
خلاصه ای از قسمت هشتم سریال شغال را به همراه لینک دانلود در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا را آورده ایم که خواهید خواند.
اولین قسمت سریال نمایش خانگی «شغال» به کارگردانی بهرنگ توفیقی و تهیهکنندگی علی طلوعی از روز جمعه ۱۰ مردادماه به صورت مشترک از پلتفرم نمایش خانگی فیلمیو و زینما منتشر شده است و پخش آن به صورت هفتگی در این پلتفرم ادامه مییابد.

دانلود قسمت هشتم سریال شغال
خلاصه داستان سریال شغال قسمت ۸
آزاد تو گلخونه محل استراحتش بود میاد بیرون لباس خونی می بینه، صداکنان میره سمت عطا میبینه که تیر خورده، عطا میگه اگه من مردم هوای مارال رو داشته باش، آزاد میگه چرند نگو پاشو بریم بیمارستان.
سیمین به فرهاد میگه لطفا اون اسلحه رو از این خونه ببر بیرون، کامیار میرسه خونه میگه من امشب اومدم رستوران، فرهاد میگه تو مغز نداری پاشدی اومدی، کامیار میگه سیاوش اصرار کرد بیام، ظهر که رفتم استدیو پایین نرفتم سیاوش فهمید گفت امشب بیا اگه نمیومدم شک میکرد، من با این اوضاع برم بهتره. سیاوش و هستی هم میرسن خونه، سیمین به سیاوش و فرهاد میگه تو حیاط باشن باهاش حرف داره، به کامیار هم میگه که برای هستی تو این فاصله کتاب بخونه.
فرهاد به سیاوش میگه انتظار داشتم قبلش بهم خبر میدادی، سیاوش میگه که بزاری دست سیمین کنسل بشه، من نمیدونم چرا قضیه من و آوا داره آنقدر پیچیده میشه، شما مادر منو دوست داشتی باهاش ازدواج کردی اگه من مخالف بودم شما منصرف میشدی؟ فرهاد میگه چه ربطی داره قرار نیست همه مثل هم باشند اما فرهنگ، شناخت و … اینا مهمه، اولش شاید اهمیت نداشته باشه اما وقتی مهم میشه که اختلاف ها شروع میشه، مثلا این پسره که اومد اونطور حرف زد کیه؟ چقدر میشناسیش؟ سیاوش میگه پسر خاله آواست مثل داداششه، ۶،۷ ماهی جنوب بوده تازه برگشته، فرهاد میگه واقعا جنوب بوده یا زندان بوده؟ سیاوش میگه شما دیده بودیش؟ فرهاد میگه نه، سیاوش میگه پس از کجا میگفت اسلحه دارید، واقعا دارید؟ فرهاد میخواد جواب بده که سیمین میرسه و میگه علیرغم صحبت های دیشبمون کوچکترین تغییری ندیدم، سیاوش میگه چون شکوه خانم گفت اگه این ازدواج قراره سر نگیره من باید بی خیال آوا بشم، ما گفتیم همه بیان معذرتخواهی کنیم بگیم که همدیگه رو دوست داریم، من نمیدونم دلیل اینهمه مخالفتتون چیه؟ سیمین میگه الان که دیگه دلیل زیاد دارم، فردا بیا دفتر حساب کتاب کنیم چیزهایی که از مهرداد خدابیامرز بهت میرسه رو اوناییکه میشه منتقل کنم انجام بدم میمونه سهم شرکت و … سیاوش میگه سهم میخوام چیکار؟ یه جورایی داری منو از خونه بیرون می کنی؟ سیمین میگه یه جورایی نه، علنا چون بی احترامی رو نمیتونم تحمل کنم یکی مثل این آقا از راه برسه بخاطر هرکی بخواد به من بی احترامی بکنه، سیاوش میگه یه جور میگی انگار ما بی رگیم، مگه تقصیر من بود، سیمین میگه این بحث واسه من تمومه، سیاوش میگه چرا فقط چیزی میگی که برای خودت مهمه، انگار نه انگار من و آوا این وسطیم، سیمین میگه برای اینکه آوا لحظه ای که باید پشت تو وایمیستاد نموند، یه کلمه به پسرخاله و مادرش حرف نزد، سیاوش میگه ندیدی حالش بد بود این دلیل شد که منو دوست نداره؟ سیمین میگه نه دلیل این میشه که ما با هم فرق داریم و تو نمیخوای بفهمی. سیاوش میگه پس یعنی هیچ راهی نیست رضایت بدی؟ سیمین قاطعانه میگه نه، میخوام ببینم خانواده ات رو انتخاب می کنی یا این آدمهای جدید رو. سیاوش میگه میدونی از چیت خوشم میاد اینکه واسه موکلات دنبال رضایت هستی ولی به خودت که میرسه، سیاوش ادامه نمیده و فقط میگه من فقط میخوام بدونم این آوای بدبخت چشه که شما اینقدر ازش بدتون میاد. سیمین میگه برای اینکه بفهمی ازش بدم نمیاد بدون که فردا میخوام برم ببینمش، سیاوش میگه که چی بشه؟ سیمین میگه میخوام بدونم چرا حالش اونطور شد، شرایطش غیرعادی بود، سیاوش از حرفهای سیمین بیشتر ناراحت میشه و میره. فرهاد به سیمین میگه تمومش کن، سیمین میگه میخوام بدونم این بچه چرا اینطوری شده. فرهاد میگه تو واقعا میخوای سیاوش رو؟ سیمین میگه معلومه که نه کی بچه اش رو از خونه بیرون میکنه؟ بزار کارم رو بکنم می خوام ببینم چند چنده با خودش.
هستی یه نقاشی از جر و بحث توی رستوران میکشه و عکس کامیار هم بود، کامیار میگه من که اونجا نبودم، هستی میگه چون اون آقا سر داداش سیاوش داد زد دوست داشتم باشی. کامیار نقاشی رو به بهونه یادگاری از هستی میگیره.
آزاد از عطا میپرسه کار کی بوده؟ عطا نمیخواد راستش رو بگه، آزاد تهدیدش میکنه و زخمش رو فشار میده عطا مجبور میشه بگه کار عبدی بوده، آزاد با عصبانیت میره پیش عبدی.
سیاوش به آوا زنگ میزنه که چی شدی یه دفعه، آوا میگه بخاطر استرس این ماجراهای اخیر بود، جلوی خانواده ات آبروم رفت، نفسم بالا نمیومد، سیاوش میگه پسرخاله ات چرا اینقدر بد فازه؟ آوا میگه اون الکی به پای کسی نمی پیچه، لابد فکر کرده تو کاری کردی حالم بد بشه. مامانت چیزی نگفت؟ سیاوش میگه گیر داده که شاید برای تو قبلا اتفاق ناجوری افتاده باشه چون حالت شبیه یکی از موکل هاشه، منم بهش گفتم اگه چیزی بود حتما آوا بهم میگفت، فردا هم میخواد ببینتت، آوا میگه آره اتفاق افتاده بگو بیاد بعد با ناراحتی تماس رو قطع میکنه.
آدمهای عبدی تو حیاط مشغول بازی و تفریح بودن که آزاد از رو دیوار میپره رو میز و میشکونتش و باهاشون درگیر میشه یکی هم از پشت بهش چاقو میزنه، با همون حال میره سراغ آشپزخونه مواد عبدی و همه چیز و خراب میکنه، عبدی میاد باهاش درگیر میشه و بهش میگه اگه یه بار دیگه دور عبدی بپلکی حسابت رو میرسم.
سیمین به کامیار میگه بیاد باهاش حرف بزنه، کامیار وارد اتاق سیمین میشه و از دیدن کتابهاش شگفت زده میشه، سیمین میگه کتاب مورد علاقه تو چیه؟ کامیار میگه کتاب نبرد من مال هیتلر، سیمین میگه نمیتونم بفهمم چطور یه آدم خونخوار و جنایتکار میتونه نویسنده مورد علاقه کسی باشه، کامیار میگه از اول که جنایتکار نبوده، اگه دانشگاه قبولش می کردن شاید ما الان راجع به یه آرتیست خفن صحبت می کردیم، یه هدف میتونه بعد از مدتها مشخص بشه که میتونه اشتباه باشه، سیمین میگه الان فکر می کنی هدفش اشتباه بوده؟ کامیار میگه به نظرم هدف مثل مد دائما در حال تغییر میتونه باشه، هر اعتقادی هم مخالف و موافق داره، سیمین میگه اعتقاد نمیتونه تغییر کنه، نظر و عقیده تا جایی میتونه مورد احترام قرار بگیره که به کسی لطمه وارد نکنه، کامیار میگه ذات آدمها دنبال قدرته، کم نیستن پدرو مادرهایی که تو زندگی نقش هیتلر بودن، سیمین میگه فرهاد و مادرت تو زندگی تو کدوم بودن؟ کامیار میگه هیچ کدوم، شما تو زندگی سیاوش کدوم بودید؟ سیمین میگه نظر تو چیه؟ کامیار میگه نمیدونم اما مطمئنم دوست داشتن زیادی یه وقتایی ضربه هایی میزنه که هیچ وقت قابل جبران نیست، سیمین میگه تو چی توی من دیدی این حرف رو زدی؟ کامیار میگه هیچی.
آزاد برمیگرده گلخونه، زخمهاش رو باند میزنه تا عفونت نکنه، بعد میره تو صفحه آوا و عکس های شخصی ایش رو می بینه رو یکی از عکس ها آوا سیاوش رو تگ کرده بود، میره صفحه اش رو باز می کنه و عکس های اونو هم می بینه.
عطا در حال جمع کردن جنس هاش بود، که از دوربین میبینه پلیس جلوی در اومده، به همه میگه مامورها اومدن، جنس ها رو میریزه تو ساک و میخواد فرار کنه، پلیس دنبالش میره، خودش رو میندازه تو کانال بزرگ آب و موفق میشه در بره.
سیاوش تو گروه مشترکشون با آوا دو بیت شعر میفرسته آوا اولش میخواد بزنه که حوصله نداره اما پشیمون میشه و ادامه شعر رو تایپ میکنه، سیاوش هم دوباره ادامه میده.
کامیار میره پیش تارا، تارا ازش میپرسه سیاوش چیکار کرد؟ کامیار میگه همه چیز خراب شد فعلا، شانس آوردیم منو تو نرفتیم وگرنه فرهاد و زنش چهارتاییمون رو زخمی کرده بودن. تارا میگه کاش بهم برسن، کامیار میگه برام یه میز سنگین بچین ارشیا و سام رو هم بشین پای میز، تارا میگه ارشیا که بازی نمیکنه، کامیار میگه تو بخوای بازی میکنه، فقط نگو من گفتم.
صبح سیاوش با عجله میخواد بره بیرون فرهاد رو میبینه بهش میگه به سیمین بگه ظهر میرم می بینمش، فرهاد میگه حالا سیمین تو عصبانیت یه چیزی گفت، سیاوش میگه من خانواده ام رو دوست دارم اما از کش دادن زیاد یه چیز خوشم نمیاد.
مارال میره گلخونه خبر میده دیشب مامورها ریختن کارگاه عبدی، خداروشکر بالاخره شرش از سرمون کنده شد، بعد سراغ عطا رو میگیره، آزاد میگه نیست، آزاد ازش میپرسه خانم بزرگ شب خونه است کارش دارم؟ امر خیره، مارال خوشحال از اینکه آزاد برای خودش میخواد میگه بسلامتی خوش اومدید.
عطا میرسه میگه باید میذاشتی باهات بیام اینا ناغافل میزنن، بعد میپرسه مارال اینجا چیکار می کرد؟ آزاد میگه امشب می خوام واست برم خواستگاری، عطا جا میخوره که زود نیست؟ آزاد میگه دیر هم هست.
آوا موزیک ویدئوی جدید سیاوش رو با تصاویر خودش و سیاوش که نقاب زده بود میدید.
شکوه هم میره شرکت فرهاد.
آزاد میره موتور فروشی دنبال رفیقش رضا، همکار رضا هم داشت آهنگ جدید سیاوش رو گوش میداد که یهو تو کلیپ آوا رو می بینه عصبانی میشه و بدون حرف اونجا رو ترک می کنه.
عبدی میره پیش رفیقش می بینه تی وی داره دستگیری مواد فروشهایی وه واسش،کار می کردن رو نشون میده، بهش میگه میخوام یکی رو واسم آزاد کنی جوری که جنازه اش هم نمونه.
آزاد با عصبانیت میره استدیو سیاوش و ...



