خلاصه داستان سریال داریوش قسمت چهارم
سریال داریوش در ژانر اجتماعی محصول سال ۱۴۰۳ است که از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازیفر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر و … است.
خلاصه داستان سریال داریوش
سالها پیش داریوش اشتباهی مرتکب شده که منجر به فرار او به کشور ترکیه شده است؛ در حال حاضر پس از سالیان درازی که گذشته، دوستش به او اطلاع میدهد که از خانواده مقتول رضایت گرفته و میتواند به ایران بازگردد. اما این بازگشت، داریوش را در مسیری دشوار قرار میدهد. او با پیشنهاد افشا کردن محلی که طلاهای پانزده سال پیش را پنهان کرده بود روبهرو میشود، آیا این دامی برای داریوش است؟
خلاصه سریال داریوش قسمت ۴
خانمی داشت با موبایل حرف میزد یه موتوری گوشیش رو میزنه ، وقتی داد میزنه داریوش از راه میرسه جلوی موتوری رو میگیره و موتوری با چاقو میزنه دست داریوش و موبایل رو میندازه میره، داریوش موبایل رو میداره به خانمه و اونم تشکر می کنه اش و با ماشین میرسونه به بیمارستان.
کاظم و همسرش میرن دکتر برای درمان بارداری خودشون، اما کاظم از دادن انجام آزمایش اسپرم سر باز میزنه و خانمش راضیش میکنه که آزمایش رو تو خونه انجام بده.
بهرام به کاظم زنگ میزنه خودش رو برسونه، مجبور میشه خانمش رو ول کنه خودش بره پیش بهرام.
داریوش و اون خانم میرن درمونگاه و زخمش رو پانسمان میکنه هر چی داریوش اصرار میکنه هزینه رو بده قبول نمیکنه.
بهرام میره فلافلی سیروس بهش سر میزنه اونا حسابی تو تصادف و درگیری ساختگی زخمی شده بودند، بهرام میگه رامین حقشه باید ترمزش رو بکشه، امشب میرم سراغ رامین بهش میفهمونم طلاها دست داریوش نیست بهش فرصت بدید جور میکنه. سیروس میگه داریوش واقعا می خواد خونه رفیقش رو بزنه، بهرام میگه آره. بهرام که با کاظم تو فلافلی قرار گذاشته بود به سیروس میگه بره تا بهرام تنها با کاظم حرف بزنه.
داریوش و اون خانم از بیمارستان خارج میشن، داریوش میگه می خوام تنها برم اطراف رو بگردم، خانمه میگه تهران نبودید یا کلا ایران نبودید؟ داریوش میگه یه مدت ایران نبودم. خانمه بهش تعارف میکنه که هر کاری داره بهش بگه شماره اش رو میده، داریوش خداحافظی میکنه و میره میگه تو هتل لاله هستم.
وحید جلوی بیمارستان منتظر بود تا داریوش بیاد بیرون، نگو تمام اینا نقشه بود و صحنه سازی که وحید چاقو زده به داریوش و فرار کرده بوده، وحید از داریوش عذرخواهی میکنه و میگه من اهل این کارها نیستم اینا چه ربطی به رضایت گرفتن از تو داره؟ داریوش میگه به من اعتماد کن و بعدا همه چیز رو بهت تعریف می کنم.
بهرام به کاظم میگه جیگر دار شدی پول خرج میکنی آدم اجیر میکنی؟ کاظم میگه داریوش از من خواست که مراقب سهراب و رامین باشم رسیدم دیدم دعواست دیگه منم ترسیدم شرمنده پسرخاله هات شدم. بهرام میگه دروغ میگی چرا فکر میکنی من حرفت رو باور می کنم؟ کاظم میگه داریوش ازش خواسته عکس بگیره، بهرام یه آدرس میده میگه اینو بده به رسول رفیقت استعلام بگیر. کاظم قبول می کنه.
وحید داریوش رو میرسونه خونه، داریوش با خنده به لیلا میگه جوری اونا رو زدم که حداقل دو هفته باید بخوابن خونه.
زن کاظم بهش پیامک میده که کی میاد خونه؟ اما کاظم جواب نمیده بهش.
لیلا مشغول تهیه شام بود. داریوش بهش میگه یه درسی بهشون دادم که حساب کار بیاد دستشون، لیلا میگه خوبه جنگی شدی، داریوش میگه تیکه میندازی؟ زدن همیشه با مشت نیست یه وقتایی با فکره با نقشه است، مهم نتیجه است و اینکه الان گوشه خونه افتادن دارن به کارهای زشتشون فکر می کنند، کاش اون شب هم اینقدر اصرار نمیکردی که برم. داریوش میره پیش سینا که با هم مردونه حرف بزنن، وقتی داریوش خواست پشت سینا رو بخارونه دردش میاد سینا میگه تو مدرسه خورده به نیمکت، بعد میگه یه چیز میگم به مامان نگو، داریوش هم به زبون سینا میگه نه من آنتن نیستم، سینا خنده اش میگیره بعد میگه تو مدرسه با رسول و دوستاش دعوام شد، اونا همه بچه ها رو اذیت می کنند، منم خسته شدم ازشون ایندفعه من میخوام بزنمشون ولی میترسم، میشه بهم مشت زدن یاد بدی بزنم تو فکشون تا کاری نتونن بکنن. داریوش میگه اینکه یاد بگیری خوب در بری خیلی بهتره تا بزنی، اینطوری آسیب کمتری می بینی بالاخره ده تا بزنی یدونه میخوری ولی در بری تمومه ماجرا، یکی دو سال دیگه مدرسه ات رو عوض میکنی از دستشون راحت میشی، همون موقع موبایل داریوش زنگ میخوره با اسم ساقی، داریوش از سینا عذرخواهی میکنه که بعدا حرف میزنیم و میره تا موبایلشو جواب بده، همون خانمی که واسه موبایلش بهش کمک کرده بود، زنگ زده بود ازش حالشو پرسید و گفت واستون کمپوت آناناس گرفته بودم نزدیک هتل هستم. داریوش میگه اومدم اطراف محله بچگی هام چرخی بزنم تا یه ساعت دیگه میرسم، داریوش با موتور وحید میره دم هتل، به وحید میگه بمونه تا برگرده.
داخل لابی میشه و تماس خانمه رو جواب میده و میگه ببخشید الان میام پیشتون، میره سمت خانمه و با چشم به وحید اشاره میکنه که بره و خودش هم سوار ماشین خانمه میشه.
بهرام و سیروس میرن پیشه رامین یه سری میوه خریده بودن که سیفی میاره داخل آشپزخونه، مامان رامین یه لقمه غذا میده به سیفی و اونم میگیره میره بیرون منتظر می مونه، خودش میره پیش مهمونها، به بهرام میگه من عادت کردم به شنیدن خبر بد، شاید خواست خدا بوده پای رامین ضرب ببینه چند روز بمونه گوشه خونه منم خیالم راحت بشه، سیروس میگه زنداداش اونا اومدن سراغ ما تقصیر ما نبود، مامان رامین میگه بله از بس شما خیرید شر دنبال شماست، سیروس میگه سیفی دیده صدای داریوش و بهرام رفته بالا نگران شده ، زنداداشش میگه نگران چی، اگه نگرانی هست اونا باید نگران باشند نه شما، ما رضایت دادیم همه چیز تموم شد. رامین میگه تموم نشده من اگه رضایت دادم بخاطر این بود که خودم قصاصش کنم، مامان رامین میگه تو ..ه خوردی با بزرگترت که من باشم، حالا مونده پاشم برم از دختر داریوش رضایت بگیرم، رامین میگه غلط کرده دختره عوضی منو تو بازار منو دیده اصلا انگار نمیشناسه، یه بار نیومده واسه رضایت باباش چون خیالش راحته، رامین یسری حرف میزنه مادرش عصبانی میشه میگه خجالت بکش و استکان رو پرت میکنه طرف رامین اما نمیخوره بهش، بهرام پاکت سیگار رو میگیره طرفش و میگه برو بیرون یکی بکش آروم بشی، اونم عذرخواهی میکنه بخاطر صدای بلندش، بهرام میگه می خوام با بچه ها تنها حرف بزنم.
داریوش سوار ماشین اون خانم با هم بحث رو باز میکنند و حرف میزنند و از شجاعت داریوش گفت و اینکه دیگه اینجا هیچی مثل قبل نیست و همه چیز فرق کرده، داریوش هم میگه من خیلی دعوایی بودم قدیم و یکم از خودش و رفیقاش خالی می بنده، خانمه میگه اصلا بهت نمیاد بهت ، میاد از این بابا جوونا و باحالا باشی، داریوش میگه جلوی بابات نگی ممکنه حسودیش بشه، خانمه میگه بابام سال پیش فوت کرد، بعد از جدایی من خیلی پیر شد خیلی وانمود کرد که نگران من نیست بعدش مامانم رفت آلمان پیش برادرم دیگه خیلی تنها شدم منم یه سری کار دارم انجام بدم میرم پیششون. داریوش رو جلوی هتل پیاده میکنه میره.
بهرام به سیروس میگه یه سیگار براش روشن کنه بعد رو به مادر رامین اشاره میکنه که قرصاش رو خورده ( چون در حال سیگار کشیدن با خودش می خندید)؟ رامین میگه الان یعنی نگران سلامتی اونی؟ بهرام میگه اگه نبودم که الان یه دندون سالم تو دهنت نبود بچه؟ رامین میگه دروغ میگم مگه، اگه من پی اش رو نگرفته بودم خبردار نشده بودید که این مرتیکه برگشته، باشه آقا بهرام ما عین خیالت نیستیم، شما طرف داریوش هستی. سیروس میگه مگه قرار نبود هر حرفی رو نزنی؟ رامین میگه آره اما هر دومون از این قرار ناراضی بودیم، مگه نگفتی فکر میکنه آقامونه، عقل کله؟ سیروس میگه اینا رو گفتم تا بدونی من باهاتم اگه خواستی غلطی کنی بیای بهم بگی از بس کله خری، بچه داریوش پاشو گذاشت این ور مرز ما میدونستیم، اون نباید میفهمید ما میدونیم، که یه قدم ازش جلوتر باشیم که بترسونیمش تا بیاد خبر طلاها رو به بهرام بده، همون شب پیش کاظم خونه دختره همه رو میدونستیم.
بهرام میگه من امشب اومدم تا بهت بگم میشینی فقط نگاه میکنی و اون کار که من میگم رو میکنی، قرار بجای طلاها خونه یکی رو بزنه کلی پول و دلار داره، رامین میگه پس طلاها دست کیه؟ بهرام میگه دست داریوش نیست من میشناسمش هم راستش هم دروغش رو. الان باید بذاریم کارش رو کنه خونه رو زد میریم سر وقت طلاها، رامین میگه پس خون آقام چی؟ سیروس میگه اونم بوقتش، رامین داد میزنه که وقتش کیه؟ شما بفکر پولید بابا داداشتو کشته پسرخاله ات رو کشته، بهرام میگه بابا رامین بابات خواسته داریوش رو هل بده خودش افتاده داریوش جربزه اینکارها رو نداره، رامین میگه از کجا میدونی مگه اونجا بودی چرا باید اینکار رو بکنه؟ بهرام هم با داد جواب میده چون قرارمون این بود ما می خواستیم موقع برگشتن از دزدی از شر داریوش خلاص بشیم آره قرار منو بابات این بود…