شاهکارهای سینمایی با روایتهای واقعی و تکان دهنده

بیشتر فیلمها برای فرار از واقعیت ساخته میشوند و تماشاگر را به مکانها و روایتهایی میبرند که تنها میتوانند در خواب و رویا ببینند. با این حال، سینما قرار نیست فقط مخاطب را سرگرم کند. برخی فیلمها کاری فراتر از این انجام میدهند. بعضی فیلمها شما را از زندگی واقعی جدا نمیکنند و روایتهایی واقعگرایانه از زندگی خلق میکنند که الهامبخش هستند. در ادامه این مطلب شما را با ۱۰ شاهکار سینمایی آشنا میکنیم که در به تصویر کشیدن زندگی انسانها بسیار واقعگرایانه عمل میکنند.
شاهکارهای سینمایی که روایتهای واقعگرایانهای دارند
۱۰. Sophie’s Choice (1982)
۹. The Florida Project (2017)
۸. Manchester by the Sea (2016)
۷. Blue Valentine (2010)
۶. Martha Marcy May Marlene (2011)
۵. Schindler’s List (1993)
۴. Man Bites Dog (1992)
۳. Pieces of a Woman (2020)
۲. Zodiac (2007)
۱. Wendy and Lucy (2008)
۱۰. Sophie’s Choice (۱۹۸۲)
فیلم Sophie’s Choice اثری است که مدتها بعد از بالا رفتن تیتراژ پایانی همچنان در ذهن شما باقی میماند. داستان این فیلم درباره استینگو (پیتر مکنیکول)، نویسندهای جوان و جویای نامی است که با سوفی (مریل استریپ)، مهاجری لهستانی، و معشوقش ناتان (کوین کلاین) که اختلال دوقطبی دارد، دوست میشود. اما نقطه اصلی روایت زمانی آغاز میشود که سوفی او را وارد خاطرات هولناک خود بهعنوان یک بازمانده هولوکاست میکند.
فیلم نهتنها زندگی سخت سوفی را در سالهای سیاه زندانی بودن در آشویتس بازتاب میدهد، بلکه احساس گناه سنگینی را که او سالها بر دوش میکشد، به نمایش میگذارد. یکی از تلخترین لحظات فیلم زمانی است که سوفی به یاد میآورد چگونه مجبور شد در آشویتس تصمیم بگیرد کدام یک از فرزندانش زنده بماند و کدام بمیرد.
قساوت و ظلم غیرقابلتصوری که او تجربه کرده است، را هر کسی نمیتواند تنها با تماشای این فیلم درک کند اما حقیقتی است که بسیاری از بازماندگان هولوکاست با آن زیستهاند. بازی درخشان استریپ بار فیلم را به دوش میکشد و تماشاگر بهخوبی رنج درونی او را احساس میکند. روایت فیلم مدام بین زمان حال در بروکلین و گذشته دردناک سوفی در لهستانِ تحت اشغال نازی در رفتوآمد است. این تضاد آگاهانه باعث میشود مخاطب سنگینی و تداوم رنج سوفی را لمس کند. در مجموع، انتخاب سوفی تصویری عمیق از تروما، بیماری روانی و پیچیدگی روابط در سایه اندوههای عمیق ارائه میدهد. تماشای این فیلم سخت است، اما ارزشش را دارد.

۹. The Florida Project (۲۰۱۷)
The Florida Project ساخته شان بیکر، بازنمایی بسیار واقعگرایانهای از زندگی کسانی است که در سایه دیزنیورلد، «شادترین مکان روی زمین»، زندگی میکنند. داستان در کیسیمیِ فلوریدا روایت میشود و بر مشکلات روزمره هالی (بریا وینایت)، مادری مجرد، و دختر ششسالهاش مونی (بروکلین کیمبرلی پرینس) که در یک مهمانپذیر ارزانقیمت نزدیک شهربازی زندگی میکنند، تمرکز دارد.
فیلم تصویری تلخ از فقر ارائه میدهد؛ جایی که روزهای بیخیال مونی در کنار تقلاهای بیپایان مادرش برای گذران زندگی قرار میگیرد و قلب هر بینندهای را به درد میآورد. بدنبال از دست دادن شغلش، هالی به کلاهبرداری روی میآورد تا بتواند نیازهای اولیه دخترش را تأمین کند.
نکته برجسته فیلم پروژه فلوریدا این است که هیچکدام از این سختیها را زیبا یا دراماتیک جلوه نمیدهد. همچنین روایت این فیلم، تصوری را که بسیاری از اورلاندو به عنوان شهری زیبا و رویایی دارند به چالش میکشد. در عوض، فیلم به لایه تاریک شهر میپردازد؛ جایی که بیخانمانها در مهمانخانههای فرسوده بهسختی اتاق اجاره میکنند. بازیها آنقدر طبیعی و واقعی است که گاهی فیلم بیشتر شبیه مستند بهنظر میرسد. این فیلم اصلاً پایان خوشی ندارد، اما همین بیرحمی واقعگرایانه است که آن را تأثیرگذار و ماندگار میکند.

۸. Manchester by the Sea (2016)
Manchester by the Sea یکی از تکاندهندهترین و تلخترین فیلمهای معاصر از نظر احساسات خام است. این شاهکار سینمایی به نویسندگی و کارگردانی کنت لونرگان، داستان لی چندلر (کیسی افلک)، سرایداری را روایت میکند که پس از مرگ تراژیک برادرش، زندگیاش فرو میپاشد. فیلم اندوه را از دریچه نگاه مردی با گذشتهای تلخ بررسی میکند و بازی افلک کاملاً حق مطلب را برای فیلمنامه درخشان لونرگان ادا میکند. شخصیت او هرگز اغراقآمیز یا ملودراماتیک به نظر نمیرسد، چرا که افلک تمام ظرافتهای احساسی که لی با آنها دستوپنجه نرم میکند را بینقص به نمایش میگذارد.
ریتم فیلم کند و حسابشده است و به شکلی سنگین بر لحظات روزمره و عادی زندگی تمرکز دارد، چراکه دقیقاً این همان چیزی است که مواجهه با فقدان عزیزان خواهد بود. روایت بهتدریج لایههای زندگی لی را کنار میزند و زمانی که راز بزرگ گذشته او برملا میشود، مثل یک ضربه مشت سخت به شکم حس میشود. این همان لحظهای است که تماشاگر شروع میکند لی را فراتر از یک آدم سرد و بیاحساس ببیند و درک کند چگونه یک تراژدی میتواند برای همیشه زندگی فرد را تغییر دهد. منچستر از کنار دریا بیشتر شبیه یک مطالعه شخصیتی است تا یک روایت دراماتیک، و با ترسیم جانکاه فراموش کردن گذشته و ادامه دادن به زندگی، تأثیر خود را میگذارد. تغییر مداوم بین گذشته و حال و نبود هرگونه احساسات اغراقآمیز، همان چیزی است که فیلم را مؤثر میکند. این فیلم درباره لحظات بزرگ رستگاری نیست، بلکه تأملی صادقانه است بر اینکه بعضی زخمها هرگز بهطور کامل التیام نمییابند.

۷. Blue Valentine (2010)
Blue Valentine انتخابی عالی برای هر کسی است که میخواهد تصویری واقعی و بیپرده از عشق ببیند. این فیلم داستان زندگی دین (رایان گاسلینگ) و سیندی (میشل ویلیامز)، زوجی متأهل را دنبال میکند که رابطهشان بهتدریج در حال فروپاشی است. فیلم بین روزهای ابتدایی رابطهشان، مملو از امید و وعده، و وضعیت کنونی ازدواجشان که در حسرت و پشیمانی غرق شده است، در رفتوآمد است. ولنتاین غمگین هرگز از نمایش واقعیت تلخ دوست داشتن کسی ابایی نداشته و نشان میدهد که چطور آن احساسات میتوانند بهآرامی رنگ ببازند و مشکلات دیگر جای آنها را بگیرند.
گاسلینگ و ویلیامز بازیهای قدرتمند و چندلایهای در نقشهای خود ارائه میدهند و تماشاگر بهراحتی میتواند خفقان حاکم بر ازدواجشان را حس کند. با این حال، عمقی در شخصیتهای دین و سیندی وجود دارد که آنها را همچون آدمهای واقعی به تصویر میکشد؛ با دلایل و انتخابهای شخصی که آنها را به این نقطه رسانده است. هیچکدام از شخصیتها در این داستان عاشقانه نقش «شرور» را ندارند، چرا که آشکار است هر دو بهشدت میخواهند تهمانده عشق خود را حفظ کنند. پایان فیلم، هرچند کاملاً دلخراش است، اما از صادقانهترین و تأثیرگذارترین بخشهای اثر محسوب میشود.

۶. Martha Marcy May Marlene (2011)
Martha Marcy May Marlene یک تریلر روانشناختی دلهرهآور است که واقعیت حضور در یک فرقه مذهبی و پیامدهای فرار از آن را به تصویر میکشد. در اینجا، الیزابت اولسن نقش مارتا را بازی میکند، زنی که پس از فرار از یک فرقه خشن و آکنده از سوءاستفاده جنسی تلاش میکند زندگی عادی خود را بازیابد، اما گذشتهاش به شکلی رنجآور او را رها نمیکند. روایت فیلم مدام بین زندگی مارتا در دوران حضور در آن فرقه و اکنونِ او در کنار خواهرش لوسی (سارا پاولسون) جابهجا میشود؛ رویکردی که برای تماشاگر بسیار گیجکننده است اما بهخوبی بازتابی از وضعیت روانی شخصیت اصلی خواهد بود. فیلم مارتا مارسی می مارلین با بررسی مضامینی چون تروما و تقلا برای داشتن هویت، تماشاگر را ناگزیر به واکنش احساسی میکند.
ابهام موجود در روایت، بهخوبی ماندگاری اثرات شستوشوی مغزی و دستکاری روانی توسط فرقهها را نشان میدهد؛ همان ترفندهایی که برای جلوگیری از خروج اعضا بهکار میگیرند. جان هاکس بهخاطر بازی در نقش پاتریک، رهبر کنترلگر این فرقه، شایسته تحسین است؛ کاریزمای وهمانگیز و حرکات حسابشدهاش مو بر تن بیننده سیخ میکند. لحظات آرام فیلم بخشی جداییناپذیر از روایت هستند تا برداشت تکهتکه و شکننده مارتا از واقعیت را برجسته کنند؛ جایی که او دیگر نمیداند چه چیزی واقعی است و چه چیزی نه. پایان نامطمئن Martha Marcy May Marlene راهی عالی برای بستن این داستان به نظر میرسد؛ بعضی ممکن است اوج فیلم را تاریک بخوانند، اما این روایت هرگز قرار نبود پایانی امیدبخش داشته باشد.

۵. Schindler’s List (1993)
فهرست شیندلر ساخته استیون اسپیلبرگ، بیتردید یکی از تأثیرگذارترین آثار اوست و دلیلش هم روشن به نظر میرسد. داستان بر اساس زندگی واقعی اسکار شیندلر، تاجر آلمانی است که با استخدام بیش از هزار پناهنده یهودی لهستانی در کارخانهاش طی جنگ جهانی دوم، جان آنها را نجات داد. لیام نیسون نقش شیندلر را بازی میکند و تماشاگر شاهد دگرگونی او از یک کارآفرین سودجو به مردی است که حاضر است برای محافظت از کارگرانش جان خود را به خطر بیندازد. تصمیم اسپیلبرگ برای فیلمبرداری سیاهوسفید، تمام عوامل حواسپرتی را حذف میکند و توجه را بر چیزی که واقعاً اهمیت دارد متمرکز میسازد: داستان.
شاهکار اسپیلبرگ بیپروا تمام خشونتها و جنایاتی را که یهودیان در طی جنگ جهانی دوم در ماجرای هولوکاست تجربه کردند، از اعدامهای دستهجمعی تا متلاشی شدن خانوادهها به دست نازیها، نشان میدهد. شیندلر قهرمان اصلی فیلم است، اما حتی او هم نمیتواند ناجی همه باشد، چراکه چنین چیزی به تاریخ جفا میکرد. با این حال، Schindler’s List نشان میدهد که حتی کوچکترین جلوههای مهربانی و انسانیت هم میتوانند در برابر پسزمینهای از ظلم و بربریتی که مدام بدتر میشود، معنا و ارزش پیدا کنند. این شاهکار سینمایی بدون تاریخ مصرف، اثری نیست که بارها و بارها بتوان آن را دید، اما دلیلش صرفاً قدرت تکاندهنده و بیپرده بودن روایت است.

۴. Man Bites Dog (1992)
Man Bites Dog یک شبهمستند هجوآمیز جنایی است که با ترکیب کمدی سیاه و طنز تلخ، رسانهزدگی و بزرگنمایی رسانهها را نقد میکند؛ روایتی هم خندهدار و هم تکاندهنده و واقعگرایانه. فیلم به کارگردانی بنوا پولوورد، رمی بلوو و آندره بونزل، داستان بن (پولوورد)، یک قاتل زنجیرهای کاریزماتیک و درعینحال بیرحم را دنبال میکند که تیمی فیلمبرداری او را در حین ارتکاب جنایاتش همراهی میکنند. ایده همراه شدن با یک قاتل و ورود به ذهن او همچنان ایدهای نبوغآمیز باقی مانده است، زیرا بهتدریج انتخابهای اخلاقی تماشاگر را زیر سؤال میبرد.
در ابتدا گروه فیلمبرداری تنها از فاصلهای امن شاهد و ثبتکننده جنایات بن هستند، اما کمکم خود درگیر ماجرا میشوند: قربانیان را برایش نگه میدارند یا در پنهانکردن اجساد به بن کمک میکنند. به همان میزان که گروه در جنایات بن شریک میشوند، تماشاگر هم شریک میشود. اینکه خود را در حال خندیدن به شوخیهای او یا همدلی با رفتارش بیابید، نقد تندی است به میزان تأثیر رسانه بر بیحس کردن انسان نسبت به خشونت. انسان سگ را گاز میگیرد روایتی خودآگاهانه و هوشمندانه است؛ و ترکیب استادانه طنز و خشونت، حس ناراحتی مداومی را ایجاد میکند که حتی بعد از پایان فیلم با شما خواهد ماند.

۳. Pieces of a Woman (2020)
Pieces of a Woman گاهی آنقدر واقعی به نظر میرسد که تماشایش سخت میشود، و دقیقاً همین است که آن را خاص میکند. داستان درباره مارتا (ونسا کیربی) است که نوزادش را هنگام زایمان در خانه از دست میدهد. فیلم با یک صحنه ۲۴ دقیقهای آغاز میشود که تمام مراحل زایمان مارتا را با تمام آشفتگی و درد و رنج جسمی و روحیاش به تصویر میکشد. شاید بعضیها آن را بیش از حد طولانی بدانند، اما تعهد کورنل موندروژکو به نشاندادن این فرایند و فقدانی که بلافاصله بعد از آن بر سر مارتا فرود میآید، تحسینبرانگیز است. بازی کیربی قلب تپنده فیلم است، اما شایا لباف نیز برای نقشآفرینیاش در قالب شان، همسر مارتا که با غم خودش دستوپنجه نرم میکند، شایسته تقدیر است.
رابطه مارتا و شان بعد از مرگ نوزادشان بهتدریج فرو میپاشد و این بازتابی است از اینکه گاهی عشق بهتنهایی کافی نیست تا انسان از پس چنین فقدان عمیقی برآید. تکههایی از یک زن شخصیتها (و در نهایت تماشاگر) را مجبور میکند با این احساسات ناخوشایند روبهرو شوند، بهجای اینکه آنها را سادهسازی یا نادیده بگیرند. بازی الن برستین در نقش مادر مارتا، لایهای دیگر به روایت میافزاید؛ او کسی است که مارتا را به نبرد حقوقی علیه قابله سوق میدهد. حس درماندگی مارتا زمانی به اوج میرسد که میبینیم قادر به ارتباطگیری با هیچکس نیست و ناچار است تمام این تروما را به تنهایی تحمل کند. با وجود بازی کمدیالوگ و ظریف کیربی در نشاندادن این حجم از احساسات پیچیده، Pieces of a Woman تا آخرین صحنه این شاهکار سینمایی همچنان از نظر عاطفی ویرانگر باقی میماند.

۲. Zodiac (2007)
Zodiac بیتردید یکی از ناامیدکنندهترین فیلمهای با تم قاتل سریالی در تاریخ سینماست، اما دلیلش این است که پرونده واقعیای که فیلم بر اساس آن ساخته شده، چیزی جز بنبستها و سرنخهای بیثمر نبوده است. در این شرایط میتوان گفت امتناع دیوید فینچر از ارائه یک پایان قطعی و مرتب، صرفاً وفاداری او به واقعیت است. فیلم درباره رابرت گریاسمیت (جیک جیلنهال)، کاریکاتوریست سیاسی است که بهشدت درگیر یافتن هویت قاتل بدنام زودیاک میشود. هرچه گریاسمیت بیشتر در پرونده فرو میرود، بیشتر درگیر خشم و ناامیدی ناشی از بیسرانجامی تحقیقات میشود.
آنچه رویکرد فینچر را در این شاهکار سینمایی جالب میکند این است که هویت قاتل در طول داستان یک راز باقی میماند. زودیاک قرار نیست یک تریلر معمولی با تم «قاتل کیست» باشد، بلکه بیشتر به تأثیرات روانی چنین جنایاتی بر جامعه میپردازد. بازی مارک رافلو در نقش بازرس دیو توسکی، سوی دیگر ماجرا را نشان میدهد و فشار طاقتفرسای گیر افتادن در تحقیقی را که پایانی ندارد، به تصویر می کشد، درحالیکه آدمها یکی پس از دیگری کشته میشوند. اینکه هویت قاتل زودیاکی هنوز هم ناشناخته مانده، فیلم را قدرتمندتر میکند و تماشاگر را مجبور میسازد با این واقعیت تلخ کنار بیاید که گاهی اوقات «آدم بدها» برنده میشوند.

۱. Wendy and Lucy (2008)
Wendy and Lucy داستانی ساده درباره مقاومت و انعطافپذیری یک زن جوان است و هر ثانیهاش خیرهکننده. به کارگردانی کلی ریچارت، این فیلم زندگی وندی (میشل ویلیامز) را دنبال میکند که تمام عمر با فقر دستوپنجه نرم کرده و حالا در آستانه بیخانمان شدن قرار دارد. قلب داستان رابطه وندی با سگش، لوسی، است؛ تنها همراهی که در تمام سختیها کنارش بوده. در مسیر رفتن به آلاسکا (جایی که امیدوار است کاری پیدا کند) ماشینش خراب میشود و از آن پس فیلم روایتگر تلاشهای هر روزه او برای بقاست؛ تلاشهایی که بهتدریج عمق ناامیدیاش را آشکار میکنند. ریچارت هرگز به سراغ ملودرام یا درگیریهای اغراقآمیز نمیرود، و همین باعث میشود تماشاگر بهخوبی وزن واقعی مشکلات وندی را احساس کند.
ویلیامز بازی قدرتمندی در این شاهکار سینمایی احساسی ارائه میدهد و سرسختی وندی را بدون اغراق و بدون رمانتیزه کردن موانع پیش روی او، به تصویر میکشد. با این حال، لحظات احساسی و خوشایند میان او و لوسی به فیلم حس عشق، امید و معنا میبخشند. نکته برجسته فیلم وندی و لوسی این است که لوسی صرفاً بهعنوان یک عنصر فرعی در داستان وندی دیده نمیشود، بلکه بهعنوان کاراکتری مستقل به رسمیت شناخته میشود. همین امر باعث میشود تماشاگر بهطور واقعی در پیوند میان آن دو سرمایهگذاری عاطفی کند و داستان شخصیتر و تأثیرگذارتر به نظر برسد.