مصیبت نامه حضرت رقیه (ع) و حوادثی که برای این دردانه رخ داد
ریان ابن شبیب روایت کرده که من روز اول محرم خدمت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) رسیدم. حضرت فرمودند: «ای پسر شبیب! خبر داد مرا پدرم از پدرش، از جدش که چون جدم حسین(ع) را شهید کردند از آسمان خون وخاک سرخ بارید. اگر گریه می کنی بر حسین(ع) گریه کن که تا آب دیده بر روی صورت تو جاری شود خدای متعال تمام گناهان صغیره و کبیره تو را میآمرزد. خواه اندک باشد یا بسیار».
باید برای خدا با اینهایی که دارند به دین ضربه میزنند در بیفتی
آخرین مطلبی که حضرت می فرماید: تو در مقابل این آبرومندی الهی که در جامعه به تو داده شده است، یکی از این بهاهایی که باید بپردازی این است با گروه های منحرف در جامعه مبارزه کنی «وَ لَا عَشِیرَةً عَادَیْتُمُوهَا فِی ذَاتِ اللَّه». باید برای خدا با اینهایی که دارند به دین ضربه میزنند در بیفتی. ببینید امام حسین چه طور دارد وظیفه تعیین می کند.
شما صحابه پیغمبر و تابعین او هستید؛ شما منتسب به خدا هستید؛ حالا از مردم هم طلبکار هستید؟ نه، شما به خدا بدهکارید، چون خدا این آبرو را به شما داده است. باید بها بپردازید. امام حسین همان روز دارد می گوید: من مالم را میدهم و با منحرفان هم در میافتم و تا آخرین نفس هم پایش می ایستم. این جملات دو سال قبل از عاشورا است. چه کسی میتواند ادّعا کند که امام حسین را شناخته است؟! اصلاً نشناختیم که او چه کسی بوده است.
مصیبت نامه حضرت رقیه(س)
ببینید امام حسین چه بهایی را پرداخت، وقتی خاندانش را به اسارت به شام می برند، اینطور که از زین العابدین(صلوات الله علیه) نقل شده است، حضرت فرمود ما را بردند در یک خرابه جا دادند که روزها از گرمای آفتاب و شب ها از سرما مورد اذیت بودیم. به باب الحوائج کوچکی توسل کنیم که کارهای بزرگ از او برمی آید. می نویسند که در دل شب بود، سکوت فضا را گرفت، آن چیزی که سکوتِ فضا را شکست، صدای یک دختر خردسال بود که مکرّر می گفت: «این ابی الحسین؟» چند بار گفت: «این ابی الحسین؟ رأیته الساعه فی المنام» همین الآن پدرم را در خواب دیدم.
این بی بی ها از خواب بیدار شدند و اطراف او را گرفتند. صدای ضجّه و شیون این بی بی ها بلند شد. اینطور که می نویسند خبر به آن خبیث رسید. گفت: چه شده است؟ گفتند: حسین(علیه السلام) دختر کوچکی دارد، از خواب بیدار شده و بهانه پدر گرفته است. این خبیث دستور داد که سر حسین(علیه السلام) را برایش ببرند.
ای بابا چه کسی رگ های گردنت را بریده است؟
در مقتل می نویسند این سر را در طبقی گذاشتند و روپوشی روی آن کشیدند و به خرابه بردند. آن را پیش روی این بچه گذاشتند، دست برد روپوش را برداشت، چشمش به سر بریده افتاد، اولین جمله این بود: «ما هذا» این چیست؟ «قالوا لها: رأس ابیک» به او گفتند: این سر پدر تو است. می نویسند: «فرفعته منها حاضنته له» با آن دست های کوچکش سر پدر را بالا آورد، ولی مراقب است که این سر از دستش روی زمین نیفتد. «حاضنه له» چه بسا یعنی سر را به سینه اش چسباند. شروع کرد این جملات را گفتن «یا ابتاه من ذا الذی خضّبک بدمائک» ای بابا چه کسی تو را به خون های سرت خضاب کرد و آغشته کرد؟ «یا ابتاه من ذالذی قطع وریدک» ای بابا چه کسی رگ های گردنت را بریده است؟