شایگان این شیفته گاندی که حتی امام خمینی را گاندی ایران دیده بود که به نقد شایگان از منظر تحلیل طبقاتی میپردازد و این بار «سپهریبازی» را نقد میکند.
بحران هویت موسوی در این سفر ریشه در گریز او از سیاست دارد: «این همه شلوغی را نمیفهمم. هر چه بیشتر بین این آدمها که اغلب موبایل به دستاند و دارند توصیه میکنند یا توصیه میپذیرند قدم میزنم بیشتر با سیاست و این عوالم احساس بیگانگی میکنم… من یکی این کاره نیستم.» (ص ۲۰۴)
به همین علت است که وقتی رئیسجمهور از منطقه آزاد خرمشهر میگوید، شاعر مینویسد: «من چیز زیادی از منطقه آزاد بودن نمیدانم. یعنی دقیقا نمیفهمم چه اتفاقی میافتد که یک جایی را منطقه آزاد اعلام میکنند فقط یک تصویر کلی از آن دارم و آن هم اینکه احتمالا جایی که منطقه آزاد اعلام میشود مردم آزادترند.» (ص ۶۴)
و این درک اجمالی از آزادی است و نه دریافت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی از آن. اما آیا مردمی که برای رئیسجمهور دست میزنند و کف، بیش از این آزادی را میشناسند؟ شاعر این شناخت را در تصویر مردی عرب نشان میدهد که برای رئیس جمهور کف میزند وقتی از برابری عرب و غیرعرب میگوید اما تا از آزادی زن و برابری او با مرد میگوید رو ترش میکند و غرولندکنان میدان را ترک میکند. همان مردمانی که در مقام برخی کارمندان تازه استخدام شده نهاد ریاست جمهوری فضیلت احمدینژاد بر روحانی را در توجه به کارمندان نهاد میجویند و حتی یکی از آنان که «آدم بدی نیست اما هنوز دل در گرو محبت معجزه هزاره سوم دارد» از قول پسرش جملهای علیه روحانی نقل میکند (ص ۱۱۴) تا سر پدر از زبان پسر گفته آید که هرگز دل این جماعت با روحانی صاف نشد و این روایت تلخی است از نظام حامیپروری در جمهوری اسلامی که سیاستمداران با اموال عمومی، حامی خصوصی میپرورانند و موسوی مثل هر شاعر عهد جدید(نه شاعران عصر کهن که صلهپرور بودند) دچار چنین تناقضی است که به قول اخوان ثالث نه «با قدرت» که «بر قدرت» باشد و در معیت پرزیدنت: «مردم میروند دنبال یک رئیسجمهور که چیزی به آنها بماسد، کاسب شوند، به پست و مقامی برسند. من که عرضه این کارها را ندارم. اما آخر این چه بختی است که من دارم در معیت پرزیدنت به سفر بیایی و به چنین والذاریاتی بیفتی؟» (ص ۱۶۵)
مصائب راوی سختی همسفری با رئیسجمهوری است که خبرنگاران و نویسندگان همراه او نه جای خواب و خوراک خوبی دارند و نه چای و آب و نان به آنان میرسد. در بدترین اقامتگاهها با سختترین مرکبها سفرها میکنند و خلاف باور عوام دسترسی به رئیس جمهور هم ندارند. موسوی در این سه سفر بنا به این سفرنامه یک بار هم با روحانی همسخن نمیشود و جز علی معزی و حسامالدین آشنا کسی حواسش به او نیست حتی اطلاعات ویژهای ندارد که مثلا چرا با همه سعی مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت بلوچستان سخنرانی او در خیر مقدم رئیسجمهور لغو شد و تنها با تدبیر امام جمعه شیعیان سیستان چند کلامی به جای او در حضور رئیسجمهور سخن گفت. واقعیت آن که موسوی هم تلاشی برای به دست آوردن اطلاعات سیاسی نمیکند. در خوزستان وقتی وعده روحانی برای حل بحران آب را میشنود و تردید میکند و وعده تحقیق دربارهی آن را میدهد در نهایت این موضوع را تعقیب نمیکند که چه کسی این وعده را در کلام رئیس جمهور گذاشت و سرانجام آن چه شد؟
سید عبدالجواد موسوی سرانجام خسته از سفر آرزو میکند «خدا کند این آخرین سفرم باشد» (ص ۲۰۶) و چنین هم میشود؛ وقتی سراغ علی معزی میرود:
«شروع میکنم به غر زدن و اینکه آخه این چه شغلیه؟ مرد حسابی یک زمانی قرار بود تو از مدیران ممتاز فرهنگی این مملکت بشوی و آدمهای مستقل و ممتاز را جمع کنی و کاری کنی کارستان. پس چه شد آن همه خیال و آرزو؟ واقعا در شان توست که ببینی سالن اجتماعات پر شده یا نشده؟ یا عکاسها و خبرنگارها فلان صحنه را خوب پوشش دادهاند یا ندادهاند؟ یادت هست یک زمانی میخواستی بشوی دولتآبادی؟ یا دست کم همنشین دولتآبادی؟» (ص ۲۰۲)
علی معزی اما با همه ظرفیتهای فرهنگی و حافظه بینظیر و قدرت روایت (که اگر دست به قلم ببرد شیرینتر از قند است) انگیزهای بالاتر از روشنفکری دارد و آن همان چیزی است که خود موسوی هم از آن بیبهره نیست:
«من در چنین سرزمینی همیشه طرف بازندهها بودهام.» (ص ۸) سرزمینی که در آن: «از آن بیست و چهار میلیونی که به آقای روحانی رای دادند امروزه بیست و چهار نفر هم حاضر نیستند پای آن رای بایستند. از عادات دیرینهها ایرانیهاست اگر بلیت آقای روحانی برنده میشد و برجام به فرجام میرسید امروزه دست کم هشتاد میلیون نفر مدعی بودند که روحانی حیات سیاسیاش را مدیون آنهاست.» (ص ۸)
سید عبدالجواد موسوی سیاستمدار نیست اما سیاستشناس شده است و میداند که «سیاست عرصه امکانهاست و نه آرزوهای خامطمعانه» (ص ۹) به همین دلیل با اینکه میداند «به دلایلی که همگان دانند رویاهایمان بر باد رفت با این حال نهتنها پشیمان نیستم که گمان میکنم با توجه به امکانهایی که در اختیار بود، درستترین کار ممکن را انجام دادهایم.» (ص ۹) و آن کار، ریاستجمهوری روحانی به عنوان آخرین رئیس جمهور مقتدر ایران با آرای بالا در رقابت سخت بود و پس از او رئیسی از میان اصولگرایان در رقابتی آسان و پزشکیان از میان اصلاحطلبان با آرایی شکنندهتر از رئیسی رئیسجمهور شدند و بهترین کاری که در موضوع بحث ما کرد تعطیلی سفرهای استانی به آن شیوه طنزآلودهای بود که سید عبدالجواد موسوی روایت کرد؛ روایتی که اگر در مورد محمود احمدینژاد نوشته میشد احتمالا تراژیک هم بود و نه فقط کمیک.
کتاب در معیت پرزیدنت را از سایت ایران کتاب تهیه کنید.
رهاورد مادی سید عبدالجواد موسوی از آخرین سفر با روحانی به سیستان و بلوچستان ۱۹ کت بهارهای بود که از بازار با پولش خرید: «تعجبشان وقتی بیشتر میشد که میدیدند این مقدار کت را برای خودم خریدهام و قصد فروش یا هدیه دادن ندارم.» (ص ۲۰۶) شاعر اعتراف میکند: «من بیش از این سفر یکی از عقدههایم کت بهاره و تابستانه بود. کت زیاد دارم. هم زمستانه و هم پاییزه. اما کت بهاره و تابستانه نداشتم…. رفع عقده کردم.» (ص ۲۰۶) با این اعتراف سفرنامه و سفرهای شاعر پایان مییابد.
پس از سید عبدالجواد موسوی چندی من به سفرهای روحانی رفتم: به بوشهر و اردبیل و مشهد و چابهار و شهرکرد و چند سفرنامهای هم نوشتم که بیشتر مورخانه بود تا شاعرانه. اما در بیان سختیهای سفر- که به چشم عوام سفر تفریحی به حساب میآید- با سید عبدالجواد موسوی همراه و همرای بودم. رازهای سفر بعدا در همکاری با دفتر رئیسجمهور و دیدار با شخص رئیسجمهور و گفتگوهای خصوصی بیشتر برایم روشن شد. بنابه همان منطق شاعر با وجودی که روحانی را به هیچ صورت و روایت بازنده نمیدانم از اینکه او رئیسجمهور شد دفاع میکنم و حتی به آن دوره افتخار میکنم که او آخرین رئیسجمهور مقتدر ایران بود. از سال ۱۳۹۲ با واسطه و از سال ۱۳۹۶ بیواسطه با رئیسجمهوری ایران در دورههای یازدهم و دوازدهم همراه شدم و این همراهی پس از دوران قدرت در عصر فترت هنوز هم ادامه دارد و به اتفاق علی معزی و حسام الدین آشنا بیش از ۲۰۰ جلسه در این چهار سال پس از پایان ریاست جمهوری حسن روحانی (که خود یک دوره تمام ریاست جمهوری است) به ثبت و ضبط و تقریر خاطرات او سرگرم و دل گرم هستم. حال میدانم که چرا مصاحبه تلویزیونی روحانی در هرمزگان لغو شد؟ چرا با سخنرانی مولوی عبدالحمید مخالفت شد؟ چرا روحانی با بازگشت پارسیان به هرمزگان موافق نبود؟ چرا روحانی از مسیر دیگری به محل سخنرانیاش در زاهدان رسید؟ و چرا روحانی با سفرهای استانی چندان موافق نبود؟
انتشار این اسرار و افکار و آرای روحانی اما فرصتی میخواهد و فراغتی که شاید حتی به عمر من به عنوان نویسنده این فصل از تاریخ معاصر ایران قد ندهد و «مهلتی باید تا خون شیر شد». روشن است که عصر روحانی عاری از نقد و بررسی و ارزیابی انتقادی نیست و این در یک گفتگوی انتقادی شفاهی با روحانی و صورت مکتوب آن کم و بیش به دست آمده است اما هنوز حجاب معاصرت مانع درک آن دوران است و تا تبدیل سیاست به تاریخ راه درازی مانده است؛ شگفتا که ما روزنامهنگاران چه شاعر باشیم چه مورخ همواره بیش از آن که با قدرت باشیم بر قدرتیم! ما زمانی با اهل سیاست همنشین هستیم که از مرکب قدرت پیاده شده باشند که تنها در این صورت است که سیاست از صورت به سیرت بدل میشود و از مکنت به معرفت یعنی وقتی قدرت به زبان ادبیات نوشته میشود؛ قدرت اما از آن همان افرادی است که در دوران قدرت سیاسیون گرد شیرینی پرسه میزنند و در عصر فترت از پیرامون آنان پراکنده میشوند. سیدعبدالجواد موسوی به یاد میآورد که در کودکی به اتفاق کودکان دیگر شیشه خانهای را شکستند و همه کودکان گریختند. او اما ماند و در برابر همسایه خشمگین که پرسید این کار که بود معصومانه گفت: من! و ما روزنامهنگاران چه شاعر چه مورخ همه همان کودکانیم که مسوولیت این اتفاق را برعهده میگیریم. اتفاقی که میتوانست تاریخ ما را تغییر دهد.