سریال پایتخت یکی از معروف ترین و پر مخاطب ترین سریال های تاریخ تلوزیون است که تا به امروز ۶ فصل از این سریال محبوب ساخته شده است.
در فصل هفتم این مجموعه نقی معمولی تصمیم می‌گیرد که برای شرکت در مسابقات پیشکسوتان کشتی به تاجیکستان سفر کند. این سفر برای او فرصتی جدید به حساب می‌آید، اما در همین زمان ارسطو به طرز غیرمنتظره‌ای عاشق دختری از تاجیکستان می‌شود. این عشق ناخواسته، آغاز یک سری اتفاقات پیچیده و چالش‌های جدید برای خانواده معمولی می‌شود.
پایتخت ۷، نام فصل هفتم از مجموعه تلویزیونی پایتخت به کارگردانی سیروس مقدم و با طراحی محسن تنابنده و نویسندگی محسن تنابنده و آرش عباسی که در ۲۴ قسمت از ۴ فروردین ۱۴۰۴ هرشب از ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک پخش خواهد شد.
دانلود قسمت ۱ سریال پایتخت ۷
https://telewebion.com/product/0xc20beaf
خلاصه داستان قسمت ۱ سریال پایتخت ۷
هما رفته پیش روانشناس و در حال مشاوره گرفتن هست. دکتر اول ازش مشخصاتشو میپرسه و او خودشو معرفی میکنه و میگه که من بیشتر واسه خودم نیومدم واسه همسرم وقتی معمولی اومدم دکتر میپرسه خوب خودشون کجاست؟ باید خودشونم میومدن! عمل میگه خیلی تلاش کردم ولی نمیاد مشکلم همینه که میگم بهش میگه مگه من دیوونه ام! سپس تعریف میکنه که سر ناهار بودیم دیروز بهش گفتم واسه امروز وقت گرفتم اول گفت خوبه برو باید همه برن واسه سلامت روان خیلی خوبه وقتی بهش گفتم تو هم باید باشی باهم بریم انقدر توضیح الکی و بهونه آورد که دیگه خودم منصرف شدم گفتم اصلا نیا من اشتباه کردم! دکتر ازش میخواد از مشکلات شوهرش بگه که او میگه وابستگی خیلی زیادی داره به دوتا دخترهاش یعنی سارا و نیکا جوری که دیگه اذیت کننده ست و اصلا کسی نباید بیاد خواستگاریشون از همون بچگیشون کسی حق نداشت بهش بگه ایشالله عروسی دخترهات دعواش میشد!
سپس تعریف میکنه؛ نقی وقتی سارا دانشگاه قبول شده بود اونو خودش رسونده به دانشگاه و تو مسیر اجازه نمیده کسی بهش نزدیک بشه تو دانشگاه هم بهش ساندویچ با پیاز میده بخوره که سارا وقتی میگه آخه کی ساندویچو با پیاز میخوره او میگه واسه سلامت مو خوبه مگه چه اشکالی داره؟ مگه از فاصله نزدیک با کسی میخوای حرف بزنی؟ سپس هر روز به بهونه ای میره پشت در کلاس که باعث میشه هم کلاسی های سارا مسخره اش کنن و استادش میره باهاش حرف میزنه تا دیگه اونجا نیاد وگرنه به حراست میگه. دکتر از هما میپرسه خوب دیگه نرفت؟ هما میگه نه سرش با اون یکی دخترش گرم شد نیکا مهماندار هواپیماست با پروازهای اون دختر بلیط میگرفت تا ببینه کارش چجوریه که اونجا بازم مشکل داشت درست میکرد جوریکه نزدیک بود فرود اضطراری کنن! ولی همه ی اینا به کنار مشکل ما زمانی شروع شد که یه آنفولانزا بد گرفت بعد وقتی از خواب بیدار شد گفت دیگه نمیشنوم رفتیم دکتر گفتن سکته حلزونی کرد گوشش هرکاری میکنیم سمعک استفاده نمیکنه هرسری میره بیرون دل من شور میزنه!
نمیدونم چیکار کنم! از طرفی ارسطو یه ماشین کمپر گرفته و رفته پیش رحمان و رحیم که کارواش راه انداخت ماشینشو بشورن. هما به دکتر میگه بعد از کار و دانشگاه بچه ها ما خیلی احساس تنهایی میکردیم واسه همین سرپرستی یه پسر را قبول کردیم ولی اونا اگه بدونن نقی ناشنواست سرپرستیشو ازمون میگیرن! از طرفی راضی هم نمیشه سمعک استفاده کنه! پسر هما و نقی سر کلاس مشق مینویسه که معلمش متوجه میشه که خودکار دستش بوی مواد مخدر میده او ازشرمیپرسه خودکاری از کجا آورده؟ او میگه از جیب بابام برداشتم معلمش میره پیش مدیر مدرسه و بهش این خبرو میده مدیر مدرسه هم به هما زنگ میزنه که تو جلسه مشاوره ست و میگه باید سریع بیاین مدرسه. نقی به خاطر ناشنوا بودنش تو بازار در حال خرید لیست است که یه گذار به بازار اومده و همه میرن اینور اونور ولی چون نقی چیزی نمیشنوه گراز از پشت بهش میزنه و او میره رو هوا و میوفته رو زمین. وقتی میره خونه فهمیه ازش میپرسه که چرا میلنگی؟
نقی دست و پا شکسته یه چیزهایی میشنوه و بهش میگه که گراز بهم زد بعد از چند دقیقه هما به اونجا میاد و خودکاری به نقی نشون میده و میگه این چیه؟ مواد میزنی؟ نقی که سمعکشو گذاشته میگه این حرفا چیه میگی؟ من اسپند بهم میخوره سرم گیج میره چجوری مواد میزنم آخه؟ هما میگه پس این خودکار مال کیه؟ بچه گفته از تو جیب تو برداشته! اگه معتاد باشی بچه رو ازمون میگیرن! نقی میگه مال من نیست مال این املاکیست فکر کنم رفته بودم اونجا حواسم نبوده گذاشتم تو جیب خودم هما میگه باشه دارم میرم اونجا ببینم مال اونه یا نه میای بیا و راه میوفته…
