
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه فردا خلاصه ای از قسمت ۲۰ سریال جذر و مد به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که در روز سه شنبه منتشر می شود.
سریال «جذر و مد » به کارگردانی محمد حسین لطیفی و تهیهکنندگی مهران مهام از روز یکشنبه ۱۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت آغاز شد، این سریال ابتدا در روزهای یکشنبه و سه شنبه منتشر شد اما اکنون روزهای سه شنبه از این پلتفرم منتشر می شود. آرش مجیدی، سعید چنگیزیان، مهرو نونهالی، سمیرا حسنپور، آزاده زارعی، حسین سلیمانی، بردیا دیانت و فقیهه سلطانی نیز از بازیگران این سریال می باشند. در ادامه خلاصه قسمت بیستم سریال جذر و مد را خواهید خواند.
خلاصه داستان سریال جذر و مد قسمت ۲۰
امیر میخواد گوهر رو توجیح کنه و از زندگیش بگه اما گوهر که حالش بد شده بود ازش خواهش میکنه برسونه خونه. گوهر سریع میاد خونه اما حالش طوری بود که نمیدونست از پیشنهاد امیر خوشحال باشه یا ناراحت، همونجا روی پله ها میشینه و گریه می کنه. فردوس سر ساختمون بود، فتاح کارگر افغانی که تو انبار حادثه مرگ عیسی رو دیده بود میاد اونجا، فردوس میره بهش میگه مگه نگفتم تو این شهر پیدات نشه، فتاح میگه مجبور شدم بیام، پلیس همه همشهری های منو گرفت و گوشیم رو هم گم کردم من کسی رو ندارم. فردوس میگه برو کنار خیابون میام. همون لحظه پرویز با وانتش از اونجا رد میشه و فتاح رو می بینه، میگه چقدر آشناست، بعد یادش میفته که دم انبار دیدتش، میخواد بره پیشش اما میبینه که سوار ماشین فردوس شدش و رفت، پرویز دنبالشون میره و تعقیبشون می کنه، فردوس برای فتاح یه سری خوراکی میخره و میبرتش یه ویلای خالی که مال خودش بود، بهش میگه اینجا بدون اجازه من هیچ کس نمیاد مجبورم بذارمت اینجا تا برات یه فکری کنم، پاتو از اینجا بیرون نذار کسی هم اومد در رو براش باز نکن اگه به پلیس گزارش بدن دیگه کاری نمیتونم برات بکنم، اما اگه بخوای برگردی کشورت میتونم کمکت کنم، فتاح میگه نه من هر جا میرم جز افغانستان، اگه برم منو میکشن چون یکی از افراد طالبان رو کشتم. با رفتن فردوس، پرویز به خودش میگه یه ریگی به کفشت هست مهندس.
پردیس با بهنام میرن کنار دریا، بهنام میگه داییت نگران نشه، پردیس میگه اون درگیر زندگی خودشه دیروز حتی یه سر نیومد به من بزنه تو اتاق، بهنام میگه داییت آدمه خوبیه حقش نیست کارهایی که براش میکنن، پردیس میگه مگه چیکار دارن میکنن، بهنام یه دفعه جا میخوره میگه عمه ات رو میگم که قدر داییت رو نمیدونه. پردیس میگه آره از یه طرف خوشحالم عمه ام جلوی مادرجون ایستاده از یه طرف هم داییم گناه داره. داره له میشه این وسط، ولش کن بگذریم. تو به من بگو چرا نظرت عوض شد؟ تو که مخالف بودی. بهنام میگه چون قبلا امید داشتم، ولی الان امیدی باقی نمونده. پردیس میگه من که بهت گفته بودم. بهنام میگه بازم تصمیم تصمیم توئه، هر کارو بگی همون میشه. پردیس میگه اونقدر عصبیم که نمیتونی باور کنی. یعنی افکار من، احساسات من واسه هیچ کدومشون ذره ای اهمیت نداره، از دست مامانم بیشتر از همه عصبانی ام، اگه بازم کوتاه نیان میرم جایی که دست هیچ کس بهم نرسه، اصلا همچین خونواده ای رو نمی خوام.
روز بعد فردوس میخواد بره شرکت، لب جاده امیر رو میبینه، امیر میگه خاک تو سر من که تو رو محرم اسرارم میدونستم، فردوس میگه یا خدا چی شده؟ امیر عکس های خودشو آیدا رو که فائقه برای مادر فرستاده بود رو به فردوس نشون میده میگه افتادی دنبال من جاسوسی منو میکنی؟ فردوس میگه تند نرو این اصلا ربطی به من نداره، امیر میگه فقط تو از قرار اول من و آیدا خبر داشتی، اینا رو خواهرت برای مادرم فرستاده و گفته که من از آیدا خواستم برگرده، من بهت گفته بودم بین من و آیدا هیچی نیست اما تو افتادی دنبالم عکس گرفتی ازم، گذاشتی کف دست زنم، منو فروختی، من باهات رفیق بودم. فردوس میگه من میدونم تو با آیدا صنمی نداره، من فقط خواستم فائقه رو راضی کنم نره، امیر میگه مگه تو میدونستی قراره بره؟ فردوس میگه آره میدونستم فائقه یه ساله این تصمیم رو داشت، امیر میگه یکساله میدونستی نگفتی، فردوس میگه بجان پرهام و پردیس قسمم داد، من پای آیدا اومد وسط گفتم میترسه منصرف میشه نمیدونستم اینقدر احمقه، امیر میگه همینقدر احمقه که نخ پوسیده ای رو که بینمون بود رو پاره کرد، فقط واسه اینکه خریت خودش رو توجیح کنه بمن تهمت زد، اینقدر این زندگی براش بی ارزشه دید آیدا اومده اما گذاشت رفت، بهش زنگ بزن بگو گند زدی به زندگیت دیگه تموم شد. فردوس میگه تموم شد یعنی چی؟ امیر سوار ماشین میشه و بی جواب میره.
ملک بانو میره سراغ آیدا، بهش میگه یه سوال ازت دارم جوابمو بده و امیدوارم آخرین باری باشه که میبینمت، بعد میگه چرا اومدی و چرا بعد اینهمه سال اومدی سراغ امیر؟ آیدا میگه من با شازده پسر شما کاری ندارم. ملک بانو میگه پس چرا اینهمه باهاش قرار میذاری؟ آیدا میگه همه قرارهای ما کاری بود که بلطف شما اونم نشد، ملک بانو میگه اگه غیر از این باشه بد میبینی، من برای حفاظت بچه هام هرکاری میکنم، هیچ وقت اجازه نمیدم دوباره وارد زندگی پسرم بشی، آیدا میگه کاش از عروستون هم میپرسیدید که دوست داره این زندگی حفظ بشه یا نه، تا اونجایی که من فهمیدم علاقه ای نداره، ملک بانو میگه تو برای چی با فائقه در ارتباطی؟ آیدا میگه اون با من در ارتباطه اتفاقا خیلی باهم درد و دل می کنیم، چند وقت پیش بهم زنگ زده بود و از زورگویی های شما خیلی خسته شده و دیگه نمیخواد برگرده، ملک بانو میگه مضخرف نگو چرا باید به تو بگه، آیدا میگه من دلیل کارهای خودمم نمیدونم، چه برسه به عروس موزمار شما، ملک بانو میگه دلیل رفتن اون تویی که امیر ازت خواسته برگردی، آیدا میگه مرسی فائقه، تبریک میگم بابت همچین عروس حیله گری، البته بهَم میایید، ملک بانو میگه خداروشکر بدترش گیرم نیومد، حرف آخرم رو میزنم میرم، از پسرم دور شو، هرچه دورتر بهتر، آیدا میگه مثلا برم جایی که هیچ نام و نشونی ازم نباشه مثل عموم. ملک بانو میگه بد هم نیست برو پیش عموت، آیدا میگه کاش میدونستم چی شد یهو غیبش زد چیکارش کردی که قید بچه هاشو زد رفت، ملک بانو میگه پس بجای زدن ریشه زندگی یه مرد متاهل برو عموت رو پیدا کن.
ملک بانو با ماشین میره خونه و زنگ میزنه به عموش و میگه پیام رضوان رو گوش کردی؟ عمو میگه آره، مطمئنی خودش بود؟ ملک بانو میگه آره خودشه شکسته شده ولی مطمئنم خودشه، یه پیام دادم دیگه جواب نداده به نظرت چیکار کنم؟ عمو میگه اگه درباره مریضیش راست گفته باشه بذار برای آخرین بار بچه هاش ببننش، ملک بانو میگه اگه بگم غیر از اینکه دوباره غم و غصه اشون رو زیاد کنم چه فایده ای داره، عمو میگه خودتو بذار جای بچه هات سی ساله به خودشون میگن این پدر کجا رفته این همه سال، ملک بانو میگه بمیرم هم اینکار رو نمی کنم، اما اگه درباره مریضیش راست گفته باشه سعی میکنم کمکش کنم، عمو میگه خداخیرت بده.
ملک بانو پیغام صوتی رضوان رو دوباره گوش میده، رضوان با صدای گرفته و سرفه میگه من نمیخوام اوقات بچه هامو خراب کنم اگه میدونستم فعلا عمر میکنم این کار رو می کردم، اما این یکی دو سال مونده از عمرم واقعا ارزش نداره، دکترها ازم قطع امید کردن. یه دختر و دوتا نوه دارم نمیخوام وقتی رفتم بی پول بمونن این پول رو برای اونا می خوام، اگه ندی مجبورم برم سراغ امیر و نیلوفر تا بهشون بفهمونم چه مادر بی معرفت و بی رحمی دارن، تا فردا وقت داری پول رو آماده کنی من یه یک میلیون دلار هم راضی ام.
امیر میره شرکت، زالی بهش میگه خانم مردانی زنگ زده کارگزینی گفته میخواد استعفا بده، چیزی شده؟ امیر میگه من چه میدونم. بعد میره اتاقش به گوهر زنگ میزنه اما گوشیش خاموش بود.
فردوس زنگ میزنه به فائقه و میگه چرا عکس امیر رو فرستادی برای مادر؟ فائقه میگه اون داره به من خیانت میکنه، فردوس میگه من قرارشون رو بهت گفتم سر عقل بیای، برای چی جاسوس فرستادی بالا سرش منو خراب کردی، بی خودی داری دست و پا میزنی دلیل رفتن تو آیدا نبود، چون جرات گفتن واقعیت رو نداری داری به در و دیوار میزنی، تو فکر کردی مامان رو از آیدا بترسونی گوش امیر رو میگیره میفرسته فرودگاه، فائقه میگه من خواستم واقعیت رو بدونه، فردوس میگه خودتم میدونی واقعیت این نیست، فائقه میگه اگه راستشو میگفتم فکر میکنی وضعیت بهتر بود، فردوس میگه بهتر از این بود که شوهرت رو ناراحت کنی، خیالت رو راحت کنم امیر رو قیمه قیمه کنی پاشو نمیذاره اونجا، من بهت گفتم شانستو امتحان کن اما اگه دیدی امیر نمیاد کشش نده برگرد، در خونت رو بروی آیدا باز نکن، من خیلی دوست داشتم با برگشت آیدا رابطه امیر با مادر خراب بشه همه چیز بیفته دست من، فائقه میگه امیر چیکار کرده بگو، فردوس میگه امروز یه چیزی گفت ترسیدم .
امیر شماره حمید رو میده به زالی که بهش زنگ بزنه بیاد تو تاسیسات شرکت کار کنه، نامه استعفای خانم مردانی رو هم میگه بیاره بذار اونجا.
با خارج شدن زالی از اتاق امیر فورا میره دم خونه گوهر، پرویز از خونشون میبینه سریع میاد میگه اینجا چیکار می کنید تو روخدا برید، الان پسر من بیاد اینجا قیامت میکنه، بشین برید ، پرویز خودش هم تو ماشین میشینه و میگه دفعه پیش ندیدی چی شد؟ امیر میگه من با پسر شما کاری ندارم، پرویز میگه اون با شما کار داره، دختر عمه اشه دوستش داره نمیتونه ببینه با کسی تیک و تاک کنه. امیر میگه این چه حرفیه ، پرویز میگه بد کوفتیه این خاطرخواهی، مخصوصا اگه بدموقع یقه آدم رو بگیره، من تنها بزرگتر این دخترم دیر یا زود باید بیای سراغ من اشاره کنی دستش رو گذاشتم تو دستت، امیر میگه دچار سوتفاهم شدی بفرما پایین. پرویز میگه راستی به آقای زالی بگید بی خیال شکایت بشه ۱۸۰، ۹۰ تومن دیه بریدن واسمون، امیر میگه من قبلا هم گفتم بمن ربطی نداره، پرویز میگه اگه رضایت نده مجبورم گوهر رو از خونه بلند کنم یکی دیگرو بیارم پول خونه رو بدم تا دیه رو بدم. امیر میگه من با آقای زالی صحبت می کنم راضیش می کنم. با رفتن امیر ، پرویز به خودش میگه آخرش هم باید بیای پیش خودم مهندس.
گوهر خونه اختر بود، اختر سن امیر رو میپرسه گوهر میگه فکر کنم ۴۲، ۴۳ سالشه، اختر میگه سنی هم نداره، اختر عکسای زن و بچه و خونه امیر رو می بینه و یه سری حرفها میزنه، گوهر میگه منظورت چیه ، یعنی من باید پیشنهادش رو قبول می کردم؟ اختر میگه زندگی خودته ، خودت میدونی اما با عجله تصمیم نگیر، مگه نمیگی میخواد زنش رو طلاق بده تو دوستش داری، شاید این آدم بتونه تو رو خوشبخت کنه، گوهر میگه چرا چون پولداره؟ اختر میگه مگه کم چیزیه؟ نکنه میخوای زن شهباز لات بشی؟ سگ این مرد زن طلاق داده شرف داره به اون شهباز آس و پاس، شاید خدا این مرد رو سر راهت قرار داده تا از شر شهباز خلاص بشی. تو نمیخواد دلت به حال کشی بسوزه وقتشه خودت رو از این فلاکت نجات بدی. گوهر میگه باورم نمیشه اینا رو تو داری به من میگی، تو از کی اینقدر بد شدی، اختر میگه تو هم اندازه من بدبختی بکشی بد میشی، گوهر ناراحت میشه و از خونه اختر میزنه بیرون.
فتاح نشسته بود که یهو یکی در میزنه، با ترس میره جلوی در نمیخواست باز کنه اما یکی میگه منو مهندس گودرزی فرستاده در رو باز کن برات غذا آوردم، فتاح در رو باز میکنه پرویز با ظرف غذا میاد داخل و ….