
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه ای از قسمت ۲۲ سریال جذر و مد به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که در روز سه شنبه منتشر می شود.
سریال «جذر و مد » به کارگردانی محمد حسین لطیفی و تهیهکنندگی مهران مهام از روز یکشنبه ۱۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت آغاز شد، این سریال ابتدا در روزهای یکشنبه و سه شنبه منتشر شد اما اکنون روزهای سه شنبه از این پلتفرم منتشر می شود. آرش مجیدی، سعید چنگیزیان، مهرو نونهالی، سمیرا حسنپور، آزاده زارعی، حسین سلیمانی، بردیا دیانت، فقیهه سلطانی، هامون سیدی، علیرضا استادی و … نیز از بازیگران این سریال می باشند. در ادامه خلاصه قسمت بیست و دوم سریال جذر و مد را خواهید خواند.
خلاصه داستان سریال جذر و مد قسمت ۲۲
ملک بانو و فرید برمی گردن خونه، زن فرید می پرسه چی شده؟ ملک بانو میگه با موتور خورده زمین داروهاشو بهش بده استراحت کنه خوب میشه.
عمو به گوشی ملک بانو زنگ میزنه میگه چرا جواب نمیدی؟ ملک بانو بهش تعریف می کنه که راننده اش رو زدن و فرار کردن، پول ها رو هم بردن، بعد می پرسه که عمو مطمئنی رضوان مرده؟ عمو میگه یه عکس برات فرستادم ببین، دیشب یکی بهم زنگ زد که رضوان مرده باور نکردم برام عکس سنگ قبرش رو فرستاد سال ۹۳ فوت کرده، ملک بانو میگه اما مطمئنم صدای خودش بود، پس این کی بوده که خودش رو جای رضوان جا زده؟ دوباره برای ملک بانو پیام میاد که قرار ما یک میلیون بود نه ۲۰۰ هزارتا، ناامیدم کردی ملک، عمو میگه بهش بگه میدونه رضوان مرده، اونم پیام میده که خوشحال نباش به زودی میگی کاش با خود رضوان طرف بودم.
فردوس به فتاح میگه اگه بری افغانستان چی میشه؟ فتاح براش توضیح میده که اونموقع یا می کشنم یا میندازنم زندان، من جزو نظامی ها بودم، طالبانِ دولت قبل هم نظامی ها رو می کشن یا شکنجه میدن، من به سختی تونستم فرار کنم، من حاضرم تا زنده ام غلامی شما رو بکنم. فردوس میگه موندنت برای هر دوی ما خطرناکه، شاید فرستادم ترکیه.
پرویز دوباره میره شرکت، زالی محبور میشه رضایت بده پرونده شهباز بسته بشه، فردوس هم به زالی میگه دیه شما پرداخت میشه، پرویز میگه ۵۰۰ رو کی به حسابم میزنید، دیه اش رو بدم؟ فردوس میگه دیه زالی ۱۸۹ میلیونه، پرویز میگه دیه آقا عیسی خدابیامرز رو حساب نمی کنید؟ تازه اگه قتل غیرعمد باشه. من هواتو دارم بالاخره تو هم کارمندی و داماد سرخونه ای، قسط بندی می کنم. فردوس، پرویز رو میبره بیرون شرکت و بهش میگه من فقط به خاطر این دختر بی پناه گفتم زالی رضایت بده اینطوری نیست که تو هروقت عشقت بکشه بیای منو تلکه کنی، پرویز میگه تند نرو من دارم بهت حال میدم، فردوس میگه منم بهت حال دادم پول دیه رو دادم، پرویز میگه من سر خون قوم و خویشم معامله نمی کنم، فردوس میگه نمیتونی ثابت کنی پلیس به حرف تو و یه کارگر افغان تره هم خورد نمی کنه، برو پیش پلیس اگه نتونی ثابت کنی اعاده حیثیت می کنم، پرویز میگه پس سر و کارت به پلیس نخورده اما من بخاطر پسر ناخلفم دائم اونجام میدونم که به خاطر یه نخ کوچولو جوری نخ کِشت می کنن تا لخت بشی و به کارهای نکرده ات هم اعتراف میکنی ولی لخت تو به درد ما نمی خوره مگه اینکه از نخت یه پالتو برای ما در بیاد. ۲۴ ساعت بهت وقت میدم فکراتو بکنی. اگه نیای سر قرار سرنخ رو میدم به مهندس تیمورفام تا اون درستش کنه.
نیلوفر پیامی که امیر برای فائقه فرستاده بود و اتمام حجت کرده بود برای فردوس میذاره، امیر گفته بود که من با این کاری که تو کردی دیگه بابت کاری که می خوام بکنم عذاب وجدان ندارم و برام هم مهم نیست که تو برمی گردی یا نه همینکه پرهام برگرده کافیه، فردوس میگه فائقه مگه می خواست جدا بشه؟ نیلوفر میگه ته این لجبازی ها همین میشه دیگه.
گوهر تنها تو خونه بود که موقع دیدن تلویزیون خوابش برده بود، در عین اینکه خواب بدی می دید که یکی میخواد بیاد تو خونه، یهو بیدار میشه می بینه پرویز داره در میزنه، میاد تو که چرا سرکار نرفتی؟ گوهر میگه مرخصی گرفتم، پرویز میگه پس چرا به رئیست نگفتی دیروز نگرانت شده بود اومده بود پشت در، آدم خوبیه اذیتش نکن، کسی که با تو مهربونه تو هم باهاش مهربون باش نمی خواد از منم پنهون کنی، فهمیدم که مهندس گلوش پیش تو گیر کرده، نگران نباش بالاخره تو هم باید سر و سامون بگیری. گوهر میگه اشتباه فهمیدید همچین چیزی نیست، پرویز میگه اگه نبود دیروز در رو از جا نمی کند، حتما یه چیزهایی بهت گفته، ببین چقدر هوای شما رو داره، شرط اول شوهر خوب مهربونیشه، ولش نکن، گوهر با تندی میگه دایی می فهمی چی می گی؟ طرف زن و بچه داره. پرویز میگه منم می خواستم همینو بگم اگه یه روزی بهت پیشنهاد داد به شرط اینکه زن رسمیش بشی قبول کن، جور دیگه قبول نکن نگران شهباز هم نباش. گوهر میگه زندگی من چه ربطی به شهباز داره. پرویز میگه آفرین به هیچ کس ربطی نداره بعد از این من طرف توام، دایی مثل کوه پشته توئه، الان هم برو یه آبی به صورتت بزن یه عصرونه ای بخور مثل یه بانوی خوشبخت برو بیرون. پرویز میره خونه خودش و شهباز هم میرسه، با خوشحالی به شهباز میگه که رضایت رو گرفتم دیه رو هم خودشون میدن، شهباز کلی تشکر می کنه، پرویز میگه فقط باید به قولت عمل کنی. شهباز میگه به چی دلتو خوش کردی این مایه دارها وقتی بیان از ما دختر بگیرن اولین کاری که میکنن فک و فامیلشون رو میندازن دور، پرویز میگه نمیتونن این کار رو کنن، چون دیگه تو دهنشون نیستیم تو گلوشونیم، دیگه بدبختی تموم شد. شهباز وقتی پرویز میره به خودش میگه تف تو شانست دارم برات.
امیر از خواب بیدار میشه می بینه پردیس تو برگه ای براش پیغام گذاشته که دایی ببخشید به حرفت گوش نکردم من و بهنام رفتیم دنبال سرنوشت خودمون. نیلوفر میاد پیش امیر و بهش میگه اومدم درباره پیام احمقانه ای که به فائقه دادی حرف بزنیم. امیر میگه تا من میرم صورتم رو بشورم تو این برگه رو بخون، نیلوفر با خوندن پیغام پردیس بدون هیچ حرفی به فردوس زنگ میزنه و از اونجا میره پیشش. امیر میگه چی شد مگه نمی خواستی نصیحت کنی.
نیلوفر و فردوس میرن سراغ مسعود، نیلوفر میگه به بهنام و پردیس بگو تا یه ساعت دیگه برگردن وگرنه روزگار تو رو سیاه می کنم. مسعود میگه بهنام به من چیزی نگفته، نیلوفر میگه تلفن جفتشون خاموشه اما میدونم که تو میدونی کجان بهش بگو بازندگیش بازی نکنه ، فردوس میگه بهش بگو من راضی ام برگرده، نیلوفر جا میخوره که این حرفها چیه؟ فردوس میگه به اندازه کافی آبروم رفته اگه میخواد با این پسر بی همه چیز زندگی کنه گور باباش که من باشم حرفی نیست، با رفتنشون مسعود لبخند پیروزمندانه میزنه.
نیلوفر به فردوس میگه اینطوری گفتی که برگردن؟ کاش بهم میگفتی تابلو نکنم، فردوس میگه کاملا جدی میگم من نمیخوام باهاش بجنگم تو این جنگ هم دخترم رو دارم از دست میدم هم آبروم رو، نیلوفر میگه مگه مادر میذاره؟ فردوس میگه مگه بچه مادره؟ پردیس تنها دختر ماست من نگرانم معلوم نیست عاقبتش چی بشه من خودم مامان رو راضی می کنم، نیلوفر میگه دل دختر من با من صاف نمیشه اون منو نمی بخشه، من خودمو سپر بلای مادر و تو کردم، فردوس میگه اصلا میگم تو منو راضی کردی، نیلوفر میگه چرت نگو و از ماشین پیاده میشه و تنها میره.
مسعود زنگ میزنه به بهنام تعریف میکنه که چی اتفاق های افتاده ، بعد هم میگه مبارکه برگردید.
مادر به نیلوفر و فردوس میگه دستتون درد نکنه با این بچه بزرگ کردنتون، این همه بهتون گفتم اینقدر لوسش نکنید، شما اونو لوس و یاغی بار آوردید البته ژن هم موثره، یه عمه مثل فائقه داره، هیچ کس نباید بفهمه مخصوصا پرسنل، این دختر میخواد کاری کنه که ما مجبور بشیم راضی بشیم نباید کوتاه بیاییم. فردوس میگه من با نظر شما مخالفم ما باید کوتاه بیاییم، پردیس دختر سرکشی هست بقول شما به عمه اش رفته هر چقدر ما سخت بگیریم اون یاغی تر میشه، مادر میگه نترس جرات نداره کاری کنه اونم مثل عمه اش طبل توخالیه، فردوس عصبانی میشه میگه گور بابای عمه اش، من دارم راجع به دخترم که تمام دارایی ام تو این زندگیه حرف میزنم، مادر میگه صداتو بالا نبر، فردوس مجبور میشه عذرخواهی کنه و میگه ما داریم سر اینکه پردیس یه پسری رو دوست داره میخواد باهاش ازدواج کنه می جنگیم، اصلا گیریم پسره نتونه خوشبختش کنه چه اتفاقی میفته سرش میخوره به سنگ برمیگرده پیش خانواده اش که دوستش دارن، نیلوفر میگه به همین راحتی؟ فردوس میگه اون اگه ببینه ما حمایتش می کنیم چیزی زمینگیرش نمی کنه اما اگه به زور مجبور به ازدواج با کسی دیگه کنیمش چه اتفاقی میفته؟ نیلوفر از اینکه فردوس اینقدر تغییر کرده تعجب می کنه، فردوس میگه آره من میگم هر کاری می کنید بکنید اما پردیس رو از خودمون جدا نکنیم. مادر دچار سرفه های عصبی میشه و میگه هر کاری دلتون میخواد بکنید از اینجا به بعد به من ربط نداره.
فردوس میره بیرون به بهنام زنگ میزنه و میگه کجایید؟ بهنام میگه اصفهان، فردوس میگه مگه نگفتم ببرش خونه مادرت؟ بهنام میگه پردیس دانشگاه کار داشت، فردوس میگه شب میرید هتل فردا کارش تموم شد برمی گردید، فردا هم وادارش کن به من زنگ بزنه، پردیس حتی بعد از مرگ منم نباید بفهمه که اینا همش نقشه بوده.
زالی زنگ میزنه به امیر میگه همون طور که گفتید به خانم مردانی گفتم برای امضای فرم استعفانامه اشون بیان شرکت، قرار شد تا یکساعت دیگه بیاد. امیر میره سر خیابون خونه گوهر، گوهر که میاد بهش بوق میزنه تا بیاد سوار بشه، شهباز هم با موتور تعقیبشون میکنه.
گوهر میگه این چه کاریه مردم برام حرف در میارن، امیر میگه وقتی زنگ میزنم جواب نمیدی مجبور شدم بیام، گوهر میگه پس تلفن آقای زالی هم الکی بود، امیر میگه مجبور شدم می بینی به چه کاری آدم رو وا میداری؟ در ضمن با استعفات موافق نشده، گوهر می بینه صندلی عقب یه دسته گله، میپرسه کجا دارید می رید؟ امیر میگه داریم میریم درسته، میریم سر خاک آقا عیسی خدابیامرز امروز پنجشنبه است، گوهر میگه اصلا روزها از دستم در رفته، امیر میگه حال و روز منم همینه. امیر و گوهر میرسن سر خاک، امیر برای سر خاک یه نیمکت سفارش داده بود، گوهر میگه با اینکارتون منو بیشتر اذیت می کنید، من قدردان زحماتتون هستم اما، امیر میگه اما چی؟ دیگه اینکارها رو نمی کنم که دلتو نرم کنم، این مرد برام خیلی عزیزه، این مدت خودمو جای تو گذاشتم دیدم حق داری بترسی و نگران باشی، اما بهت قول میدم حتی اگه با من هم نباشی من تا آخر هستم و وجود دارم کنارتم، اگه هم که کنارم باشی اونموقع دیگه همه چیز تمومه، هر چی تو بگی، اصلا میریم یه جای دور که چشمت به خانواده ام نخوره، گوهر میگه امیر باشه دیگه بهت دروغ نمیگم، منم دوستت دارم اما، امیر میگه میدونستم، دیگه اما نداره، تو بگی بله همه چیز تمومه. شهباز از دور همه چیز رو می بینه و از عصبانیت چاقوشو در میاره و ...



