هاشمی هراسی تا کی؟

چه بخواهیم و چه نه، نام آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی با تاریخ معاصر جمهوری اسلامی ایران گره خورده است؛
سیاستمداری که هم در شکلگیری نظام و تثبیت آن نقش داشت، هم در مدیریت دوران جنگ، و هم در بازسازی کشور پس از آن. اما همان قدر که در عرصه عمل و تصمیمسازی اثرگذار بود، در میدان منازعات سیاسی نیز همواره هدف تندترین حملات قرار گرفت؛ پدیدهای که میتوان آن را «هاشمیهراسی» نامید، یعنی ترس یا نفرت از واقعگرایی، عقلانیت و اعتدال در سیاست.
هاشمی رفسنجانی از چهرههای اصلی نهضت امام خمینی(ره) بود، بارها دستگیر و زندانی شد و در شکلگیری ساختارهای نظام جمهوری اسلامی نقشی محوری داشت. از شورای انقلاب تا ریاست مجلس شورای اسلامی، از جانشینی فرمانده کل قوا در دوران دفاع مقدس تا ریاستجمهوری در حساسترین دوران بازسازی کشور، نام او در مهمترین تحولات جمهوری اسلامی به چشم میخورد.
رابطه او با امام خمینی(ره) و پس از آن با رهبر معظم انقلاب، رابطهای مبتنی بر اعتماد و تفاهم بود. در سالهای پس از جنگ، در شرایطی که کشور با بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و منطقهای روبهرو بود، هاشمی کوشید سیاستی مبتنی بر واقعبینی در عین وفاداری به اصول انقلاب را پیش ببرد؛ نگاهی که بعدها از آن به عنوان مشی اعتدالی یاد شد.
از همان سالهای نخست دهه هفتاد، جریانهای تندرو – چه در جناح چپ آن زمان و چه بعدها در بخشی از جریان اصولگرا – در برابر رویکرد عقلانی و توسعهمحور هاشمی صفآرایی کردند. او را با برچسبهایی چون «اکبرشاه» یا «عالیجناب سرخپوش» مورد حمله قرار دادند و پس از آن نیز ، هرگاه فضای سیاسی به سمت اعتدال و گفتوگو حرکت کرد، همین رویکرد در جریانی دیگر با بازتولید چهرهای کاریکاتوری از هاشمی، کوشیدند اعتبار سیاسی و فکری او را تخریب کنند.
هاشمی اما هیچگاه در برابر این هجمهها موضع هیجانی نگرفت و تا واپسین سالهای عمر، بر ضرورت عقلانیت، تعامل سازنده با جهان و حفظ وحدت درونی نظام تأکید داشت. در آخرین سالهای حیاتش نیز، با وجود فشارهای سیاسی و تبلیغاتی، همچنان به عنوان نماد عقلانیت در جمهوری اسلامی شناخته میشد.
با درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی در دیماه ۱۳۹۵، نهتنها یکی از چهرههای تاریخی انقلاب از صحنه کنار رفت، بلکه خلأیی جدی در عرصه تصمیمسازی کشور ایجاد شد؛ فقدانی که بهویژه در سالهای پرتنش اخیر بیش از پیش احساس میشود. او در دوران حضورش، نوعی توازن میان نهادهای قدرت، جریانهای سیاسی و ارکان تصمیمگیری برقرار میکرد؛ توازنی که پس از او کمتر دیده شد.
رهبر معظم انقلاب در پیام تسلیت خود پس از درگذشت او، با لحنی صمیمی و تأثرآمیز از او به عنوان یار دیرین، همسنگر دوران مبارزه و همکار نزدیک در دوران جمهوری اسلامی یاد کردند و بر نقش تأثیرگذار او در مقاطع حساس کشور تأکید نمودند. همین پیام نشان داد که جایگاه هاشمی در منظومه فکری انقلاب، نه یک عنصر جناحی، بلکه یک رکن ملی و تاریخی است.
عجیب نیست که پس از درگذشتش ایده هایی مانند حاکمیت یکدست و خالص سازی ایجاد و قوت گرفت و منجر به بروز مصائب و خسارت های عمیقی به ایران و انقلاب اسلامی شد.
با گذشت سالها از درگذشت او، هنوز برخی رسانههای وابسته به جریانهای تندرو از تخریب نام و چهره هاشمی دست برنداشتهاند. اخیراً نیز یک خبرگزاری خاص با انتشار مطلبی غیراخلاقی و غیرمستند درباره جزئیات زندگی خصوصی او، تلاش کرد با بیاحترامی به حرمت یک شخصیت ملی، موج جدیدی از تحقیر و تخریب را رقم بزند. اما این رفتارها بیش از آنکه به چهره هاشمی آسیب بزند، چهره واقعی تندروها را آشکار میکند. آنان هنوز از یادآوری عقلانیت و اعتدال هاشمی در تصمیمگیریهای کلان نظام احساس خطر میکنند، چراکه مشی او میتوانست در برابر سیاستهای هیجانی و افراطی، سدی عقلانی ایجاد کند.
هاشمی رفسنجانی تنها یک سیاستمدار نبود؛ او مکتب فکری و مدیریتی خاصی داشت که بر تعادل، گفتوگو و درک شرایط واقعی کشور استوار بود. این میراث با شایعه و تحریف از بین نمیرود. نسل جدید مدیران و سیاستورزان کشور اگر به دنبال راهحلهای واقعگرایانه برای مشکلات امروز ایران باشند، ناگزیر باید به همان رویکرد عقلانی و میانهرو بازگردند که هاشمی بنیانش را گذاشت. هاشمیهراسی در واقع هراس از عقلانیت است؛ هراس از آنکه گفتوگو جای شعار و مصلحت ملی جای منافع جناحی را بگیرد. اما تاریخ نشان داده است که در نهایت، صداهای خردورزانه ماندگار میمانند و هیاهوی افراط، هرچند پرصدا، کوتاهعمر است. هاشمی رفته است، اما اندیشه اعتدال و عقلانیت او همچنان زنده است. تخریب، تحریف و بیاحترامی به او نه نشانه قدرت، که نشانه ضعف جریانهایی است که از واقعگرایی میترسند. پرسش امروز این است: هاشمیهراسی تا کی؟